انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: چشم انتظار::::::
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5
صندوقچه خاك خورده زندگيم را گشودم
تا مفهوم عشق و زندگي كردن را دريابم
اميد داشتم نوري بتابد و من آن عشق را ببينم
آيا عشق زندگي ام هنوز در آن صندوقچه كوچك من بود ؟
اميد داشتم هنوز باشد
اما وقتي ان را گشودم چيزي از عشق در آن پيدا نكردم
يك مشت خاطره بود
يك مشت دفتر خاطرات
يك مشت خاك...!
و آن چيزي كه از من مانده بود
حسرت بود
آن حسرت تمام وجودم را فرا گرفت
به طوري كه حتي حس ميكردم مرا در قفس گذاشته اند
و از اين خاك و از اين زندگي دور مي کنند... !
آيا چنين بود ... ؟ ... !
دفتر خاطرات را ورق زدم به اميد پيدا كردن عشق
اما چيزي در آن نديدم جز نوشته هايي بر روي كاغذ
انگاربه من لبخند ميزند و به من مي گفتند : ما را بخوان
آنها نمي دانستند من فرصت اندكي دارم و وقت خواندن ندارم
باز شروع به گشتن كردم
شايد چيزي بيابم ورقها را زير رو كردم چيزي نبود
هيچ نشاني از عشق نديدم
ولي در ته صندوقچه يك گل سرخ بود
آن گل سرخ خشكيده نشده بود
و بوي معطر گل سرخ همه جا را پر كرد
و آن نشاني از عشق بود كه به دنبالش فرسنگها راه رفتم
تا آن را بيابم و زندگي خاك خورده ام را با عشق بسازم
بي انكه بدانم عشق در درونم است نه جاي ديگر
و من چشم انتظار ، در حسرت يک نگاه تو
به انتظارت نشسته ام ...
اینجا

اینجا

هوا ابری است

اینجا

همه خیس می شوند

اینجا

هیچ کس چتر نمیشود

اینجا

هنر هفتم بی رقیب است

چون همه بازیگر نقش اول قصه تکراری دل شکستن هستند

اینجا

سکانس های خاطره در یادها نمی مانند

اینجا

پلان دل هر کس را هیچ کس معماری نمی کند

اینجا

محبت یخ زده است

دنیا............

اینجا

روزگار صخره ای قلب های سنگی است
بلند ترين شاخه درخت ،

يک واژه را مي فهمد ،

و آن هم تنهائيست .. !
بــ ــآد آورده رآ بــ ــآد مي بـَـرَد

قَبـُـ ـولــ !!!

امــآ تـُــو کــِہ بــآ پــآهاي خُودَت آمـَـده بُودي

چــِ ـــرا ؟
خیابانـْـ *ـهایــِ شَهـْرْ را قَـدَمـْ میـ ـزَنمــْ هَــرْ روز...

شایَدْ دوبآره ببینَمَتـــ ــْ

غافـِلــْ اَز آنــْ که مـاه ـهاسْتْــ رَفْته*ایـ اَزْ اینـْـ شَهْرْ...!
تنهایی
صــدای آکـاردئـونی ست . . .

کـه هـیـچ وقـت نمی فـهمم از کــجای خیـابـان می آید .
بعضی هارو باید تو جوب شست تا لجنها هم خوشحال بشن و بدونند که کثیف تر از خودشون هم هست ... !
بعضی اوقات باید،
با چسب زخم
زخمی را بست
که بر اثر زخم تنهایی به وجود می اید...
در خلوت كوچه هایم

باد می آید

... اینجا من هستم ؛

دلم تنگ نیست....

تنها منتظر بارانم

تا قطره هایش بهانه ایی باشند

برای نم ناك بودن لحظه هایم

و اثباتی

بر بی گناهی چشمانم
چـقــــدربگـــــــذرد؟؟

تا مــــن در مــــرور خاطـــراتم وقتى از كنـار تــو رد مى شــم ..

تـنـــــم نــــلــــرزد ...

بـــغضــــــــــم نگـــــــــــيرد ..
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5