انجمن های تخصصی  فلش خور
بیاین تو ویه خاطره کوتاه از خودتون بنویسین... - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18)
+--- انجمن: گفتگوی آزاد (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=19)
+--- موضوع: بیاین تو ویه خاطره کوتاه از خودتون بنویسین... (/showthread.php?tid=15487)

صفحه‌ها: 1 2 3 4


بیاین تو ویه خاطره کوتاه از خودتون بنویسین... - Artmis2000 - 22-08-2012

Big Grinسلام به بروبچ فلش خور .
برای اینکه همدیگرو بهتر بشناسیم خوبه که هر کدوممون یه خاطره از خودمون تعریف کنیم ...
خودم اول از همه میگم.

با دخترداییم رفته بودیم پارک روی یه صندلی نشسته بودیم داشتیم حرف میزدیم دو تا پسرم رو صندلی بغلی نشسته بودن .ما مشغول حرف زدن بودیم که دوتا پسر از کنارمون گذشتن وبرامون شماره انداختن میخواستم از رو نیمکت بلند شم شماره رو بردارم پاره کنم که یهو پام از زیرم در رفت با باسن محکم خوردم زمین سرمم محکم خورد به نیمکت .حالا همه پسرای پارک به من ودختر داییم نگاه میکردن کرکر میخندیدن .اعصابم به هم ریخت عادت ندارم زیاد ضایع شم بلند شدم شماره رو برداشتم حالا این وسط دختر دایمم بهم میخندید خلاصه بلند شدم رفتم سر سطل آشغال شماره رو پاره کنم حالا مگه پاره میشد همه پسرا داشتن بهم میخندیدن که همونی که شماره انداحته بود گفت زحمت نکش پاره نمیشه نایلون رو کارته صفته بعد هر هر خندید .عصبی شدم کارتو انداختم تو سطل آشغال دست دختر داییمو گرفتم بلندش کردم حالا اونم هی مث خر میخندید دیگه هیچ وقت پامو تو اون پارکه نذاشتم...BlushBlush:blus
لطفا اون سپاسو بزنین

قرارنیست فقط من خاطره بگما...یالا شما هم یه خاطره باحال از خودتون بنویسینSmile


RE: بیاین تو ویه خاطره کوتاه از خودتون بنویسین... - noghre - 23-09-2012

منم با دوس دخترم داخل اولین قرارمون بودم داشیم میحرفیدیم یهو یه صدای نا هنجار اومد پشت سرمو نگاه کردم دیدم دوس دخترم مانتوش به سطل اشغال گیر کرده جر خورد منم نامردی کردمو کلی بهش خندیدم اونم با کیف کوبید طو سرمBig Grin


RE: بیاین تو ویه خاطره کوتاه از خودتون بنویسین... - Artmis2000 - 23-09-2012

من یه بار یه خط جدید گرفته بودم با دوستم پسر عمه ام رو سرکار گذاشتیم ... فرداش دیدمش که از عصبانیت الانه که بترکه وهروقت به من نگاه میکنه میخواد خفه ام کنه برای همین ازش پرسیدم چی شده ؟؟؟
گفت :میدونم منو سرکار گذاشتی.Smile
منم از خجالت آب شدم گفتم :از کجا فهمیدی؟
گفت:امروزصبح بابات خط جدیدتو بهم داد گفت دیگه به این شماره بهت زنگ بزنم...
خلاصه فهمید و بعد از اون دیگه باهام حرف نزند
شما بگین تاحالا پسر عمه به این بیجنبگی دیدین؟؟؟


RE: بیاین تو ویه خاطره کوتاه از خودتون بنویسین... - shayesteh2012 - 25-09-2012

پنجشنبه هفته گذشته جشن عقددخترداییم بودبعدمنم کلی ارایش کرده بودم بعدهمین که پاموگذاشتم بیرون یه موتوریه افتاددنبالم میخواست شماره بده منم نگرفتم وقتی دیدنمیگیرم ازکنارم باموتورردشدبعدازلپم بوسم کردBlush


RE: بیاین تو ویه خاطره کوتاه از خودتون بنویسین... - r1000 - 25-09-2012

DodgyبیمزهDodgy


RE: بیاین تو ویه خاطره کوتاه از خودتون بنویسین... - ^ali^ - 25-09-2012

من خواطرم بد بود ندارم خاطره سوتیم اینجوری بود که بچه بودم یه بار قرار بود فامیلامون بیان منم منتظر بودم اول یکی در زد منم زود باز کردم فهمیدم همسایس دفهی بعدم همسایه بود اما 3ومین بارش خود فامیلام بودن منم اعصاب نداشتم درو باز کردم فکر کردم همسایه هامونن بعد درو بستم فوش دادم Big Grin بد باز کردم باز فهمیدم اونان زود رفتم تو اتاق و خودمو به خواب زدم Big GrinBig Grin من تو عروسی فامیلام در حد انفجار سوتی میدادم مثلا چون بچه بودم سر اینکه پدرمو چطور میشناسم سخت بود برام فقط لباسی میشناختم حالا با فامیلام بودیم من یه زنرو جا مادربزرگم از پشت دیدم خواستم برم تو بغلش چون خیلی مادربزرگمو دوست دارم اما تا فهمیدم یکی دیگست الکی دو گرفتم تا کسی شک نکنه سوتی دادم Big Grin


RE: بیاین تو ویه خاطره کوتاه از خودتون بنویسین... - ЩΦlբ - 25-09-2012

من هومن 1 رو سرکار گذاشتم و گفتم به اسمم نگاه نکن من دختری 19 ساله ام
بعد باورش شده بود داشتش بهم هی پیام عاشقانه هی میداد کلی نازمو میکشید
عقل در جان نباشد جان در عذاب استه


RE: بیاین تو ویه خاطره کوتاه از خودتون بنویسین... - shayesteh2012 - 25-09-2012

بیمزه خودتیAngry


RE: بیاین تو ویه خاطره کوتاه از خودتون بنویسین... - | ᴘᴏɪꜱᴏɴ | - 25-09-2012

خاطره هاتون باحاله.SmileBig Grin


RE: بیاین تو ویه خاطره کوتاه از خودتون بنویسین... - shayesteh2012 - 25-09-2012

محمدمن شک دارم توپسرباشیExclamationExclamationExclamation

Huh