امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نمایشنامه خوانی (باغ وحش شیشه ای)ـــــبیایید باهم بخوانیم

#1
نمایشنامه باغ وحش شیشه ای اثر تنسی ویلیامز ترجمه حمید سمندریان چاپ در نشر قطره
صحنه ی اول
قسمت اول نمایشنامه که توضیح هست رو نمی خواد بخونید . بعدشم که تام با تماشاگرا حرف می زنه هم اختیاریه اگه فکر می کنین خلاقیتی تو اجراش می تونین داشته باشین بخونین. تکه ی اصلی از جایی شروع میشه که آماندا تام رو صدا می زنه.

نقش ها:
تام وینگ فیلد: پسر خانواده
آماندا وینگ فیلد مادر خانواده
لورا :دختر خانواده
اپارتمان خانواده ی وینگ فیلد را در شروع صحنه می بینیم. در عقب صحنه منظره ی ساختمان بزرگی که مثل کندوی عسل از مجموعه حفره هایی تشکیل شده است دیده می شود. این ساختمان یکی از آن بناهایی است که معمولا در نقاط پر جمعیت اطراف شهرها یعنی جاهایی که قشر فقیر زندگی می کنند مثل قارچ به سرعت رشد می کند و ساکنین آن قوی ترین نیروی نهفته ی جامعه ی آمریکا را تشکیل می دهند.آن ها مثل ماشین کار می کنند و عمر خود را به پایان می برند. وقتی پرده بالا می رود دیوار تیره رنگ و بدقواره ی ساختمانی را که در پشت آپارتمان اجاره ای خانواده ی وینگ فیلد قراردارد را می بینیم و در دو طرف آن دو کوچه ی تنگ و تاریک دیده می شود و در انتهای این دو کوچه محوطه ی مخوف و غم انگیزی وجود دارد که در آن طناب های رختشویی از چپ و راست کشیده شده. بشکه های زباله و پله های مشبک فرار از آتش که متعلق به ساختمان مجاور است دیده می شود.
در آپارتمان خانواده ی وینگ فیلد در قسمت جلو صحنه اتاق نشیمن را می بینیم که ضمنا اتاق خواب لورا هم هست . نیمکتی در گوشه ی اتاق قرار دارد که حکم تختخواب را هم دارد. در عقب صحنه یعنی وسط اتاق طاقنمای یعنی وسط طاقنمای بزرگی وجود دارد که پرده ای نازک و رنگ و رو رفته جلو آن آویزان است.اتاق غذاخوری در پشت این پرده قرار دارد. در این اتاق چندین عروسک و مجسمه ی شیشه ای کهنه و قدیمی دیده می شود و یک تابلوی نقاشی کهنه از صورت پدر خانواده که روی ان نقاشی شده به دیوار آویزان است . درین تصویر پدر کلاه پیاده نظام سربازان جنگ جهانی اول را به یر دارد و صورتش خندان است. تام در این نمایشنامه راوی داستان است او با لباس ملوانان کشتی های تجاری از کوچه ی سمت چپ آپارتمان داخل می شود و آرام آرام جلو صحنه آن جا که ایوان پله های فرار از آتش وجود دارد می ایستد و سیگاری روشن می کند و رو به تماشاچیان شروع به روایت می کند:

تام: خانم ها و آقایان سلام . می خوام براتون چند چشمه شعبده بازی و نیرنگ نمایش بدم ولی توجه داشته باشین که من درست بر عکس شعبده بازی هستم که توی سیرک نمایش میده. چون اون مطالب دروغینو براتون به صورت یه حقیقت نمایش میده ولی من حقیقتو به صورت وهم و خیال در میارم. بسیار خوب شروع می کنیم . من الان زمانو به عقب بر می گردونم برمی گردیم به شرایط 20 سال پیش که امروزه یه کمی از مد افتاده به نظر میاد. موقعی که طبقه ی عظیم مردم متوسط آمریکا تو مدرسه ی کورها اسم نوشته بودن . چشاشون نمی دید یا خودشون نمی خواستن ببینن فرقی نمی کنه. اونا انگشتای خودشونو مثل کورا که روی خط بریل حرکت می دادن روی مشکلات اقتصادی فشار می دادن. توی اسپانیا انقلاب شده بود . توی آمریکا فقط اختلاف عقیده وجود داشت و تو اسپانیا جنگ و خونریزی. توی آمریکا کارگر و کارفرما با هم اختلاف پیدا کرده بودت و گه گاه تو شهرهایی که معمولا ساکت بودن مثل کلیولاند و سنت لوئیس کار به جنگ و دعوا کشیده می شد. در واقع این بحث اجتماعی این نمایشه (پکی به سیگار می زند بعد از چند لحظه سکوت ادامه می دهد) آپارتمان خانواده ی ما در قسمت عقبی یه عمارت خیلی عظیم که مثل کندوی عسل از یه سری حفره تشکیل شده قرار داشته. این ساختمون یکی از اون عماراتیه که در نقاط پرجمعیت اطراف شهرها و جاهایی که طبقات فقیر جامعه زندگی می کنن مثل زگیل پهلوی هم دیگه قرار گرفته بودن.
ساکنان این ساختمونا قوی ترین نیروی نهفته ی جامعه شناسی آمریکا رو تشکیل می دادن. اونا آدمک هایی بی اراده و ماشینی هستن که برای اینکه زندگیشون به پایان برسه کار می کنن.
آپارتمان ما روبروی یه کوچه ی تنگ و تاریک بود. آپارتمان ما روبروی یه کوچه ی تنگ و تاریک بود. طنابای رختشویی از چپ و راست داخل کوچه کشیده شده بود.بشکه های زباله و پله های مشبک فرار از آتش.
این نمایش یه خاطره اس . خاطره ی من تام وینگ فیلد. نمایشی است احساساتی و تصوری نه حقیقی مثل نوای آرو م موسیقی. توی این نمایش من هم گوینده هستم هم یکی از اشخاص بازی بازیگران این نمایش مادرم آماندا وینگ فیلد و خواهرم لورا هستن و یه آقایی که مهمون ماست و صحنه ی آخر نمایش صداشو می شنوین. اون تنها شخصیت واقعی این نمایش و نماینده ی دنیاییه که من و دیگرون از اون جدا هستیم ولی چون من شاعر هستم و به تشبیه و نمونه علاقه دارم از وجود این شخص هم به عنوان نمونه استفاده می کنم.
اون نماینده ی چیزیه که توی زندگی خودشو خیلی دیر نشون میده و ما همیشه در انتظار اون زندگی می کنیم.
توی این نمایش شخص پنجمی هم هست که اصلا حضور نداره فقط عکسش که از اندازه ی طبیعی بزرگتره به دیوار اتاق نشیمن نصبه. اون پدر ماست که خیلی وقت پیش اینجا بود. پدر تلفنچی بود و از بس با نقاط دوردست تماس گرفت خودشم به نقاط دوردست کشیده شد. از کارش تو تلفن خونه استعفا داده و ازین شهر فرار کرده بود. آخرین خبری که از اون رسیده کارت پستالی بود که از شهر مازاتلان سواحل اقیانوس کبیر برای ما فرستاده بود. روی کارت فقط دو کلمه نوشته بود : سلام خداحافظ. آدرسم نداشت. پدرم توی اون عکس لبخند جذابی برلب داشت مثل اینکه پیش خودش می گفت : همیشه همین طور می خندم.راستی یادم رفت بگم که آپارتمان ما یه اتاق نشیمن داره که ضمنا اتاق خواب هم هست به اضافه ی یک کاناپه. وسط اتاق یه طاقنمای بزرگ قرار گرفته که جلوی اون یه پرده ی ساده آویزونه و از پشت این پرده میشه اتاق غذاخوری و یه میز غذاخوری رو دید. توی اتاق نشیمن یه تاقچه هست که عکس پدر بالای اون تاقچه قرار گرفته و یه میز کوچیک که عروسک های شیشه ای لورا روی اون چیده شده.
در هرصورت فکر می کنم بقیه ی قصه فعلا تا اینجا احتیاجی به توضیح نداشته باشه پس تا بعد...
موزیک
آماندا (با صدای بلند) تام؟ (صدای آماندا از اتاق غذاخوری شنیده می شود)
تام بله مادر
آماندا تا تو نیای سر میز نمی تونیم دعای سفره رو بخونیم.
تام اومدم مادر
آماندا (در حین غذا خوردن) نه عزیزم با انگشت غذا رو سر چنگال نزن. اگه حتما لازمه که این کارو بکنی با یه لقمه نون بکن. تام غذا رو خوب بجو معده ی حیوانات جوری ساخته شده که غذا بدون جویدن هضم بشه اما آدم باید قبل از اینکه غذاشو قورت بده اونو توی دهنش له کنه از مزه ی غذا لذت ببره . آهسته غذابخور پسرم غذایی که خوب پخته شده باشهاز طعم و مزه ی اون میشه فهمید . آدم باید لقمه رو مدتی توی دهنش نگه داره تا طعم اونو حس کنه بنابر این غذاتو خوب بجو و به غده های بزاق امکان بده فعالیت خودشونو بکنن.
(تام چنگال را روی میز پرتاب می کند)
تام تو از بس به من یاد میدی چطور غذا بخورم یه لقمه هم از گلوم پایین نمیره. خودت مجبورم می کنی که تند غذا بخورم هر لقمه ای رو که بر می دارم مثل عقاب خیره خیره نگاه می کنی. آدم اقش میگیره . مرتب از شکمبه ی حیوانات و غده ی بزاق حرف می زنی بجو لهش کن... آخه این حرفا اشتهای آدمو کور می کنه.
آماندا اوه. مثل ستاره ی اپرای متروپلین پرهیجانه . هنوز کسی به تو اجازه نداده بود که از سر میز بلند شی.
تام می خوام یه سیگار بیارم
آماندا تو زیاد سیگار می کشی
لورا من میرم دسر بیارم (تام سیگاری روشن می کند)
آماندا نه دختر کوچولو امروز تو خانم هستی و من خدمتکار
لورا مادر من دیگه بلند شدم
آماندا خب دوباره سر جات بشین . من می خوام تو برای آقایونی که ممکنه به دیدنت بیان تر و تازه و قشنگ بمونی.
لورا ولی من منتظر کسی نیستم
آماندا اونا موقعی به دیدن آدم میان که آدم ابدا انتظارشو نداره. یادم میاد وقتی هنوز در بلومونتن بودم یک روز یکشنبه پیش از ظهر .... (داخل آشپزخانه صدای آماندا دور می شود)
تام تا آخرشو می دونم
لورا باشه بذار تعریف کنه (مشغول جمع کردن میز می شود)
تام باز هم ؟
لورا آخه دوست داره تعریف کنه (آماندا با ظرف دسر بر می گردد)
آماندا اینم دسر ... آره می گفتم ... وقتی هنوز در دلتای می سی سی پی بودم یک روز یکشنبه بعد از ظهر هفده تا آقای محترم به دیدن مادرت اومدن. بعضی وقتا برای اون همه آدم صندلی به اندازه ی کافی نداشتیم . اون وقت مجبور می شدیم غلام سیاهامونو بفرستیم از کلیسای محل صندلی بیارن
تام اون وقت سر این هواداراتو با چی گرم می کردی؟
آماندا من در هنر صحبت کردن برای خودم استادی بودم. (بشقاب و چنگالها را برای دسر روی میز می گذارد.)
تام صحبت که خوب می تونستی بکنی خاطرم جمعه.
آماندا دخترای اون دوره می تونستن صحبت بکنن باور کن.
تام واقعا؟
آماندا بله قدیم الایام دخترای آمریکای جنوبی هنر آداب معاشرتو بلد بودن . فقط صورت خوشگل و قد و قواره ی موزون برای ما دخترای آمریکای جنوبی اون دوره کافی نبود. البته من ازین حیث نقصی نداشتم. اما بذله گویی و تیزهوشی و حاضرجوابی لازم بود تا آدم بتونه کاملا مورد پسند واقع بشه.(تام به سمت گرامافون می رود که صفحه ای بگذارد)
تام اون موقع تو راجع به چه چیز صحبت می کردی؟
آماندا راجع به ... راجع به مطالب مهم دنیای بزرگ . طبیعیه که راجع به موضوعات عادی و پیش پا افتاده حرف نمی زدم. هیچ وقت اتفاق نیفتاد که یه لغت مبتذل از دهان من خارج بشه.
در بین آقایونی که به دیدن من میومدن از معروف ترین مالکین جوان دلتای می سی سی پی هم بودن. بله هم خودشون مالک بودن هم پدراشون.مثلا یکی از اونا چامپ لاولین جوونی بود که بعدها معاون بانک مالکین دلتا شد یکی دیگه استیونسن بود که توی دریاچه غرق شد و برای زنش صد و پنجاه هزار دلار ارث گذاشت. بعد برادران کونور و یکی دیگه بیتز بود. بیتز یکی از درخشان ترین هواخواهان من بود. با واین رایت که جوان دلفریبی بود دعواش شد. توی کازینوی مون لیک با هم دوئل کرردند. به شکم بیتز گلوله خورد و بعد که اونو با آمبولانس می بردن توی راه از دنیا رفت. البته به زن بیتز هم ارث خوبی رسید. هشت تا 10 هزار جریب زمین کم ثروتی نیست نه؟ بیتز از روی لج با این زن عروسی کرده بود. اونو اصلا دوست نداشت . شبی که اون مرد عکس منو توی جیبش پیدا کردن . یکی دیگه فیتز هیو بود که هر جا می رفت دخترا ازون چشم بر نمی داشتن جوانی بود خوشگل و باهوش از اهالی کربن کانتری.
تام اون برای زنش چی ارث گذاشت؟ (تام مشغول روزنامه خواندن است)
آماندا اون اصلا ازدواج نکرد. همچچین حرف می زنی مثل این که تمام عشاق من نفس کشیدن یادشون رفته
تام مگه ازون عده این اولین کسی نیست که زنده مونده؟
آماندا فیتز به شمال رفت و اونجا ثروتمند شد. وقتی برگشت به کرکروان انتزیت مشهور شدد اونم مثل مایداس این قدرتو داشت که به هر چی دست می زد طلا می شدو چیزی نمونده بود اسم من خانم فیتز هیو بشه فکرشو بکنید!!! اما من پدر شما رو انتخاب کردم.
لورا مادر من بلند میشم میزو جمع کنم
آماندا نه عزیزم تو برو اتاق نشیمن درس ماشین نویسیتو تمرین کن . ببین عزیزم خودتو تازه و شاداب نگهدار . فهمیدی چی گفتم ؟ هر لحظه ممکنه کسی به دیدنت بیاد. من اینا رو می برم آشبزخونه . (به طرف آشپزخانه می رود) فکر می کنی امروز چند نفر به دیدن ما بیان؟
تام ( با حالت عصبی روزنامه را پرت می کند) اه ...
لورا من فکر نمی کنم اصلا کسی بیاد مادر. (لورا در اتاق غذاخوری تنهاست)
آماندا چی ؟ حتی یه نفرم نمیاد؟ جدی نمی گی. حتی یه نفر مهمون هم به خونه ی ما نمیاد؟ که این طور! حتی یه نفر هم نمیاد؟ این نمی تونه حقیقت داشته باشه! مگه سیل جوونا رو برده ؟ گردباد اومده و طوفان شده؟
لورا نه سیل اومده نه طوفان شده مادر ! فقط اونجوری که تو تو بلومونتن محبوب بودی من نیستم.
تام هوممم ....(کلافه)
لورا می دونی تام ! مادر می ترسه که من پیر شم کسی منو نگیره.
پایان صحنه ی اول ـــــ
پاسخ
 سپاس شده توسط hoyyy ، ▲ℐяυηℐє ҡι∂ƨ▲
آگهی
#2
با تشکر از زحمات شما. میشه سایتی معرفی کنین ک نسخه کامل ترجمه ی فارسی این نمایشنامه (باغ وحش شیشه ای) رو داشته باشه ؟!
پاسخ
#3
(21-04-2015، 13:13)Baran374 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
با تشکر از زحمات شما. میشه سایتی معرفی کنین ک نسخه کامل ترجمه ی فارسی این نمایشنامه (باغ وحش شیشه ای) رو داشته باشه ؟!
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  قصه دختری که هدیه تولدش یک شیشه اسید بود
  معرفی سریال رقص روی شیشه
Star رونمایی از سه‌ نمایشنامه!
  پرویز پرستویی از «آژانس شیشه‌ای» تا «بادیگارد» ستودنی است
  دگردیسی ارزش ها: نگاهی به نمایشنامه خانه عروسک / بررسی شخصیت و کنش ها با خوانشی از ک
  معرفی فیلمها و انیمیشنهای فردا در«پرده شیشه ای»
  نمایشنامه خوانی «احسان كرمي» در روز تاسوعا و عاشورا + عكس
Sad ░ستاره های هالیوودی که از کودکی باهم دوست بودند+عکس░
Video معرفی نمایشنامه‌های برگزیده دو بخش از جشنواره تئاتر شهر
  کری خوانی بهنوش بختیاری و تیپ عجیبش

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان