![]() |
مشک آب - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: مذهبی (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=41) +--- موضوع: مشک آب (/showthread.php?tid=116708) |
مشک آب - ~ArTaBaNoOs~ - 07-06-2014 زن بيچاره ، مشك آب را بدوش كشيده بود ، و نفس نفس زنان به سوی خانهاش میرفت . مردی ناشناس به او برخورد و مشك را از او گرفت و خودش بدوش كشيد . كودكان خردسال زن ، چشم به در دوخته منتظر آمدن مادر بودند . در خانه باز شد . كودكان معصوم ديدند مرد ناشناسی همراه مادرشان به خانه آمد ، و مشك آب را به عوض مادرشان به دوش گرفته است . مرد ناشناس مشك را به زمين گذاشت و از زن پرسيد : " خوب معلوم است كه مردی نداری كه خودت آبكشی میكنی ، چطور شده كه بيكس ماندهای ؟ " - " شوهرم سرباز بود . علی بن ابيطالب او را به يكی از مرزها فرستاد و در آنجا كشته شد . اكنون منم و چند طفل خردسال " . مرد ناشناس بيش از اين حرفی نزد . سر را به زير انداخت و خداحافظی كرد و رفت ، ولی در آن روز آنی از فكر آن زن و بچههايش بيرون نمیرفت . شب را نتوانست راحت بخوابد . صبح زود زنبيلی ، برداشت و مقداری آذوقه از گوشت و آرد و خرما ، در آن ريخت و يكسره به طرف خانه ديروزی رفت و در زد . " كيستی ؟ " - " همان بنده خدای ديروزی هستم كه ، مشك آب را آوردم ، حالا مقداری غذا برای بچهها آوردهام " . - " خدا از تو راضی شود ، و بين ما و علی بن ابيطالب هم خدا خودش حكم كند " . " در بازگشت و مردناشناس داخل خانه شد بعد گفت : " دلم میخواهد ثوابی كرده باشم ، اگر اجازه بدهی ، خمير كردن و پختن نان ، يا نگهداری اطفال را من به عهده بگيرم " . - " بسيار خوب ، ولی من بهتر میتوانم خمير كنم و نان بپزم ، تو بچهها را نگاه دار ، تا من از پختن نان فارغ شوم " . |