![]() |
وهب مسیحیی که به دست امام حسین مسلمان شد و در کربلا شهید شد - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: مذهبی (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=41) +--- موضوع: وهب مسیحیی که به دست امام حسین مسلمان شد و در کربلا شهید شد (/showthread.php?tid=188536) |
وهب مسیحیی که به دست امام حسین مسلمان شد و در کربلا شهید شد - سرباز خدا - 30-10-2014 دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. ![]() شیخ صدوق در کتاب «الامالی» به نقل از عبدالله بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر(علیهماالسلام)، از جدش امام زینالعابدین (ع) مینویسد: وهب بن وهب، به میدان آمد. او و مادرش، مسیحی بودند که به دست امام حسین (ع)، مسلمان شدند و تا کربلا به دنبال او آمده بودند. وهب، بر اسب، سوار شد و عمود خیمه را به دست گرفت و جنگید تا هفت یا هشت تن [از سپاه دشمن] را کشت و سپس اسیر شد. او را نزد عمر بن سعد ـ که خدا، لعنتش کند ـ آوردند. فرمان داد تا گردنش را بزنند. او را گردن زدند و [سرش را] به سوی لشکر امام حسین (ع) انداختند. مادرش، شمشیر او را بر گرفت و به میدان آمد. امام حسین (ع) به او فرمود: «ای ام وهب! بنشین که خداوند، جهاد را از دوش زنان، برداشته است. تو و پسرت، با جدم محمد (ع)،در بهشت خواهید بود.» در کتاب «الملهوف» هم آمده است: وهب بن حُباب کلبی، به میدان آمد و خوب، شمشیر زد و نیکو جنگید. سپس، به سوی همسر و مادرش ـ که با او آمده بودند ـ بازگشت و گفت: «ای مادر! آیا راضی شدی یا نه؟» مادر گفت: «نه. راضی نمیشوم تا آن که در رکاب حسین (ع)، کشته شوی.» همسرش نیز گفت: «تو را به خدا سوگند میدهم که مرا به [مرگ] خودت، سوگوار مکن.» اما مادرش به او گفت: «پسر عزیزم! سخنش را نشنیده بگیر و بازگرد و پیش روی فرزند دختر پیامبرت بجنگ تا به شفاعت جدش در روز قیامت، نائل شوی.» وهب عاشورا وهب نیز بازگشت و جنگید تا دستانش قطع شد. همسرش، عمود خیمهای را برداشت و به سوی او پیش رفت، در حالی که میگفت: «پدر و مادرم، فدایت باد! در دفاع از پاکان حرم پیامبر خدا (ع) بجنگ.» وهب، جلو آمد تا او را به سوی زنان بازگرداند؛ اما همسرش، لباس او را گرفت و گفت: «باز نمیگردم تا این که همراه تو بمیرم.» امام حسین (ع) فرمود: «پاداش خیر، نصیب شما خانواده باد! به سوی زنان، بازگرد، خدا، رحمتت کند!» او نیز به سوی آنها بازگشت، و کلبی نیز پیوسته میجنگید تا کشته شد. رضوان الهی بر او باد! همچنین در کتاب «مقتل الحسین (ع)» به نقل از خوارزمی آمده است: وهب بن عبدالله بن جَناب کلبی ـ در حالی که مادرش همراهش بود ـ بیرون آمد. مادرش به او گفت: «برخیز ـ ای پسرم ـ و فرزند دختر پیامبر خدا (ص) را یاری ده. او گفت: «ای مادر! چنین میکنم و ـ به یاری خدا ـ کوتاهی نخواهم کرد.» سپس به میدان آمد، در حالی که میگفت: اگر مرا نمیشناسید، من فرزند کلبمبه زودی، مرا و ضربههایم را خواهیم دید و نیز یورش و هجوم مرا در نبرد انتقام خودم را پس از گرفتن انتقام همراهانم خواهم گرفت و سختی را در روز سختی میرانم. جولانم در نبرد، بازی نیست. وهب بن حُباب کلبی، به میدان آمد و خوب، شمشیر زد و نیکو جنگید. سپس، به سوی همسر و مادرش ـ که با او آمده بودند ـ بازگشت و گفت: «ای مادر! آیا راضی شدی یا نه؟»مادر گفت: «نه. راضی نمیشوم تا آن که در رکاب حسین (ع)، کشته شوی.» آنگاه، حمله کرد و پیوسته میجنگید تا گروهی [از سپاهیان دشمن] را کُشت. سپس به سوی مادر و همسرش بازگشت و نزدیک آنها ایستاد و گفت: «ای مادر! آیا از من، راضی شدی؟» مادرش گفت: «راضی نمیشوم، مگر آن که پیشروی فرزند دختر پیامبر خدا (ع) کشته شوی.» همسرش به او گفت: «تو را به خدا سوگند میدهم که مرا به [مرگ] خود، سوگوار نکنی.» مادرش به او گفت: «به سخنش، گوش مده و بازگرد و پیشروی فرزند دختر پیامبر خدا (ع) بجنگ تا فردا، شفیع تو نزد پروردگارت باشد.» او نیز [برای نبرد] جلو رفت، در حالی که میگفت: من به تو قول میدهم ـ ایام وهب ـ که آنان را با سرنیزه و ضربت شمشیر، بزنم ضربه جوان مؤمن به پروردگار تا آن که دشمن، تلخی جنگ را بچشد من، مردی نیرومند و قوی و خویشدار هستم و به گاه سختی، ناتوان نیستم از [خاندان] عُلَیم بودن، برای من بس باشد، بس، چرا که تبارم، به کریمان عرب میرسد. وهب عاشورا سپس، پیوسته جنگید تا دست راستش قطع شد؛ اما توجهی نکرد و باز جنگید تا دست چپش نیز قطع شد و سپس، کشته شد. مادرش به سوی او آمد تا خون را از چهرهاش پاک کند که شمر بن ذیالجوشن، او را دید و به یکی از غلامانش فرمان داد تا با عمود خیمه، به او بزند. [او نیز چنین کرد] و سرش را شکست و وی را کشت. او نخستین زنی بود که در نبرد [همراه با] حسین (ع)، به شهادت رسید. مجدالائمّه سَرَخسَکی، از ابوعبدالله حداد نقل میکند که وهب بن عبدالله، [نخست] مسیحی بود که همراه با مادرش، به دست امام حسین (ع) اسلام آورده بود. وی در مبارزه، بیست و چهار تن پیاده و دوازده تن سواره [از سپاه دشمن] را کشت و سپس، اسیر شد. او را نزد عمر بن سعد آوردند. او به وهب گفت: «حملهات، خیلی سخت بود!» سپس، فرمان داد تا گردنش را بزنند و [سرش را] به سوی لشکر امام حسین (ع) بیندازند. مادرش، سر وی را برگرفت و آن را بوسید و با عمود خیمه، [به دشمن] حمله کرد و با آن، دو تن را کشت. امام حسین (ع) به او فرمود: «ام وهب بازگرد که جهاد، از دوش زنان، برداشته شده است.» او نیز بازگشت، در حالی که میگفت: «خدای من! امید مرا، قطع مکن.» پس امام حسین (ع) به او فرمود: «خداوند، امیدت را قطع نمیکند، ایام وهب! تو و فرزندت، در بهشت، همراه پیامبر خدا (ص) و فرزندانش خواهی بود.» |