07-04-2013، 8:16
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابه جا کردن
خاک های پایین کوه بود.
از او پرسید :چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟
مورچه گفت:معشوقم به من گفته اگر این کوه را جا به جا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق او می خوهم این کوه را جابه جا کنم.
حضرت سلیمان فرمود:تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم...
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابه جا کرد.
مورچه روبه آسمان کرد وگفت :خدایی را شکر می گویم که در راه عشق ,
پیامبری را به خدمت موری در می آورد...
تمام سعی مان را بکنیم , خدا در همین نزدیکی است...
خاک های پایین کوه بود.
از او پرسید :چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟
مورچه گفت:معشوقم به من گفته اگر این کوه را جا به جا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق او می خوهم این کوه را جابه جا کنم.
حضرت سلیمان فرمود:تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم...
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابه جا کرد.
مورچه روبه آسمان کرد وگفت :خدایی را شکر می گویم که در راه عشق ,
پیامبری را به خدمت موری در می آورد...
تمام سعی مان را بکنیم , خدا در همین نزدیکی است...