امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شعری بر خلاف جریان ، از پابلو نرودا

#1
امشب می‌توانم غمگین‌ترین شعرها را بسرایم.
مثلا بسرایم: «شب، پر ستاره است،
و ستاره‌ها، آبی، در دور دست‌ها، از سرما می‌لرزند.»

باد در آسمان می‌گردد و می‌خواند.

امشب می‌توانم غمگین‌ترین شعرها را بسرایم.
او را می‌خواستم، و او هم مرا می‌خواست، گاهی.

در شب‌هائی مثل این، در آغوش می‌داشتمش.
در زیر آسمانِ بی‌انتها، بارها و بارها می‌بوسیدمش.

او مرا می‌خواست، و من هم می‌خواستمش، گاهی.
چطور می‌شد به آن چشمان درشتش عاشق نمی‌شدم!

امشب می‌توانم غمگین‌ترین شعرها را بسرایم.
با این فکر که ندارمش، که گُمش کرده‌ام.

شبِ دراز را می‌شنوم، درازترین شبِ بی او را.
و شعر از روحم می‌چکد، مثل شبنم از علف.

چه غم، که عشقم نتوانست حفظش کند!
شب پر ستاره است و او با من نیست.

همه همین است. در دور دست‌ها کسی می‌خواند. در دوردست‌ها.
روحم از گم کردنش راضی نیست.

نگاهم، گوئی برای نزدیک کردنش، می‌جویدش.
دلم می‌جویدش، و او با من نیست.

همین شبی که بر همان درختان، رنگ سپید می‌زند.
ما، ما دوتایِ آن روزها، همان که بودیم نیستیم.

حالا دیگر نمی‌خواهمش، شک ندارم، اما وقتی می‌خواستمش،
صدایم باد را می‌جُست تا خود را به گوش او برساند.

فرق است، فرق خواهد کرد، مثل بوسه‌های قبلی‌ام
صدایش، اندام موزونش. چشمان بی‌انتهایش.

حالا دیگر نمی‌خواهمش، شک ندارم، اما می‌خواهمش، گاهی.
عشق چه کوتاه، و فراموشی چه طولانی است!

چون در شب‌هائی این چنین، در آغوش داشتمش،
روحم از گم کردنش راضی نیست.

با این همه، شاید این آخرین رنج او برای من باشد،
و این، آخرین شعری که برایش می‌سرایم.
"پابلو نرودا"
    
    شعری بر خلاف جریان ، از پابلو نرودا 1
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان