امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان دخــــتريـ با چشمانـ سرخـ....

#22
ادامه

سر ْخ بود درون گوی آتشین میان دریایی از
چشمانش را گشود و به اطراف نگاه کرد همه جا سرخ
مواد مذاب شناور بود دستی به شکمش کشید خبری از زخم یاد چیز دیگری نبود
پوزخندی بر لبانش نشست نیهاد نمی دانست که او نیز مانند طرطبه و خودش فقط با چاقو کشته
میشود
دستی روی کمرش کشید با لمس چاقو نفس راحتی کشید حباب را به طرف باال حرکت داد و بعداز
چند دقیقه به سطح مواد مذاب رسید تصمیمش را گرفته بود نیهاد را برای همیشه فراموش میکرد
چون جز بی رحمی چیزی در چشمانش ندید ولی هرگز او را نمی کشت، او بی گناه بود و دلیلی برای
کشتنش وجود نداشت
حاال که نیهاد فکر می کند آسا مرده بهترین فرصت را بدست آورده بود تا کارش را به اتمام برساند
گوی آتشین را تا لبه پرتگاه باال برد و همان جا نگه داشت نمی دانست چقدر خواب بوده! شاید چند
ساعت، شاید هم چند روز!
وقتی کسی را در اطراف ندید آرام باال پرید وبه طرف پشت قصر حرکت کرد به سمت پنجره ای که نور
از آن به بیرون می رسید رفت پشت پنجره ایستاد و به داخل اتاق نگاه کرد
تصویر نیهاد با زنی که دستش روی سینه نیهاد درحال بازی بود اشک را مهمان چشمانش کرد با
خودش گفت پس طرطبه این شکلی است
ولی نیهاد به زور جلوی خود را گرفته بود تا گردن طرطبه را خرد نکند درست بود که هنوز وجودش پر
از نیروی شیطانی بود ولی انگار با بوسه آسا همه عشقش برگشته بود مگر آدم بدها عاشق
نمی شوند؟! او نیز عاشق بود و از کارش پشیمان.
تعجب کرده بود آسا خیلی راحت تسلیم شد، شاید باور نداشت که نیهاد به او صدمه ای بزند چقدر از
او مطمئن بود،در دل اهی کشید
ولی خودش می دانست که خیلی خراب کرده است چطور فراموش کرده بود که چقدر دوستش دارد
طرطبه وقتی همراهی و میلی از طرف نیهاد ندید ناامیداز او جدا شد به طرف در رفت و به قصر خود
برگشت
آسا خود را نامرئی کرد و به دنبال طرطبه رفت اطراف قصر طرطبه را نگاهی انداخت نگهبانهای
زیادی داشت اگر به صورت نامرئی هم به طرفش می رفت متوجه میشد، از زیرکی طرطبه با خبر بود
فقط یک راه برایش باقی مانده بود و آن هم نقطه ضعف طرطبه بود لبخندی بر لبانش نشست
چشمانش را بست تا با شاران ارتباط برقرار کند شاران و ساواش در اتاقی زندانی شده بودند و راه
خروجی نداشتند
وقتی فهمید خطری تهدیدشان نمی کند نجات دادن آنها را به چند ساعت دیگر به تا خیر انداخت در
ذهنش نقش اش را مرور کرد...
به طرف قصر طرطبه حرکت کرد نگهبان ها با دیدن نیهاد کنار کشیدند و راه را برایش باز کردند
پوزخندی بر لبانش نشست با نزدیک شدنش به اتاق سلطنتی طرطبه نگهبانای مخصوصش را دید هر
کدام اندازه ی غولی جلوی در ایستاده بودند، آنها نیز کنار کشیدند و در را برایش باز کردند
طرطبه با ناز روی مبل لم داده بود و شراب مینوشید احتماالً جشن پیروزیاش بود به رویش
لبخندی زد چشمان طرطبه درخشید و به سمت نیهاد پرواز کرد
ـ باالخره آمدی عزیزم؟ میدانستم دلم را نمی شکنی
لبخند نیهاد پررنگ تر شد ـ مگر می شود دل بانویم را بشکنم!
طرطبه دیگر روی پایش بند نبود و از شدت خوشی نزدیک بود غش کند نیهاد را به آغوش کشید و
کنار خود روی مبل نشاند برایش شرابی ریخت اما نیهاد میوه ای برداشت و شروع به خوردن کرد بعد
از خوردن میوه از جایش بلند شد و به طرف پنجره رفت و بیرون را تماشا کرد، آتش و مواد مذاب تنها
چیزی بود که می دید
طرطبه از اینکه نیهاد مستقیم به چشمانش نگاه نمی کند ناراضی بود و سعی کرد بیشتر خودش را در
دلش جا کند خودش را به نیهاد که روبروی پنجره ایستاده بود و به بیرون نگاه می کرد رسان د و به
دیوار تکیه داد و با لبخند دانهای انگور در دهانش گذاشت
نیهاد نگاه گذرایی به او کرد ولی باز خیره چشمانش نشد انگوری جلوی دهانش قرار گرفت، با لبخند
دهانش را باز کرد و انگور را خورد
روبروی طرطبه ایستاد و سرش را پایین انداخت یکی از دستانش را به دیوار پشت طرطبه تکیه داد
و سرش را به گردن طرطبه نزدیک کرد حواسش را به چشمان خمارش دوخت که آرام آرام بسته
میشد در یک حرکت سریع چاقو را از کمرش باز کرد و به سمت قلب به طرطبه نشانه گرفت
ولی قبل از این که چاقو وارد قلبش شود دستانش اسیر دستان طرطبه شد با تعجب به او نگاه کرد
طرطبه با پوزخندی چشمانش را گشود ـ خوب راهی را انتخاب کردی آسا، ولی یادت رفته که
نیروهای من منفی است و به راحتی موج مثبت را حس می کنم، نقشه ات نگرفت، درضمن من مثل
تو زود وانمی دهم
ً پشت بند حرفش قهقهه ای زد آسا فشار دستش را بیشتر کرد ولی زورشان برابر بود و راه خوبی
تقریبا
برای کشتن طرطبه نبود از او دور شد و به شکل واقعی خودش تغببر قیافه دادو گفت
ـ درهرصورت تو امشب می میری من دست خالی از اینجا بیرون نمی روم...
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
نآشِنآسَم(:
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان دخــــتريـ با چشمانـ سرخـ.... - ᴠᴀᴍᴘɪʀᴇ - 23-05-2021، 18:06

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان