امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

يه داستان كوتاه واندكي+18

#1
يه روز يه پسر جووني داشت از تو کوچشون ميگذشت که يهو يه دختر جوون
 با يه ماشين مدل بالا جلوش ترمز زد و شيشه ماشينو پايين داد گفت:آقا برسونمتون؟
پسر که ديد يه دختر خيلي خوشگل و پولدار براش ترمز زده با کلي ذوق سوار شد.....
....
....
....
سوار شد و دختر ازش پرسيد کجا ميرين برسونمتون پسر که تازه روش باز شده بود گفت هرجا شما بري.
دختر گفت دوست داري بريم خونه من؟؟؟
پسر خوشحال شد و فکر بودن تو يه خونه با يه دختر زيبا خيلي ذوقشو بيشتر کرد.
گفت بريم و رفتن خونه دختر و يک شبه زيبا و به ياد ماندنيو با هم سپري کردن...
صبح که شد پسر گفت من ديگه بايد برم خونه فردا باز ميبينمت؟
دختر گفت آره عزيزم حتما فقط داري ميري يه کادو برات دارم اينم با خودت ببر براي 
شب زيبامون و آغاز دوستيمونه.يه جعبه با يک کادوي زيبا به پسر داد و گفت رسيدي خونه بازش کن.پسر رفت خونه و شروع کرد باز کردن کادوي دختر.
اولين جعبه رو باز کرد ديد يه جعبه کوچکتر توشه اونم باز کرد ديد يه جعبه کوچکتر ديگه توشه و اينکارو چند بار تکرار کرد تا رسيد به يه جعبه خيلي کوچيک بازش کرد و ديد يه کاغذ توشه.
کاغذو باز کرد ديد يه نوشتست و با صداي خيلي آروم نوشته رو زير لب زمزمه کرد...
(به جمع ايدزي ها خوش آميديد)
چــِِِِِِِِـ ـ ـ ـــرآ تـــــ ـ ـ ــــوكـِِِِِِِِِِـــ ـ ـ ـــدِِِِِِِِِري دآيـــــ ـ ـ ــــي؟!
پاسخ
 سپاس شده توسط s1368 ، [ niki ] ، tan!a ، bieber fan ، The Light ، ★~Ѕдула~★ ، شکوفه2 ، sara mehrani ، tabasom27 ، negin13ha ، یاس خوزستانی ، مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב
آگهی
#2
كل رمان يلدا نوشته مرتضي مودب پورم درهمين موردع!
قابل توجه اقاپسرابعضي ازدختراهستن براتون بوق ميزنن زيادنزديكشون نرين!
يه دفعه اي قاطيشون ميشين!
چــِِِِِِِِـ ـ ـ ـــرآ تـــــ ـ ـ ــــوكـِِِِِِِِِِـــ ـ ـ ـــدِِِِِِِِِري دآيـــــ ـ ـ ــــي؟!
پاسخ
#3
خوندم
یلدارو خوندم
یاسمینش رو هم خوندم
کتاباش بد نیست
Tell these girls
they don’t need men
-to feel like -women
پاسخ
#4
خخخ Big Grin
پاسخ
#5
(13-02-2014، 19:29)♣♦♠l♥k♠♦♣ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
يه روز يه پسر جووني داشت از تو کوچشون ميگذشت که يهو يه دختر جوون
 با يه ماشين مدل بالا جلوش ترمز زد و شيشه ماشينو پايين داد گفت:آقا برسونمتون؟
پسر که ديد يه دختر خيلي خوشگل و پولدار براش ترمز زده با کلي ذوق سوار شد.....
....
....
....
سوار شد و دختر ازش پرسيد کجا ميرين برسونمتون پسر که تازه روش باز شده بود گفت هرجا شما بري.
دختر گفت دوست داري بريم خونه من؟؟؟
پسر خوشحال شد و فکر بودن تو يه خونه با يه دختر زيبا خيلي ذوقشو بيشتر کرد.
گفت بريم و رفتن خونه دختر و يک شبه زيبا و به ياد ماندنيو با هم سپري کردن...
صبح که شد پسر گفت من ديگه بايد برم خونه فردا باز ميبينمت؟
دختر گفت آره عزيزم حتما فقط داري ميري يه کادو برات دارم اينم با خودت ببر براي 
شب زيبامون و آغاز دوستيمونه.يه جعبه با يک کادوي زيبا به پسر داد و گفت رسيدي خونه بازش کن.پسر رفت خونه و شروع کرد باز کردن کادوي دختر.
اولين جعبه رو باز کرد ديد يه جعبه کوچکتر توشه اونم باز کرد ديد يه جعبه کوچکتر ديگه توشه و اينکارو چند بار تکرار کرد تا رسيد به يه جعبه خيلي کوچيک بازش کرد و ديد يه کاغذ توشه.
کاغذو باز کرد ديد يه نوشتست و با صداي خيلي آروم نوشته رو زير لب زمزمه کرد...
(به جمع ايدزي ها خوش آميديد)
عالی
پاسخ
#6
جالب بود
میدونم منظورت چی بود
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان