RE: یک داستان ترسناک +18 - yegi200180 - 10-07-2016
جالب بود ولی ترسناک نبود
بازم ممنون
RE: یک داستان ترسناک +18 - ѕтяong - 10-07-2016
زیاد ترسناک نبود:ag54:
RE: یک داستان ترسناک +18 - ..Iron Man - 10-07-2016
تو به این میگی ترسناک کینه رو ببینی چی میگی ؟
اصن چیزی میتونی بگی ؟
RE: یک داستان ترسناک +18 - ○°łåmýå°○ - 10-07-2016
ترسناک نیود ولی کاشکی ادامه میدادی و داستان جالبتری مینوشتی
RE: یک داستان ترسناک +18 - سمیرا جون - 19-08-2016
اه اه اصلا ترسناک نبود
RE: یک داستان ترسناک +18 - مدار بی قراری - 25-08-2016
خیلییییییییییییی عالی به نظر میرسه... من میزارم تو وبلاگم با همین آدرس خودتون... با آدرستون همه میتونن از تو وبلاگ من بیان اینجا...مچکرم
RE: یک داستان ترسناک +18 - mohsen_16 - 01-12-2016
(28-07-2013، 14:45)سارا نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
سلام.
واااای ...چقدر نظر دادن بهت میاد.
نگاش کن تورو خدا مگه نگفتم+18 پس تو ی جقله این جا چی کار میکنی؟؟؟
لا الا هالله
خب دیگه بریم سراغ داستانمون
اسمش هست {{{مردی با دستان خونین}}}
ساعت از نیمه شب گذشته بود.مجبور شده بودم ماشین نیمه خرابم رو وسط جاده ی یخ زده رها کنم و خود نیز به دنبال سر پناهی برای گذراندن شب به راه افتادم.میدویم و میدویدم در حین راه بارها پایم به ریشه های درختان که از زمین بیرون زده بودند گیر میکرد و من را با صورت به زمین پرت میکرد.این بار وقتی از زمین بلند شدم خانه ای که به نظر متروکه می امد را جلوی روی خود دیدم . دریغ از لحظه ای تامل به سمت ان قدم برداشتم وقتی به در رسیدم دستان منجمد شده ام را به در نزدیک کردم و ان را فشردم در با صدای{غژژژژژژژ}باز شد با تردید داخل شدم وصدای بسته شدن در را از پشت سرم شنیدم رفتم و کنار شومینه روی صندلی چوبی نشستم چشمانم تازه گرم خواب شده بود که سنگینی
نگاهی را روی خودم حس کردم وقتی چشمانم رو باز کردم با مردی سیاه پوش با جسه ای درشت چشمانی سرخ و...و و دستان خونین روبه رو شدم داشت به من نزدیک میشد که به سمت پله ها فرار کردم ورفتم بالا در همه ی اتاق ها قفل بود جز یکی در همان اتاق را باز کردم و به انجا پناه اوردم نفسم به سختی بالا می امد در همین حین تلفن اتاق به صدا در امد تلفن را برداشتم:الو... صدایی کلفت و مردانه ای فریاد زد:من مردی هستم با دستان خونین دارم با سرعت به طبقه ی بالا میایم بی اختیار تلفن را کوبیدم سر جایش دندان هایم بهم میخور و میلرزید صدای نفس نفس زدنم در صدای تلفن گم شد تلفن را برداشتم : کیه ؟؟؟ .... من مردی هستم با دستان خونین در طبقه ی اول تنم لرزید بین من و ان تنها دو طبقه فاصله بود... تلفن برای بار سوم به صدا در امد ان را برداشتم:ببب..بله... من مردی هستم با دستان خونین در طبقه ی سوم دارم با سرعت به سمت تو می ایم خواستم بلند شوم و فرار کنم که کسی با تبر در را شکست و داخل شد خودش بود {مردی با دستان خونین} تبرش را بالا برد و..... و در سرم فرو برد...
از جایم بلند شدم و به جنازه ام که خون از سرش فواره میزد چشم دوختم صدایی از بیرون توجهم را جلب کرد از پنجره مردی را دیدم که دوان دوان به سمت خانه می امد خواستم بروم پایین و نگذارم که داخل شود ناگهان دستی رو ی شانه ام خورد و باصدای ارام گفت:او هم به زودی یکی از ما خواهد شد....
خب تموم شد هرکی نظر نذاره الهی کچل شه الهی سوسک بره تو شلوارش اصلا الهی بترشه
به خدا دستم شکست تا این همه رو تایپ کنم
ترسناک نبود که
RE: یک داستان ترسناک +18 - مهدی1381 - 01-12-2016
عالی بود
RE: یک داستان ترسناک +18 - space - 31-03-2017
:ey1:
RE: یک داستان ترسناک +18 - A lover - 31-03-2017
اصلا من هلاک اون صدای درم اخه دره ما عربه نمیتونه بگه غژژ میگه عجججج هههه
تازه طرف زنگ میزده خبر هم میداده اونم فرار نمیکرده اخه با ادب بوده زشت بوده یهو بزاره بره خب هههه خنده دار بود
|