امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حکایت کوتاهی از نماز قضا

#1
حکایت کوتاهی از نماز قضا 1

زاهدی مهمان پادشاه شد، چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او تا ظن صلاحیت در حق او زیادت کنند.



چون به مقام خویش آمد سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت گفت : ای پدر باری به مجلس سلطان در طعام نخوردی؟ گفت : در نظر ایشان چیزی نخوردم که بکار آید . گفت : نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که بکار آید.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
Channel
پاسخ
آگهی
#2
اورین اورین
از افتابگردان پرسیدند:چرا شبها سرت به زیر است گفت: ستاره چشمک میزند نمیخواهم به خورشید خیانت کنم
Heart
Heart
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  حکایت مولانا (کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب)
  حکایت های جالب و خنده دار عبید زاکانی
  داستان عاشقانه کوتاهی که اشک تان را در می آورد
  اندر حکایت «زندگانی مگسی»
  استخوان+___ تارک نماز*& ^
  حکایت؛ امام خميني(ره) در خاطره‌اي از سفر.....
  حکایت شیخ و مریدان
  حکایت جالب مثل کله گرگی!
  داستان زیبا ازحاضر جوابی چرچیل (حکایت ) +عکس
  حکایت بهلول و آب انگور

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان