امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

صدای گربه ها درشب

#1
دقت کن دوست داشتم بزرگ شم و سری توی سرها در بیارم،  بی دلیل نبود چون تا حرف می زدم مانع می شدندکه "هنوز بچه ای ودهنت بوی شیرمی ده " همین باعث شد در قالب کودکی دست وپا بزنم و بقول معروف کودک درونم رشد نکند ولی عجله خود را سرکوب نکردم و فهمیدم ابتدا باید دست در جیبم باشد. که نان بی مایه فطیر است و پول از پدرگرفتن سنگین. اوبا حساب وکتاب خرج می کرد وبقول خودش بی گدار به آب نمی زد. می خواست دخل وخرج خود را برساند و ما نیز دست آموزان خوبی بودیم، فقط چه جوری بود که از همان کودکی آب نبات قیچی  را خیلی دوست داشتم و همیشه در کنار آبنبات قیچی سعی می کردم تک مجله مد خارجی زنان را بدور از چشم مادر بدقت نگاه کنم، بی ادب نبودم قصدم تفاوت رنگ در لباس ها بود واگر چای تلخی آماده، خود را بزرگ می دیدم و پا روی پا میذاشتم و نگاهی به بیرون از پنجره حیاط که شاید میترا جان هم از پشت بام همسایه روبرویی مرا ببیند به دور از چشم مادرش هر چند که سنی نداشتیم ولی بلوغ جنسی هردو اوج گرفته بود. بعدها به راهنمایی دوستم  که گفت: " نه جانم اشکالی نداره طبیعی ست به شرطی که دیگه مجله کذایی رو نگاه نکنی واز همه مهمتر شب ها طوری بخوابی که بتونی لامپ خاموش اتاق رو ببینی!" بعد از این حرف راحت شدم اما بیشتر گیج می زدم وقتی می دیدم  چگونه میترا جان  چهارده ساله ام ، بلوغ جنسی اش زودتراز من بیدارشده البته از اعترافش فهمیدم از بس حرف وحدیث عروس شدن فلانی و فلانی را از زبان مادر گرامیش شنیده ، نا خوداگاه مرحله بلوغش رشد کرده بود. همین طوری که کنار پنجره می نشستم وبه آرزوهای آینده و به میترا وبه حرکات موزون او می اندیشیدم ، اگاه شدم دیگرآب نبات خود را نمی مکم  بلکه می جوم،البته جویدن کار من بود چرا که هنگام غذا خوردن سر سفره، به دستور مادر تمکین می کردم    " بی مادر شده، اول غذا رو خوببجو بعد قورت بده"  تنها در حیرت بودمسوپ وآش را چگونه باید جوید که نرفته در دهان یکراست راهی روده می شد این تلقین مادربقدری برایم موثربود. ناخوداگاه حتی وقتی مریض می شدم ودکتر قرص می داد قرص ها را  هم خوب می جویدم بعدها متوجه شدم، کلا مناز  جویدن لذت می برم نه از مکیدن... درخانه زندگی آرامی داشتیم  روابط
خواهرو  برادران خیلی گرم ونمونه بود. ولیبخاطر اینکه تعداد ما زیاد بود. اسامی را اشتباه می گفتند من که محمد بودم رضا می شدم ورضای بیچاره عباس، متوجه شدم این تنها معیشت روزانه نیست مشکل داشتیم، بلکه دیگران را هم ناتوان از گفتن اسامی صحیح 
گرفتارمی کردیم... آموخته بودیم در هنگام شب و ورود پدر مهربانمان  به خانه قبل از دیدن چهره خسته ودرهم پدر، دستاناو را بازرسی می کردیم  چرا که می دانستیم کارکردن با وانت دیگر عادت کرده است ولی ممکن است دستان مبارک پدر تا به اتاق نرسیده خالی از توشه گردد و سر ما حسابی بی کلاه پس سعی می کردیم درس پدر را خوب انجام دهیم که حق گرفتنی است نه دادنی ، پس هریک به اندازه زور وبازو سهم خود را می گرفتیم  اینجا بود. فهمیدم سهم ما برادرانچرا باید دو برابر سهم خواهران باشد. و زمانی توشه به اندازه زور وبازو  می رسید حسادت و رقابت نا سالم را از خود دور وبا هم گرم گفتگوی دوستانه وصمیمانه می شدیم وجشن شبانه را بر پا می کردیم بالاخره ما از یک خانواده مذهبی با شعوری بودیم، تازه بدبختی  مشکل ما شب بود چون به بهانه مدرسه، پدر طبق معمول ساعت ده شب خاموشی را می زد او دیگه حوصله جر وبحث با صاحبخانه را نداشت که تک کنتور برق این مکافات هم بود. پس او لامپ اتاق را قبل ازساعت ده از مدار خارج می کرد. از آن جا که متاسفانه گوش های من در شب خیلی تیز بود. صدای گربه ماده مانع می شد که بخوابم وباید شاهد دعوای گربه های بی ادب در کوچه در نیمه های شب هم باشم  کهاین خود مانع از خواب کامل من می شد در نتیجه در کلاس درس بیشتر چرت می زدم تا بیاموزم تا اینکه بالاخره توانستم به دبیرستان راه پیدا کنم وبعد از آن راهی دانشگاه شوم اما درست شبیه زندگی پادگانی 
با مشکلاتخودش وقتی مشرف شدم به خدمت سربازی اصلا سخت نگذشت وتعجّب می کردم که دیگران چقد نازک نارنجی هستند وطاقت روزهای خوب را ندارند. دیگر آزادی عمل داشتم ومیترا هم بسیار آزادی عمل داشت که هیچ گاه اورا مقصر نمی دانم  ولی تعجّبم که درخانواده گرم آنها چگونه تعداد عروسی در سال وماه وروز همیشه بیش از آمار طلاق بود. در حالی که مادر میترا ی نازنینم مدت ها پیش طلاق گرفته بود. ولی در خانواده ما معیشت روزانه برای نان قوت لایموت بحث روز، تا اینکه بعد از سربازی برای تشکیل خانواده مجبور شدم راننده شوم چون کاری دیگری نبود و کار عیب نیست تا بعدا سر فرصت کار بهتری پیدا کنم البته پیشرفت کردم چون پراید بهتر از وانت است ومیترا هم به مانند من فارغ التحصیل بخاطر اینکه هنوز نتوانسته کار بیابد همچنان در خانه مشغول تیمار کردن کودکان است. ولی در مورد عادت وتلقین پذیری مادرت چه بگویم که به خواهرت می آموزد . " حواستو جمع کن ببین مرجان دختر مهرناز خانوم همسایه، چقد زرنگ باهوش وچقد با سلیقه ست خب معلومه زودتر میره خونه شوهر تا تو ذلیل شده که هیچی بلد نیستی"
و من هم اعتراض " چکارش داری خانوم بزار راحت باشه میفرستیش پشتبوم  یه چیزی می بینه حواسش پرت میشه  از اون بالا میفته زمین بدبختمون می کنه"
بچه های این دوره  با این سن کم  چیزهایی بلدند که  بلد نبودم هیچگاه یادم نمی رود تنها سوالی که از نادانی در طول زندگیم از مادرمکه حامله بود. پرسیدم
 -  مامانی یه سوال دارم ولی نمی دونم چه جوری ازتبپرسم حقیقتش خیلی دلم می خواد بدونم چه جوری یه سال در میون شکمت میاد بالا؟  خدا منو ببخشه باعث شدم بد جوری رنگش پرید. بدوناینکه به من نگاه کنه گفت:
-  شب به بابات میگم بهت بگه،
 شب هنگام  پدرمرا باز خواست  کرد
-       
-  می خوای بدونی هان !  یعنی واقعا می خوای بدونی هان! خجالت نمی کشی کهمی خوای بدونی هان! بلند شم با کمربند درازم حالتوجا بیارم که بدونی هان!

پسرم،  هنوز که هنوز استنفهمیدم آن شب چه چیزی را می خواستم بدانم،  تا اینکه  تازه دوم راهنمایی رسیده بودم که سر کلاس بچه هاچنان با آب وتاب  تعریف می کردند که من یادگرفتم چگونه  یک خم را تبدیل به دوخم بعد به پل نزدیک کرد. فهمیدم تنها یک داور ُکشتی  دراین بازی کم بود... چرا به حرف هایم می خندی و دقت نمی کنی، خواستم گوشه ای از زندگی خود را برایت تعریف کنم که قدر عافیت را بدانی و به فکر آینده ات باشی متوجه شدی پسرم؟
- ببخشید بابایی ببخشیدا حالا بقول خودت این همه چمچه زدی کوحلوات !
- بله ! نفهمیدم چی گفتی؟
 -  هیچی  هیچی اشتباهی شد. منظورم این بود چرا داری اینحرفارو به من می زنی!
-  دیدم زیاد میری پشت پنجره،یاد خودم افتادم، گفتم بهت بگم یه جورایی حالیت باشه که حالیمه !
- نه بابایی! ناراحت من نباش، خیلی راحت بهش  اس میدم و نیازی به پشت پنجره و دیدن آپارتمانروبرویی هم نیست چون ازش فیلم دارم تو همین گوشیمه ومی بینمش، راستی بابایی، دوست نداری عروس آیندتو ببینی !!
- پسر تو واقعا  خجالت نمی کشی داری این حرفو به من میزنی هان ! نهواقعا دارم میگم یا چمچه تحویلم میدی یا چرت وپرت، یعنی  تا الان داشتم 
با دیوار حرف می زدم هان!

پایان-
^__^

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
صدای گربه ها درشب 1

پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  سرهنگ میکا و گربه‌اش میکو / رضا قاسمی
  «تا تو با منی» منتشر شد/ اجرای آثار بزرگان ادبیات با صدای داود فتحی
Star «موش و گربه»های ادبیات!
Star میان راه فقط صدای تو نشانیِ ستاره بود
  اگر داری تو عقل و دانش و هوش بیا بشنو حدیث گربه و موش (حتما بخونیین عالیه)
  چه کسی صدای نویسنده را می‌شنود؟
  حکایت جذاب مرگ گربه
  صدای شرشر باران تمام وقت
  گربه ی لگد خورده
  گـــــربــــــه صـــفـــت ها رو بشناسیم...گربه صفت کیست؟_؟

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان