25-01-2014، 22:53
(آخرین ویرایش در این ارسال: 26-01-2014، 13:45، توسط ✿♥нα৳є ...ℓσνє✿♥.)
سلام به دوستای گلم چ طورین خوبین؟؟ میخواستم تو این تاپیک از خاطرات خوب و بد و خلاصه هرچی خاطره از مدرسه دارین بزاریم اینجا همه دور همی شاد باشیم و باخاطرات همدیگه بخندیم خخخخ
همین الان یه خاطره ی باحال یادم افتاده که تاحد مرگ خندیدم چند هفته پیش با گروهمون (3mnyf) همون دوستام تصمیم گرفتیم یه خرده سرکلاس کرم بریزیم و به قول گروه خودمون خوش باشیم و حال کنیم یه معلم داریم شدییییییییدا تخس اما جیگر خواستیم اذییتش کنیم به یکی از دوستام سفارش کرده بودم که عطر مشهد بیاره از اون غلیظا حالا عطرو برداشتیم و رو صندلی دبیر و دورمیز و تخته و برد و پنچره هم کنار میزه به پرده و کف زمین اون قسمت مالیدیم ینی در حین عملیات خودمون از بوش حالمون بهم خورد اما مجبور بودیم خلاصه از دم در تا میز عطرو خالی کردیم بعد گروه خودمون رفتیم پشت کلاس که مثلا از کمتر بورو احساس کنیم نگو که عطر مونده بود تو جیب دوستم و خبر نداشتیم ینی من خودم به شخصه 3 بار غش کردم اخه نمیدونستیم که اخر سر دوستم گف یه دستمال از جیبم در بیارم خیس کنیمو بکشیم کف زمین تا شدت بو کم شه که دستش خورد به عطر ینی قیافش اون لحظه دیدنی بود هممون یه دفعه ریختیم رو سرش فقط غش
دوستم با حرص عطرو پرت کرد تو افق کلاسو عطر انگی اومد زیرپای دبیر اقامون افتاد و شکست چشمتون روز بد نبینه اخر کلاسم که داشت میرفت بیرون فوری عطر بدی رو در اوردیم و مالیدیم به کاپشنش که رنگ روشن بود خلاصه خیلی بهمون خوش گذشت اهااااااااااا یادم رفت بگم صندلی کلاسمون چرمه ماهم قشنگ عطر مالی کردیم اقا وقتی نشست و پاشد رفت پایه تخته جای عطر افتاده بود روی شلوارش جالبش اینه که شلوارش خاکی رنگ بود خیلی ضایع شده بود ...
دومین خاطره :
امروز یکی از بچه ها بند اورده بودو پشت لب یکی از بچه های کلاسمون که سال هاست از جامعه عبقه اصن کلا یه جوریه مابهش میگیم مامان بزرگ رو برداره اونوقت منو یکی از دوستام داشتیم کیلیپ سلام/خداحافظی برنامه یه بچه های ایرانو تجزیه و تحلیل میکردیم که که دوستم برگشت گفت خدا پشتو پناه سیبیل هایتان باشد اخه امیر عباس مجری اون برنامه میگه خدا پشتو پناه سلام هایمان باشد اینو گفتو نیشست کلاس رفت روهوا منم داشتم کیفمو گاز میزدم یکی داشت تخته رو گاز میزد ...خلاصه ترکیدیم از خنده اصن هواسمون به زنگ نبود در همین حین دبر اقامون اومد سرکلاس حالا دیگه تصور اون لحظه با خودتون باشه .. ینی سیبیل هاهم اصن یه وعضی شدناااااااا خخخخخ
خیلی دوست دارم نظرتونو بدونم دوستان لایک یادتون نره
حالا نوبت شماست که خاطراتتون بزارید یادتون نره هااااااا (:
یه خاطره یه دیگه امتحان ترم عربی داشتیم دیدم بچه ها همه استرس دارن از جام بلند شدم داد زدم : چقدر استرس داری تو اروم باش بیخیال عربی و نمره هاش یه دفعه معلم پرورشیمون دادزد:شمـــــــــــا گفتم بله گفت : برو اون یکی کلاس چقدر برنامه تقلب با دوستم چیده بودیم
یه دفعه دیدم به دوستمم گفت توهم برو اون یکی کلاس اصن ینی دنیارو دادن به من فقط از کلاس ما من بودم و دوتا از دوستام تامیتونستیم سرجلسه باهم حرف زدیم و تقلب کردیم مراقبب همین جورداشت حرص میخورد اخرش هممون جمع شدیم تو یه کلاس من سوال 20 مونده بودم که داد زدم اقا من سوالا 20 رو بلد نیستم و وقتی که میگفتم به دوستم نگاه میکردم اونم بلند بلند خوند من نوشتم معلممون همینجور زل زده بود به ما ینی اون لحظه باید تعجبشو میگرفتن ... ادامه دارد ...
همین الان یه خاطره ی باحال یادم افتاده که تاحد مرگ خندیدم چند هفته پیش با گروهمون (3mnyf) همون دوستام تصمیم گرفتیم یه خرده سرکلاس کرم بریزیم و به قول گروه خودمون خوش باشیم و حال کنیم یه معلم داریم شدییییییییدا تخس اما جیگر خواستیم اذییتش کنیم به یکی از دوستام سفارش کرده بودم که عطر مشهد بیاره از اون غلیظا حالا عطرو برداشتیم و رو صندلی دبیر و دورمیز و تخته و برد و پنچره هم کنار میزه به پرده و کف زمین اون قسمت مالیدیم ینی در حین عملیات خودمون از بوش حالمون بهم خورد اما مجبور بودیم خلاصه از دم در تا میز عطرو خالی کردیم بعد گروه خودمون رفتیم پشت کلاس که مثلا از کمتر بورو احساس کنیم نگو که عطر مونده بود تو جیب دوستم و خبر نداشتیم ینی من خودم به شخصه 3 بار غش کردم اخه نمیدونستیم که اخر سر دوستم گف یه دستمال از جیبم در بیارم خیس کنیمو بکشیم کف زمین تا شدت بو کم شه که دستش خورد به عطر ینی قیافش اون لحظه دیدنی بود هممون یه دفعه ریختیم رو سرش فقط غش
دوستم با حرص عطرو پرت کرد تو افق کلاسو عطر انگی اومد زیرپای دبیر اقامون افتاد و شکست چشمتون روز بد نبینه اخر کلاسم که داشت میرفت بیرون فوری عطر بدی رو در اوردیم و مالیدیم به کاپشنش که رنگ روشن بود خلاصه خیلی بهمون خوش گذشت اهااااااااااا یادم رفت بگم صندلی کلاسمون چرمه ماهم قشنگ عطر مالی کردیم اقا وقتی نشست و پاشد رفت پایه تخته جای عطر افتاده بود روی شلوارش جالبش اینه که شلوارش خاکی رنگ بود خیلی ضایع شده بود ...
دومین خاطره :
امروز یکی از بچه ها بند اورده بودو پشت لب یکی از بچه های کلاسمون که سال هاست از جامعه عبقه اصن کلا یه جوریه مابهش میگیم مامان بزرگ رو برداره اونوقت منو یکی از دوستام داشتیم کیلیپ سلام/خداحافظی برنامه یه بچه های ایرانو تجزیه و تحلیل میکردیم که که دوستم برگشت گفت خدا پشتو پناه سیبیل هایتان باشد اخه امیر عباس مجری اون برنامه میگه خدا پشتو پناه سلام هایمان باشد اینو گفتو نیشست کلاس رفت روهوا منم داشتم کیفمو گاز میزدم یکی داشت تخته رو گاز میزد ...خلاصه ترکیدیم از خنده اصن هواسمون به زنگ نبود در همین حین دبر اقامون اومد سرکلاس حالا دیگه تصور اون لحظه با خودتون باشه .. ینی سیبیل هاهم اصن یه وعضی شدناااااااا خخخخخ
خیلی دوست دارم نظرتونو بدونم دوستان لایک یادتون نره
حالا نوبت شماست که خاطراتتون بزارید یادتون نره هااااااا (:
یه خاطره یه دیگه امتحان ترم عربی داشتیم دیدم بچه ها همه استرس دارن از جام بلند شدم داد زدم : چقدر استرس داری تو اروم باش بیخیال عربی و نمره هاش یه دفعه معلم پرورشیمون دادزد:شمـــــــــــا گفتم بله گفت : برو اون یکی کلاس چقدر برنامه تقلب با دوستم چیده بودیم
یه دفعه دیدم به دوستمم گفت توهم برو اون یکی کلاس اصن ینی دنیارو دادن به من فقط از کلاس ما من بودم و دوتا از دوستام تامیتونستیم سرجلسه باهم حرف زدیم و تقلب کردیم مراقبب همین جورداشت حرص میخورد اخرش هممون جمع شدیم تو یه کلاس من سوال 20 مونده بودم که داد زدم اقا من سوالا 20 رو بلد نیستم و وقتی که میگفتم به دوستم نگاه میکردم اونم بلند بلند خوند من نوشتم معلممون همینجور زل زده بود به ما ینی اون لحظه باید تعجبشو میگرفتن ... ادامه دارد ...