انجمن های تخصصی  فلش خور
بیاین تو ویه خاطره کوتاه از خودتون بنویسین... - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18)
+--- انجمن: گفتگوی آزاد (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=19)
+--- موضوع: بیاین تو ویه خاطره کوتاه از خودتون بنویسین... (/showthread.php?tid=15487)

صفحه‌ها: 1 2 3 4


RE: بیاین تو ویه خاطره کوتاه از خودتون بنویسین... - ***FATEMEH*** - 12-03-2013

با کسی که دوستش دارید فیلم نبینید. اهنگ گوش ندهید. کتاب نخوانید. و کلا خاطره نسازید. وقت نبودنش میفهمید که چی میگم....cryingHeart


RE: بیاین تو ویه خاطره کوتاه از خودتون بنویسین... - angry boy - 12-03-2013

داشتیم از مدرسه با بروبچ میرفتیم خونه دوستمو گول زدیم رفت دفتر خانه محل درو میزد در میرفت 1روز:2روز:سومین روز مرده دم در بود دوستمو گرفت زدو ما در رفتیم ازخنده شگم روده نداشتیم 25r30


RE: بیاین تو ویه خاطره کوتاه از خودتون بنویسین... - palete rangi - 12-03-2013

مدتی بود یه پسره تو دانشگاه مدام بهم خیره میشد تو جشنای دانشگاهم همش کنار من بود خییییییییییییلی پسره باحالو خوشتل بود برای اولین بار از یه پسر خیلی خوشم اومد با خودم گفتم هروقت اومد جلو ناز نکنم و سریع شمارشو بگیرم خلاصه یه روز اومد پیشم منم که دیگه داشتم از خوشحالی بال درمیاوردم سلام کردو یه کاغذ که یه شماره روش بود دستم داد و گفت میخواستم بگم که ... اما نزاشتم حرفشو ادامه بده گفتم تو دانشگاه جلو دوستام خوبیت نداره چیزی بگین رفتم خوابگاه بهت میزنگم بیشتر باهم آشنا شیم(حالا منم که تو دانشگاه حسابی مغرورم همه فکر میکنن فکر میکنم از دماغ فیل افتادم به هیچکیم پا نمیدم) پسره هم که میدونست من چه جور دختریم از شدت تعجب مونده بود شاخش در بیاد اما خیلی سریع خودشو جمع و جور کرد یه لبخند زد که از صدتا فحشم بدتر بود و گفت:اون شماره آقا ولی(مستخدم دانشگامون)هست چند روز پیش یه پوشه پیدا کردم که چندتا عکسم داخلش بود اول شک داشتم اما چند روزه که دقت کردم متوجه شدم یکی از افراد تو عکس شمایین خواستم بگم زنگ بزنیین به آقا ولی پوشتون رو ازش بگیرید. واااااااااااااااااااااااااااااای من از خجالت آب شدم:ngh:


RE: بیاین تو ویه خاطره کوتاه از خودتون بنویسین... - اذر خوشگله - 26-03-2013

حقتهBig Grin


RE: بیاین تو ویه خاطره کوتاه از خودتون بنویسین... - anima***** - 26-03-2013

خاطره هاتون باحاله


RE: بیاین تو ویه خاطره کوتاه از خودتون بنویسین... - M.H2 - 27-03-2013

(25-09-2012، 14:30)shayesteh2012 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
پنجشنبه هفته گذشته جشن عقددخترداییم بودبعدمنم کلی ارایش کرده بودم بعدهمین که پاموگذاشتم بیرون یه موتوریه افتاددنبالم میخواست شماره بده منم نگرفتم وقتی دیدنمیگیرم ازکنارم باموتورردشدبعدازلپم بوسم کردBlush

کِی خوابیدی؟ بیدارت نکردن. خوابت اوج گرفته

(25-09-2012، 14:30)shayesteh2012 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
پنجشنبه هفته گذشته جشن عقددخترداییم بودبعدمنم کلی ارایش کرده بودم بعدهمین که پاموگذاشتم بیرون یه موتوریه افتاددنبالم میخواست شماره بده منم نگرفتم وقتی دیدنمیگیرم ازکنارم باموتورردشدبعدازلپم بوسم کردBlush

نه انصافا فکر کردی با چند تا خر طرفی؟
ما هم باور کردیمDodgyDodgyDodgyDodgy
معلومه از اون خـــــــالی بند تازه واردایی

خــــالی بند

خیلی زایه خالی میبندی
یکم کمتر......................


RE: بیاین تو ویه خاطره کوتاه از خودتون بنویسین... - ~JaSmIn~ - 27-03-2013

به دوست دختر تو می گن آدم عاقل Tongue


RE: بیاین تو ویه خاطره کوتاه از خودتون بنویسین... - atousamatin - 27-03-2013

زندگی یکنواخت ماشینی خاطره هاشم بدرد نخوره چیه مثل خاله زنکا بشینم بگم رفته بودم پارک با... حالا هرکس یا رفتم خونه خالم با این چیزا که ادما رو نمیشه شناخت . آدما خیلی پیچیدن Tongue


RE: بیاین تو ویه خاطره کوتاه از خودتون بنویسین... - پيشي ي ملوس - 27-03-2013

يه بار خونه ي مامان بزرگم بوديم عمم خواس بره دنبال پسر عمم بابام گفت هلن ميره ميارتش{اخر بد شانسي}بعد رفتم نزديك زبان سراشون{دو كوچه اون ور تر خونه ي مادربزرگم}پسر عممو تا ديدم با چشم و ابرو بهش گفتم بياد اونم اومد بعد نزديك خيابون بودم هي پسر عمم اذيت ميكرد دستمو نميگرفت اعصابم خورد بود يهو يه ماشين ترمز كرد جلوي پام يه پسري سرشو از شيشه اورد بيرون گفت:شماره بدم؟اومدم جوابشو بدم ديدم پسر عمم كنارمه هي بازم پسره گفت اعصابم خراب بود رفتم اون ور تر دنبالمون اومد بعد منم چند تا فحش بهش دادم اخر سر من گوشيم تو دست پسر عمم بود پسره پياده شد گوشيمو از دست پسر عمم قاپيد گفت يا شمارمو ميگيري همين الانم يه تك ميزني يا گوشي بي گوشي {بدبختي دردسر...}اخر سر گرفتم كلي هم حرص خوردم بعدشم پسر عمم گفت به همه ميگم شماره گرفتي به عنوان باج رفتم براش پفك و لواشك خريدم رفتيم خونه ي مادر بزرگم...{يعني يه بچه ي 8 ساله از من باج گرفته....}


RE: بیاین تو ویه خاطره کوتاه از خودتون بنویسین... - Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ - 31-03-2013

هومن ازاین به بعدخواستی بگو شانس نباشد جان درعذاب است این طوری بیشتر صدق میکنهRolleyesRolleyesRolleyes