انجمن های تخصصی  فلش خور
داستان بزغاله کوچولو وگرگ مهربان - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: فرهنگی (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=35)
+--- موضوع: داستان بزغاله کوچولو وگرگ مهربان (/showthread.php?tid=94901)



داستان بزغاله کوچولو وگرگ مهربان - فلورا خوشگله - 11-03-2014

این داستان رو خودم نوشتم[font='Arial (Body )', serif]  [/font]بزغاله کوچولو و گرگ مهربان


[rtl]زمستان بود و برف فراوانی برکوهستان هفتچشمه [/rtl]
نشسته بود. درکوهستان هفت چشمه چند گرگ با هم زندگی میکردند وحدود یک ماه بود که چیزی نخورده بودندوبه دنبال شکاربودند.یک روزسرد وقتی مثل همیشه به دنبال غذایی برای خوردن بودند،ناگهان چشمشان به بزغاله ای سفید با گوش هایی دراز و خالی مشکی در پیشانی افتاد که در گوشه ای نشسته بود و منتظر مادرش بود. بزغاله کوچولو با دیدن گرگ ها فکر کرد مادرش آمده و به طرف گرگ ها دوید. دو تا از گرگ ها برای شکار کردن آن بزغاله با هم درگیر شدند. یکی ازآن گرگ ها که خیلی مهربان بود به آن دو گفت(ما نباید به او آسیب بزنیم بلکه باید از او مراقبت کنیم و به مادرش پس بدهیم.)) گرگ ها از حرف او تعجب کردندوبا خود گفتنداو که از همه گرسنه تر بود پس چطور این را می گوید؟                           بعد کمی فکر کردند و به حرف گرگ مهربان پی بردند. آن ها به بزغاله کوچولو کمک کردند تا بلند شود وبعد او را به خانه ی خودبردند. گرگ ها بزغاله را مانند فرزندشان دوست داشتند و اورا لیس می زدند. آن ها هر روز به کوهستان می رفتند و برای بزغاله کوچولو علف می آوردند. بزغاله کوچولو روزبه روز بزرگ تر می شدوگرگ ها اسم او را "سپید مو"  گذاشتند. سپید مو آن قدر بزرگ شد که می توانست به تنهایی به کوهستان برودو غذای خود را تهیه کند. یک روز وقتی سپیدمو به بیرون رفته بود، ناگهان چشمش به بزی زیبا، سفید با مو های فروریخته افتاد .خیلی خوش حال شد چون وقتی نزدیک آن بز شد متوجه شد که مادرش است و با خوش حالی به سمت مادرش دوید و مادرش هم او را در آغوش گرفت. مادر سپید مو بسیار از گرگ ها تشکر کرد و همراه با دخترش سپید مو از آن جا رقتند.                                                                                                      پایانHeart


RE: داستان بزغاله کوچولو وگرگ مهربان - ( lιεβ ) - 11-03-2014

هلیا جونم .. !!

جـاش اینجـا نبود تو خصوصی گفتمـا !!:| ولی بازم سپـاس چـون قبلا خوندم و خیلی قـشنگه !Sleepy


RE: داستان بزغاله کوچولو وگرگ مهربان - ادیلا - 11-03-2014

DodgyDodgyDodgyDodgyDodgyDodgyچند سالته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


RE: داستان بزغاله کوچولو وگرگ مهربان - ( lιεβ ) - 11-03-2014

بچه ها این موضوع واسه چند سال پیشه که قرار بود تـو مجله "رشد دانش آموز" گذاشته شه !!

الانم هر دومون شیشمیم !!

اهـم اهـم !!Dodgy