امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داساتن های من خش دوم

#1
خش دوم

خلاصه:

سارا دختری بود که به نویسندگی علاقه داشت و با دست به دست شدن داستان هایش به دست نویسنده ی معروف رسید او از سارا خواست تا با او کار کند ...

همان طور که میدانید سارا نمیدانست که چکار کند او از نویسنده فرصت خواست تا بتواند فکر کند و دیگر خانواده ی او دیگر با او مخالف نبودند و او را حمایت میکردند حالا تصمیم با خود سارا بود او میتوانست هر دو را انتخاب کند ولی دیگر زرنگ کلاس نبود ولی از ان طرف میتوانست شاگرد بهترین و محبوب ترین نویسنده ی دنیا شود او تصمیم خود را گرفت به سراغ خانواده ی خود رفت وقتی میخواست تصمیم خود را اعلام کند چشمهای مادر و پدرش برق میزد او گفت که هم میخواهد نویسندگی کند و هم درس بخواند مادر و پدرش هم موافقت کردند بعد از صبحت کردن با نویسنده نویسنده گفت که هر روز ساعت 5 تا 6 به غیر از جعمه ها سارا خیلی خوشحال بود.
شنبه بود بعد از برگشت سارا از مدرسه به خانه سریع غذایش را خورد مشق هایش را نوشت از مادرش ساعت را پرسید مادرش گفت که ساعت 4 است. او سریع به اتاق خود رفت و تمام لباش های خود را از کمد خود به بیرون پرت کرد و بهترین لباس خود را انتخاب کرد و پوشید با دفتر یادداشت و یک مداد خود اماده بود، سوار اتوبوس شد و به طرف بالا شهر راه افتاد خلاصه رسید به طرف خانه ی نویسنده ی مورد علاقه اش و با هم درس ها را شروع کردند سارا فکر میکرد که او خیلی خوب باشد ولی او بسیار سخت گیر و بد اخلاق بود حتی از یک نقطه ی کوچک هم اشکال میگرفت بعضی از مواقع تلفن هایی به او میشد که وقتی انها را میدید قطع میکرد وعصبانی تر میشد او هر روز قضیه هایی که اتفاق می افتاد برای مادر و پدرش تعریف میکرد ان ها هم میگفتند که شاید خبرنگاران بودند سارا با این که او خیلی بد اخلاق بود باز هم او را خیلی دوست داشت و هر روز با بهانه گیری های او کنار میامد روز جعمه سارا در اتاق خود تلویزیون را روشن کرد شبکه ی اخبار بود سارا به اخبار توجه کرد عکس چند قاتل را نشان میداد که از زندان فرار کرده بودند اخبار میگفت که در صورت دیدن ان ها با پلیس تماس بگیرند و نزدیک به ان ها نشوند خلاصه گذشت او هر روز که به خانه ی نویسنده میرفت رفتار نویسنده عجیب تر میشد سر کلاس با سارا انگار حواس نبود هر تلفنی که به او میشد بیشتر میترسید خود سارا هم زیاد حواسش به کلاس نبود همش درباره ی قاتل های که از زندان فرار کرده بودند فکر میکرد ولی به اخلاق نویسنده هم توجه داشت بعد از اتمام کلاس به خانه برگشت و خود را روی تخت پرت کرد هم به قاتل ها فکر میکرد و هم به رفتار عجیب نویسنده چون سارا قوه ی تخیل قویی داشت یک لحظه این دو موضوع را به هم ربط داد که شاید رفتار عجیب و ترس او از این است که با ان ها همدست است و میترسد گیر بیافتد و بعد از فکر خودش خنده اش گرفت ولی بعد از چند دقیقه و فکر کردن با خود گفت شاید حقیقت داشته باشد فردا ان روز به مادر خود گفت من به خونه ی نویسنده برای درس میروم ولی یکم دیرتر میایم چون یک جلسه نرفتم مادر اش هم گفت باشه او به کلاس رفت و بعد از اتمام کلاس در ماشین نویسنده قایم شد بعد از چند دقیقه ماشین شروع به حرکت کرد سارا سر خود را از زیر صندلی یواش بیرون کشید بله نویسنده ی پشت ماشین نشسته بودند و رانندگی میکرد بعد از چند دقیقه ماشین ایستاد وقتی نویسنده از ماشین پیاده شد سارا هم بعد از او پیاده شد سارا اطراف خود را نگاه کرد یک ساختمان خرابه بود دید نویسنده وارد ان ساختمان شد سارا هم او را تعقیب کرد چی سارا ان چیز را میدید باور نمیکرد چی امکان ندارد قاتلان فراری با نویسنده دارند حرف میزنند امکان ندارد نویسنده ی که خیلی دوستش دارم ایا یک قاتل است؟یا من اشتباه میکنم؟
داساتن های من خش دوم 1
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Thumbs Up داساتن های من (خودم نوشتم)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان