امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان(والانميدونم اسمشوچي بزارم)

#1
سلام بچه هايه رمان دارم كه يكي ازدوستام نوشتتش البته رمانم كه نيست داستانه ازاون شيطوني دخترونه.بيابخون اوالاشو خيلي بدنوشته ولي تاته بري شايدرخوشت بياد

يكي بوديكي نبوددختري بوددران دوردست هااون هميشه بازيگوش بودحتي وقتي كه بزرگ شدم همون بودم كه بودم اسم اون دخترليلابود.الان حدوداشايد15سالش ميبود(ببخشيدانقدربودونبودكردما)(فقط بعضي وقتاخودموجاي ليلاميزارما)
براي خودش هرشب توي يه دفترچه ي حقيرانه غم وغصه هاش رومينوشت تايه روزاون خدايي كه اون بالاس ياهمون اس كريم خودمون ببينه وبراش يه چيزي بنويسه يه چيزي تابهش كمك كنه يه چيزي تابهش ارامش بده درسته اون يه دختربودولي يه رفتارايي داشت شبيه پسرامامانش هميشه بهش ميگفت اگه توپسرميشدي خيلي خوب بود.ههي اي كاش همه ي اي كاش هاديگه اي كاش نبود.واقعااي كاش ............
ديگه بگذريم نميخوام ناراحتتون كنم ميرم سراغ داستان تاديگه وقت باارزشتونونگيرم ميدونم ارزش اين وقت باارزشتونو ندارم ولي خوب گفتم شايداون اس كريمي كه دردودل هاي مارونشنيده شمابشنويد
بيشتراوقات تنهادلخوشيش اين بودش كه بره پارك ولي تعريف ازخودنباشه (خودمونميگما)خيلي جذاب بودبيشترازاون چيزي كه بتوني فكرش روبكني (باباجذاب)
توخودتوبه خواب زدي ونميتونم ازاين خواب زمستوني بيدارت كنم توبزرگترين اشتباه زندگيم بودي كه ديگه نميخوام تكرارت كنم داشت اينوزيرلب زمزمه ميكرد هعي پس كي ازاين خواب زمستوني لعنتي بيدارش ميكني خدايا!!!!!!!؟؟؟؟!!!!!!!
داشت اشك ميريخت وفكرميكردكه دوستش بامشت زدبه بازوشوگفت:پاشوپاشوپاشواون پسرخوشگله اومدش ليلاهم تاچشاشوبازكردنگارSadدوستش)ليلاتوتو......توگريه كردي باباخانومه سنگ دل نمرديمواشك توروديديدم.
ليلا هم باپوزخندبرگشت بهش نگاه كردوگفت:بروباباتاوقتي تونميري من گريه نميكنم خوابم ميومدچشاموبستم اب ازچشام سرازيرشد.
نگار:باشه باباماهم احمق!!!!!!!
ليلا:اهان اون پسرخوشگله كه ميگفتي كي بودراستي هان؟؟؟بگوهمين الان مخش كنم.
نگار:نه بابازيادي خودتودست بالاگرفتيا.بروخواهرمن برومثلثي كن شالتوكسي اصلانيگاي تونميكنه همه چشارومنه
ليلاهم باپوزخندگفت:باباخوشگل خانوم اوه اوه نگاردي سي هات (احتمالاميدونيدكه مارك كفشو.....ايناست)گلي شده بدجوراصلانچ نچ نچ
نگارم بادست پاچگي وترس برگشت ويه نيگابه كفشاش انداخت باجزئيات تهش روهم نيگاكرد:ليلا براچي انقدرشرميگي كوكجاشه تاروشوبرگردوندكه يكي نسارش كنه ديدليلاپريده!
قيافش واقعاديدني بودجاتون خالي ليلاهم اون پشت مشتاداشت امارميگرفت ببينه تعداددخترپسراچندتائه كه چشمتون روزبدنبينه ...
بيبينيم نظري سپاسي مياره كه ادامشوبزاريم يانه.
خداوندگفت:اورابه جهنم ببريد.برگشت ونگاهي به خداكرد.خداوندگفت:صبركنيداورا به بهشت ببريد.فرشتگان پرسيدند:چرا؟خداوندگفت:اوهنوزبه من ايمان دارد
پاسخ
 سپاس شده توسط s1368 ، * Exceptional girl *
آگهی
#2
اولشو که خوندم پشیمون شدمDodgy
پاسخ
#3
اره خوب اولش مزخرفه ولي بخواي نخواي من ادامشوميزارم به خاطردوستم
خداوندگفت:اورابه جهنم ببريد.برگشت ونگاهي به خداكرد.خداوندگفت:صبركنيداورا به بهشت ببريد.فرشتگان پرسيدند:چرا؟خداوندگفت:اوهنوزبه من ايمان دارد
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان