امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بيا تا قدر يكديگر بدانيم ( شعر)

#1
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم

که تا ناگه زیکدیگر نمانیم

چه آمد برسراقوام و خویشان

که گردید جمعشان اینطور پریشان

چرا فامیلها ازهم جدایند

چرا دوستان رفیقان بی وفایند

چرا خواهر زخواهر میگریزند

برادر بابرادر درستیزند

چرا دختر زمادر ننگ دارد

پدر با بچه هایش جنگ دارد

چرا مهرو محبت کیمیا شد

همه دوستی رفاقت ها ریاشد

نبینیم خنده ای برروی لبها

نه روز آرامشی داریم نه شبها

نه پولدار را زپولش لذتی هست

نه نادار را بجایی عزتی هست

نه آسایش نه آرامش نه راحت

همه مشتاق یک آن استراحت

نبینی یک نفر را که کسل نیست

پراست دلها و جای درد و دل نیست

همه درگیر نوعی اضطرابند

چو نفرین گشته دائم در عذابند

بخود آیید عزیزان راه کج شد

ازاین رو زندگانی ها فلج شد

چومردم را عوض شد زندگانی

شده این زندگانی زنده مانی

همه چیز هست و روز خوش نبینیم

مدام سر در گریبان می نشینیـم

به ظاهر خانه ها ما کاخ شاه است

درونش یک جهان اندوه و آه اســت

در و دیوارها کاشی و سنگ است

ولی هر خانه یک میدان جنگ است

تمام خیر و برکت ها برافتاد

طبیعت با شما مردم درافتاد

چرااینگونه شدازمن کنید گوش

شده مهر و محبت ها فراموش

دگر از بذل بخشش ها خبر نیست

زانصاف و مروت ها خبر نیست

شده نایاب صفا و مهربانی

تعارف ها شده سرد و زبانی

عموجان خاله جان دیگر نگوییم

برای مرگ هم در آرزوئیم

یکی حج میرود سالی دوسه بار

کنارش خواهرش نادار و ناچار

یکی با سود و پول های نزولی

رود مکه به امید قبولی

یکی از کربلا و شام گوید

برای فخر براقوام گوید

یکی نازد به ماشین و به باغش

یک باد تکبر بردماغش

یکی انگاراز بینی فیل است

زبس خود خودخواه و مغرور و بخیل است

یکی وقتی به ماشینش سوار است

فقط مثل بتی اززهر ماراسـت

چنان در غبغبش باد غروراست

که گوئی از نژادسلم و تور است

تمام کارها گشته ریایی

نجابت شد عوض با بی حیایی

بزرگترها ندارند احترامی

به محتاجان ندارند اعتنائی

همه چسبیده جیب و کار خودرا

به فکرند تا ببندند بار خودرا

کسی را با کسی کاری نباشد

اگر باری بود یاری نباشد

فقط دنبال نفع و کار خویشند

به فکر گرمی بازار خویشند

نه درفکرحلال ونه حرامند

همه دارند نعمت زوالند

برای پول درآرند چشم هــم را

به هر گندی نمایند پرشکم را

زبس حرص و طمع درسینه دارند

مدام با هم چو دشمن کینه دارند

شرف را مثل کالا میفروشند

برادرها برادر را بدوشند

هنوزبابانمرده سردماغ است

سرمیراث دعوا داغ داغ است

چنین مردم هرگزخیری نبیننـد

اگرقارون شوندبازهم همینند

خلاصه دوستان دانید چه کاریم؟

همگی برخرشیطان سواریم

بیا تا تا راه دیگر پیش گیریم

سراغ از اصل و ذات خویش گیریم

بیاتاقدرهمدیگربدانیم

غرور وکینه را را ازخودرانیم

بیاتا دست یکدیگربگیریم

ضمانت نیست تا فردا نمیریم

فردا یک رازاست نگرانش نباش

دیروز یک خاطره بود حسرتش را نخور

اماامروز یک هدیه است قدرش را بدان
بــــد نــگـــويــيــم بــه مــهـــتاب اگـــر تــــب داريـــــم ... !
پاسخ
 سپاس شده توسط سایه 72
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان