انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: داستان هایی از:پـادشآهـان و حکـومـت فلشخـور !×
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2
دوسـتآی عـزیز ایـن تایپکـو گذآشـتم حآلشـو ببریـن فقـد بدونیـن دآستانـی برگرفـته از فلشخـوره اگـع آشنایی زیآد ندآریـن ایـن تاپیکـو بخونید:دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.flashkhor.com/forum/showthread.php?tid=24555



اینجـا میخوآم بازم خـلآق شـم ! قرآره از بیـن کآربرا هر دفـه یکیـو انتخآب کنـم و وآسـش دآستان مربوط بهـشـو بزآرم(فقـد درخوآسـت نکنیـن خودم وخت کنم همه رو میذآرم)
دآستـانش راجبـه حملآت ، حکومتـ، اشتباهات و .. هسـت ولی ایـن تایپیک هـا هیگونـه کآربری رو بد جلوه نمـیده تنهـا قراره طنز تایپیکـی و داستانی برگرفته از تاریخ فلشخور بآشـع !


خـب پادشآه اول صابر =SABER


همـانطور کـه مـیدانـید ، تاسیس کننده سلسلـه فلشخـور و ایـن سرزمـین هـا اقای صابـر مدیر ارشدمـونه . بعـد از گذر زمـان و نابود شـدن اسپمریآن ، حکومـت فلش خور فوی تـر شـد و تعـداد مقـام هـآی زیآدی در انجـا اقزوده شد. پادشاع برای برقراری نـظم و ارتبآط، از همـه جـور افرادی استفـاده می کـرد و در آخـر ، برتریـن هـا مقآم میگرفـتنـد .
بهــتریـن هـا : پورمـن ، پویا، فریـد روبآهه بودند.بقیـه افراد مـقـام هـای ویژه ای نداشتند.
متاسفانـه اقـا صابر بچه دار نمیشدن و هنوز جانشینی نداشتند. برای همیـن خطرات زیادی فلشخور را تهدیـد میکرد.روزی پادشاه و دارو دستش بـه صحـرآی مرزی فلشخـور رفتـن کـه برآی خوشبخـتی فلشخـور دعـا بخونن.کـه در آن زمـان فرشته ی مای بیب ، اومدو گفـت مـن به شما و کشورتان شرزمیـن های زیآدی با نـام هـای ، سینما ، دانستنیها، موسیقی ، تاریخ، بحث، و .. می بخشم ولی شرطش اینه کـه مردم زیآدی را در انجـا جا بـدید و از آنهـا مرآقبـت کنین . پادشا قبول کرد و بعد از گذشت مدت ها فلشخور سرزمینی پر جمعیت و اباد شد . تهیه غذا و امکانات برای کردمیـن سخـت بود ؛ ولی آقا صابر به خوبی انجام میدادن.مردم هم به کشور وفادار بودن و فعالیت های شایسته ای داشتند؛ طوری که خیلی از آنهـا در کشور مقام گرفتند . مشکلات هـم به همـین اندازه زیـاد بود برای همـیـن مشورت با مقامان مهـم کمک میکرد. بعـضی از پادشاهان خشمگـیـن کـه به تازگـی از سلول زندانیان مآی بیب فرار کرده بودند و پادشا شده بودند، مردم را میکشتندو میدوزدیدند. جمعیت رو به کاهـش بود . مدیران و صابر تصمیم گرفتند تعداد افراد با لیقات رو بیشتر کنن و از دروازه های ورودی(دروآزه های ورودی گفتوگوی ازاد و بحث و گفتوگو دفاع کنند).بیشتر دشمنان از طریق دروازه ی بحث و گفتوگو و هتــل هـای گفتوگوی ازاد وارد میشدند.با گذشت زمآن ، جای مردمیـن رفته پر شـد و کشور اباد تر از گذشته شد. تعداد مقام ها هم زیآد شـد و به همـین علت مردمیـن عادی زیاد بودند.
فلشخـور سرزمینـی با علفزارها و حیوانات خوبی بود . آب و هوا عالی و همه چیز مرتب بود.
روزی برای افزودن مقام ها و مردمین رای گیری شـد و کسانی از جملـه setare82،kartel،adernalin، و .. روز ب روز افزوده میشدند. خانم ستاره از جنگـل هـای سینمـایی و برج هالیوود ، و بقیـه هـم از قلعـه های خود دفاع میکردند ..
امـا روز ها کـه میگذشـت ، ماجـراهای جالبی برآی فلشخـور اتفاق میافتد .........

توجه : این داستانا خیلی وقته تموم شدن و دیگه داستان نوشته نمیشه -_-
نه خوب نیستAngel

مثل قبلی نیستAngel
نـشـد مـثل قبلـی بسآزم !Sadcrying

ولـی صبـر کنـید ! دفـه بعـدی فردا وآسـه فریـد میخوآم داستانآی بزآرم ک کف کنید ! عکسـم وآسـش درست میکنـم ! قول مـیدم دآستان خوبی بزآرم ! فریـد منتظر داستان بعـدی بآش !:cool:
سر و ته نداشتBig GrinBig Grin تازه چه جوری صابر شاه کل فلشخور بوده ولی دیگرا هم شاه بودن!؟ نمیشه که. مگر این که صابر امپراطور باشه و دیگران حکم ران ها و وزیر هاBig GrinBig GrinBig Grin

اشتباه زبانی هم بود توش . یه بار بخونش خودت پیدا میکنی.

خنده دار بود. سپاسBig Grin
1-من ، جناب مرمر بزرگ ..
من پزشک این سلسله ام اِی خیره سر !
اگر من نباشم ، شما مریض خواهید شد !
مرا فراموش مکن !!!
حتمـن .. داســتان بعـأی چـون اژدهـا دآره پزشـک میخوآیـم !Sleepy
در ضمن یچی دیگه !
شادی باید به هرکسی یه پُست بدی!
مثلا فرید=سیاستمدار سلسله !
مرضیــه=پزشک سلسله !
فعـلا نـه ! بآیـد دآستــانو تخـیل کنـم بعـد نوبـت پستـآ هـم میرسـه !Sleepy

دآســتان بعـدی همه چـی دآرع :|
ینی الان میخوای در باره ی تک تک مدیرا و کاربرا داستان بگی؟ -_-
کـسآیی کـه بشنآسمشـون و کاربرای پر سابقه بآشـن ^_^

دآستانای باحال .. شآیدم با فرید و امیررضا ملحق بشـم ..
صفحه‌ها: 1 2