سوتی نداشتم یعنی اگه داشتم هم سریع خودمو جمع میکردم و یه جوری به یه چیز منطقی ربطش میدادم مثلا معلم یه سوال کرد من یه سوال دیگه رو جواب دادم اونم گفت این جواب چی بود گفتم خانم میخوام قشنگ از اولش توضیح بدم اخه تاریخ بود جنگ جهانی من داشتم چکونگی به تخت رسیدن احمد شاه رو توضیح میدادم ولی خوب چون تو زمان اون بود معلم گفت میدونم خیلی کامل خوندی ولی به خاطر اینکه خیلی وقت نداریم فقط همون قسمت رو توضیح بده منم مثل طلبکارا قبول کردم یعنی موقعیت رو به نفع خودم تغییر دادم
همش با خودکار میزدم رو نیمکت آهنگ درست کنم معلمم حسابی از خجالتم د ر می اومد
من مبصر بودم بعد داشتم یکی از بچه هارو مثل سگ میزدم
بعد ناظممون اومد قشنگ ارادتشو بهم نشون داد !!!!
من فقط یه روز اونم صبح تنها بودم پاشدم بدون اینکه به ساعت نگاه کنم همه جا تاریک بود ساعتم نمی دیدیم رفتم مدرسه دیدیم در مدرسه بسته است ترسیدم که یدرسیدم رفتم کوبیدم به در با لگد هیشکی در باز نکرد نشتم گریه کردم یهو دیدم ناظمون با ماشین اومد ازم پرسید چی شده گفتیمه هیشکی درو باز نمی کنه معلمون خندید بعدا فهمیدم من نیم ساعت زود رفت بودم یه بارم قرار شد برم پای تخته نقشه گشور بکشم برگه دستم برعکس بود منم که گیج نقشه رو تو تخته بر عکس کشیدم کلاسمون پسر هم داشت پسرها کلی بهم خندیدن اب شدم از خجالت
یه بار تو ابتدایی واسه نمایش رفته بود کانون میثم ما نمایشمون رو اجرا کردیم نشستیم نمایش بعدی رو ببینیم بعده بچه های اونا کمک کردیم بعد معلم تربیتی ما تابلو نمایش رو دیوار رو بر عکس زده بود هیشکس هم نفهمید یهو دوستم گفت بچه ها چرا چوب های گل افتاب گردون ها رو حواست بیشتر که دقت کردیم فهمیدیم خانوم شیر خدا بر عکس زده کلی خندیدیم بعد رفتیم بهشون گفتیم
یه بارم تو کتاب خونه مدرسه 4 نفر تنها بودیم یکی از بچه ها رفت بیرون من به یکی از دوستام گفتم حواسش باشه هر وقت اومد من اونو بترسونم بعد نگو خانوم قرانی مون میاد این میگه اومد اونکه میاد تو منم وارد عمل میشم تازه می فهمم که خانوم قرانی مونه شانس اوردم جوون بود از اون گیرا نبود هیچی نگفت وگرنه پدرم در اومده بود
یه روز داشتم با دوستام سرکلاس میرقصیدم(با چادر)یک دفعه معاونمون اومد دستمونو گرفت با همون وضعیت مارو برد دفتر پیش مدیر خلاصه از منو دوستام یه تعهد خوشگل گرفتن
ی بار به معلممون گفتم خاله