امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پیدایش وهابیت

#1
بسم الله الرحمن الرحیم
تو این موضوع میخوایم در مورد شروع و چگونگی پیدایش وهابیت و خباثت انگلیس را از زبان خود انگلیسیا نقل کنم با ما همراه باشید:
وهابیت فرقه ای ایست که طی حدودا دویست و پنجاه سال پیش توسط محمد ابن عبدالوهاب بوجود آمد و عقاید سلفی گری رو دنبال میکنند پیروی محمد ابن حنبل (یکی از امامان اهل سنت) میباشند حالا مساله اینه که چرا و چجوری؟ باید برای جواب این مساله نگاهی تحقیقی به محمد ابن عبدالوهاب بندازیم تا بفهمیم که چجوری توانستند فرقه وهابیت رو درست کنند

محمد ابن عبدالوهاب که بود؟

محمدبن عبدالوهاب در سال ۱۱۱۵ ه‍.ق در روستای عینیه به دنیا آمد و به از بچگی به دنبال تفقه در دین رفت و برای تکامل معلومات به مدینه رفت در همان سال های اول در دوران تحصیل در مدینه که گه‌گاه مطالبی بر زبانش جاری می‌شد که از عقایدی خاص حکایت داشت، چندان که اساتید وی نسبت به آینده‌اش نگران شده و می‌گفتند: اگر این فرد به تبلیغ بپردازد گروهی را گمراه خواهد کرد که همین هم شد. همچنین وی بنیانگذار وهابیت میباشد.


حالا بریم سراغ انگلیسیا تا ببینیم چجوری تونستند عقاید محمد ابن عبدالوهاب در درست کنند و این رو از زبان خودشون بشنویم (راوی مستر همفر هست که در جلوتر به خود شخص خواهیم پرداخت):
دولت بریتانیا کبیر از مدت ها پیش در این فکر بود که امپراطوری خود را دارای عظمت و اقتدار هرچه بیشتر سازد به طوری که خورشید از دریاهای انگلستان درآورده و مجددا در دریاهای او غروب کند
دولت ما نسبت به مستعمرات فراوانی که ما برآن سیطره داشتیم (از هند و چین و خاورمیانه و...) کوچک بود
درست است که ما عملا بر قسمت های عمده ای از این کشورها تسلط نداشتیم، زیرا این کشورها عمدتا در دست اهالی آن بود ولی سیاست ما در این بلاد سیاستی پیروز و فعال بود چرا که افکار و عقاید و فرهنگ ما در این کشور ها در حال پیشرفت و استقبال بود. تمامی این کشور ها در شرف سقوط در دست ما بودند و لذا بر ما لازم بود که در دو مرحله فکر کنیم:
1. ابقا تسلط بر قسمت هایی که فعلا برآن سیطره داریم.
2. ضمیمه ساختن قسمت هایی که هنوز تسلط کامل برآن را نداریم به مستعمرات خود.

وزارت مستعمرات (MI_6) برای هر بخشی از بخش های این کشور کمیسیون های مخصوصی به منظور مطالعه و بررسی این دو هدف مقرر ساخته بود و من از این شانس خوبی که داشتم از ابتدای ورودم به وزارت مستعمرات مورد توجه و اعتماد شخص وزیر قرار گرفتم.

اما مشکل ما با ممالک اسلامی

آنچه که فکر ما را بسیار پریشان میکرد کشورهای اسلامی بود و ما میدونستیم که آنها بزودی تمدن جدید و مستقل خود را خواهند ساخت. هر چند ما با آن مرد مریض (منظور امپراتور عثمانی است) قرداد هایی بسته بودیم که همه ی آنها به نفع ما بود و طبق پیش بینی های کارشناسان وزارت مستعمرات دولت عثمانی در مدت کمتر از یک قرن آخرین نفس های خود را خواهد کشید و نیز به همین ترتیب با حکومت ایران نیز قرارداد های محرمانه ای بسته بودیم و در این کشور، جاسوس ها و دست نشانده هایی کاشته بودیم و رشوه و فساد اداری و سرگرمی پادشاهان با زنان زیبا، پیکر این دو کشور را فرسوده بود اما باز هم ما به چند جهت اعتمادی به نتایج مورد نظر خود نداشتیم:


1. نیروی فوق العاده ای که اسلام در میان پیروان خود داشت بسیار خطرناک بود برای ما زیرا که یک قرد مسلمان کاملا تسلیم فرمان های اسلام است به طوری که نفوذ اسلام در یک فرد عادی به اندازه ی اعتقاد کشیش به مسیحیت است که حاضر است جان بدهد اما مسیحیت را نه

2.مسلمانان شیعه در ایران خطر مهمی برای ما داشتند چون شیعیان مسیحیان را مانند کثافت میدانند و همچنان که اگر دست ما آلوده به کثافتی باشد میکوشیم تا آن را برطرف کنیم؛ شیعیان هم همینطور از مسیحیان دوری میکنند.


شروع جاسوسی

MI 6 در سال 1710 میلادی مرا به مصر ، عراق ، تهران ، حجاز و آستانه (منظور از آستانه دربار عثمانی در اسلامبول دیروزی و استانبول امروزی بعد از انقلاب آتاتورک است) فرستاد تا معلومات کافی به منظور تقویت راه هایی برای ایجاد تفرقه میان مسلمین و گسترش تسلط بر کشور های اسلامی جمع آوری کنم و در همان وقت 9 نفر دیگر از بهترین کارمندان وزارتخانه به همین منظور اعزام شدند و این افراد از کسانی بودند که از نظر قدرت و نیرو و فعالیت، و جوش و خروش به منظور سیطره ی حکومت بر سایر بلاد اسلامی به حدکمال رسیده بودند.
من به سوی آستانه (مرکز خلافت اسلامی آنوقت) رهسپار شدم. همچنین به زبان ترکی تسلط کامل پیدا کرده بودم طوری که بتوانم درست مانند مردم محلی صحبت کنم البته من در این باره باکی نداشتم چرا که میدانستم مسلمانان همانند پیامبرشان دارای گذشت و خوش گمانی هستند.
پس از یک سفر خسته کننده به آستانه رسیدم و خود را محمد نامیدم. به طور مداوم در مسجد و محل اجتماع مسلمانان حاضر میشدم و از نظام و نظافت و عبادتی که در میان آنان دیدم، تحت تاثیر قرار گرفتم و با خودم گفتم:" ما با این انسان ها چرا میجنگیم و چرا فعالیت میکنیم تا میان آنان تفرقه بیندازیم و نعمت اتحاد را از آنان سلب کنیم؟ آیا مسیح به ما چنین وصیت کرده است؟!" ولی فورا به خودم آمدم و از این فکر شیطانی تنفر جستم.
در این کشور با عالمی مسن به نام احمد برخورد کردم. این عالم آنقدر خوش نفس و بزرگوار و خیر دوست بود که نمونه آن را در میان بهترین رجال دینی خودمان ندیده بودم. او همیشه مرا محمد آقا صدا میکرد و هرچه از او میپرسیدم به من یاد میداد و نسبت به من زیاد محبت میکرد.
به شیخ احمد گفتم: من جوانی هستم که پدر و مادرم مرده اند و ثروتی ندارم و ثروتی به من ارث رسیده است. فکر کردم کار کنم و درس بخوانم تا قرآن و سنت را بیاموزم و لذا به آستانه آمدم تا هم تحصیل کنم و هم برای خود کسب مالی انجام دهم.
پس از شنیدن این حرف شیخ با خوش رفتاری به من گفت که به چند جهت لازم است تا به تو احترام کنم:
اول برای اینکه مسلمانی و مسلمانان برادرند
دوم برای اینکه تو مهمان هستی و رسول خدا فرمود مهمان را احترام کنید
سوم برای اینکه تو طالب علم هستی و اسلام در مورد احترام به کسانی که دنبال علم هستند تاکید و بسیار سفارش کرده است
و چهارم برای آنکه تو میخواهی کسب کنی و در روایات است که کاسب دوست خداست
من از این تعلیمات شگفت زده شدم و با خود گفتم: ایکاش مسیحیت نیز اینگونه حقایق درخشانی داشت ولی باز متعجب شدم از اینکه اسلام با این همه عظمت چرا باید به دست این احکام مغرور و این علمایی که نسبت به زندگی معاصر بی اطلاع هستند دچار ضعف و انحطاط شود؟!
من در ایم اقامتم نزد خادم مسجد بودم و در عوض به او پول میدادم
من در این مدت در نجاری کار میکردم که شخصی به اسم خالد صاحب آن نجاری بود و چون نیمه وقت کار میکردم حقوقمم را نیمه هر هفته میپرداخت. خالد بسیار بداخلاق بود و بی اندازه عصبی مزاج و فوق العاده ریاکار و بی دین
همیشه در نماز جمعه شرکت میکرد اما نمیدانم نماز های دیگرش میخواند یا نه او اصلا به اسلام عمل نمیکرد
این مرد هروقت مرا در خلوت میدید از درخواست میکرد که با من لواط کند (بعد جالبه که این مورد رو که به وزارت گزارش کرد وزارت جواب داد اگر کوچکترین سودی به ما میرساند درخواستشو اجابت کن اما من خودداری کردم و بسیار از اینباره ناراحت شدم که چرا روسای من هیچ شرم و حیایی ندارند)
هروقت در مورد دین با او صحبت میکردم کاملا بی اهمیت بود
شیخ احمد که فهمیده بود مجردم گفت اگر بخواهی من برایت همسری در نظر دارم اما من قبول نکردم و شیخ هم هیچجوری کوتاه نمی آمد تا آنکه این عذر دروغین را برایش آوردم:" من عنین هستم و مردانگی ندارم" و شیخ هم قبول کرد و رابطه ما دوستانه ادامه داشت
روزی که میخواستم با شیخ وداع کنم، اشک از چشمانش سرازیر شد و در حالی که میگفت خدا پشت و پناهت فرزندم اگر بازم گذرت از اینجا رد شد خوشحال میشم سری به ما بزنی و اگر من مرده بودم مرا یاد کن و روز قیامت خدمت رسول خدا همدیگر را ملاقات خواهیم کرد
من نیز سخت تحت تاثیر قرار گرفتم و اشک داغی از چشمانم سرازیر شد، اما وظیفه ام بالاتر از عواطف بود.



ادامه دارد ... .
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Exclamation فتواهای جنجالی و بسیار خنده دار وهابیت
  تمسک وهابیت به قرآن در نفی شفاعت
  فرقة وهابیت چگونه به وجود آمد وعقایدش چیست؟
  مادر وهابیت نمی میرد!! ، ولی...
  وهابیت به راحتی مخالف خود را کافر می‌خواند!
  فتواهای خواندنی وخنده دار وهابیت (لعنت الله علیه )
  پیدایش انسان از نظر علم و قرآن
  آیا وهابیت همان اهل سنت است؟
  وهابیت در دام
  آشنایی اولیه با آراء و عقاید وهابیت

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان