امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روایت تازه حسین نصر: با شاه مذاکره کردم، شریعتی آزاد شد

#1
اریخ ایرانی: ماجرای آزادی غیرمنتظره دکتر علی شریعتی از زندان در آخرین روز سال ۱۳۵۳ با گذشت سال‌ها هنوز هم ماجرایی ابهام‌آلود است. او را بعد از ۱۸ ماه انفرادی از زندان رژیم شاه آزاد کردند. ماجرا اما به همین سادگی نبود. اتهام شریعتی این بود که ایدئولوگ و رهبر فکری گروه‌های چپ‌گرای مسلح است. در دورانی که اکثریت اعضای این گروه‌ها اندکی پس از بازداشت، به اعدام محکوم می‌شدند، آزادی او که محرک این گروه‌ها قلمداد می‌شد به نظر برخی عجیب آمد.

این تعجب و شک هنگامی دامن زده شد که همزمان با اوج‌گیری مبارزات و درگیری‌های چپ‌گرایان با رژیم شاه، مقالاتی دنباله‌دار در نقد مارکسیسم به قلم دکتر شریعتی به چاپ رسید. آن هم نه به صورت مخفیانه یا با دستگاه‌های پلی‌کپی در زیرزمین خانه‌ها، بلکه در روزنامه پرتیراژ حکومت؛ کیهان. مقالاتی تحت عنوان «مارکسیسم، ضد اسلام» که در قالب مجموعه‌ای با عنوان «اسلام، انسان و مکتب‌های مغرب زمین» به مخاطبان کیهان عرضه می‌شد. اینگونه بود که برخی به این گمانه دامن زدند که آزادی شریعتی بر اساس توافقی با دستگاه صورت گرفته است؛ توافقی برای مبارزۀ مشترک علیه کمونیسم که آن زمان غالب گروه‌های مسلح باورش داشتند.

هرچند هنوز هم با گذشت حدود چهار دهه، هستند کسانی که انتشار مقالات ضدکمونیستی در روزنامه کیهان و آزادی شریعتی را بی‌ارتباط نمی‌دانند اما این تنها روایت از آزادی شریعتی نیست. محمدمهدی جعفری از دوستان صمیمی شریعتی به نقش عبدالعزیز بوتفلیقه رییس‌جمهوری فعلی الجزایر در این ماجرا اشاره می‌کند. از بوتفلیقه نقل شده است که «من از شاه ایران خواستم که دکتر شریعتی را آزاد کند و آن را انجام داد تا تشکری بابت امضای قرارداد الجزایر کرده باشد.» علی خوشرو از دیپلمات‌های سابق وزارت خارجه هم در میزگرد «تاریخ ایرانی»، به نقل از وزیر امور خارجه الجزایر دخالت بوتفلیقه در آزادی شریعتی را تائید کرده است.

حالا اما دکتر سیدحسین نصر، فیلسوف سنت‌گرای مقیم آمریکا روایت سومی از این آزادی ارائه کرده است؛ روایتی که نقش اول آن را خودِ نصر برعهده دارد. در متنی که دوماهنامۀ فرهنگی- سیاسی «اندیشه پویا» از گفت‌وگوی گروه تاریخ شفاهی و تصویری ایران با حسین نصر منتشر کرده، او از مذاکرات خود با شاه برای آزادی شریعتی سخن گفته است؛ مذاکراتی که به گفتۀ او در نهایت به رهایی شریعتی از بند انجامید.

حسین نصر، خود را از مخالفان سرسخت عقاید شریعتی که از آن با عنوان چپ‌گرایی دینی یاد کرده، می‌داند و معتقد است این نوع نگاه به دین مصداق «نفاق» است چراکه «حق و باطل» را تلفیق می‌کند و این از خود باطل بدتر است. او با بیان این ادعا که شریعتی «مورد حمایت سازمان امنیت» بوده، می‌گوید: «به احتمال خیلی قوی، به نحوی یا همکاری یا عضویت داشت، در آن شکی نبود. منتها او می‌گوید من این کار را می‌کردم برای پیشبرد اهداف انقلابی. یک عده می‌گویند نخیر این‌جوری نبود... حتی وقتی‌ که ممنوع‌الدرس شد سازمان امنیت دستور داده بود که دانشگاه فردوسی حقوقش را بدهد، بعد هم که آوردندش تهران، مشاور وزیر علوم بود، نشسته بود و هیچ‌کاری نمی‌کرد و حقوق خیلی خوب می‌گرفت... از وزیر علوم حقوق می‌گرفت همان وقت‌هایی که این حرف‌های تند را می‌زد.»


گفتم شریعتی را آزاد کنید، من جوابش را می‌دهم

او با اشاره به کشف تعداد زیادی از کتاب‌های شریعتی در یکی از خانه‌های تیمی مجاهدین خلق در اوج ترورهای دهۀ ۵۰، دیدارش را با شاه پس از این اتفاق روایت می‌کند: «شاه من را خواست. گفت شما راست می‌گفتید، این آقا در واقع ایدئولوگ این گروه‌هاست ... و من دادم او را بگیرند. گفتم من کاملاً با گرفتن ایشان مخالف هستم، [گفت] چرا؟ گفتم من اگر یادتان باشد - این را یادم رفت به‌ شما بگویم- من آمدم اجازه گرفتم که ما کتاب‌های جلال آل‌احمد را به نمایش بگذاریم در کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، مردم خیال نکنند این‌ها اسرار مگوست؛ خود کارل مارکس را هم بگذارید، داس ‌کاپیتال را هم بگذارید روی میز جوان‌ها ببینند، ببینند داخلش چیست. متأسفانه سازمان امنیت مخالفت می‌کرد و نگذاشتند.»

نصر می‌گوید چند بار بر آزادی شریعتی تاکید کرده و حتی به شاه گفته برای نظرات شریعتی پاسخ دارد و حاضر است در فضایی آزاد ردیه‌های خود را بر آراء او منتشر کند: «گفتم بنده نظرم این است که ایشان را آزاد بکنند و حتی اجازه بدهید که ما نمایشگاهی از کتاب‌های ایشان بگذاریم، برود حرف‌هایش را بزند، حرفی ندارد بزند، بگذارید حرف‌هایش را بزند. جواب‌های فلسفی‌اش هست خود من می‌توانم بدهم، آقای مطهری می‌توانند بدهند، دیگران می‌توانند بدهند.»

او از مخالفت سازمان امنیت با آزادی شریعتی می‌گوید و از جلساتی که برای تعیین تکلیف شریعتی در حضور شاه تشکیل می‌شد. در همین جلسات بود که پرویز ثابتی، مدیر امنیت داخلی ساواک از آغاز نوشتن کتابی در باب مارکسیسم از سوی شریعتی خبر داد: «جلسه دوباره تشکیل شد و ثابتی گفت بله من رفتم زندان دیدمش - من [خودم] که نرفتم زندان ببینمش من اصلاً نمی‌دانستم زندان‌ها کجا بود- و ایشان الان دارد کتاب می‌نویسد بر ضد مارکسیسم و در می‌آید و این‌ها». نصر می‌گوید در همین اثنا مجدداً درخواست آزادی شریعتی را مطرح کردم و این بار کارگر افتاد: «خلاصه من دوباره رفتم پیش شاه گفتم اعلیحضرت من خواهش می‌کنم که ایشان را آزاد کنید، عین همین جمله‌ام بود مخصوصاً به همین لقبی که آن‌وقت آدم می‌گفت به شاه، اعلیحضرت این را آزاد کنید. و ایشان کمی راه رفت و گفت خیلی‌ خب یک فکری می‌کنیم و دستور دادند آزادش کردند، شریعتی آزاد شد.»

فرزندان دکتر شریعتی اما با استناد به اسناد باقی‌‌‌مانده از دوران پهلوی، صحت برخی از سخنان دکتر نصر را به چالش کشیده‌اند. از آن جمله سارا شریعتی در پاسخ به این گفتۀ نصر که «شریعتی همزمان با حمله به رژیم در سخنرانی‌هایش مستقیماً از وزیر علوم حقوق می‌گرفت» گفته: «شریعتی بعد از اینکه در سال ۵۰ حکم بازنشستگی می‌گیرد (بعد از ۶ سال تدریس در دانشکده مشهد) البته همچنان حقوق بازنشستگی‌اش را دریافت می‌کرده و ارتباطی به شخص وزیر ندارد.»

او همچنین درباره ادعای دیگری مبنی بر اینکه شریعتی مورد حمایت سازمان امنیت بود یا در زمینه چاپ مقالات در کیهان توافقی با رژِیم داشته، می‌پرسد: «اگر او در زندان بود که شروع به نوشتن کرد پس چرا مطالب در بهمن‌ماه شروع می‌شود. در ثانی کجاست دستنوشته‌های شریعتی؟ در ثالث چرا در اسناد ساواک هیچ سند مکتوبی دال بر تعهدی مکتوب از سوی شریعتی نیست؟ در رابع چرا شریعتی بعد از دیدن چاپ آثارش به کمک احمد صدر حاح سیدجوادی شکایت‌نامه‌ای را تنظیم می‌کند و احمد صدر حاج سیدجوادی وکالت را به عهده می‌گیرد. کسی که قول همکاری داده که شکایت نمی‌کند!»


جلال، غربزدگی را تحت تأثیر من نوشت

حسین نصر در این گفت‌وگو که بخش کوچکی از کتاب خاطرات در دست چاپ او بنام «حکمت و سیاست» است، از دیدگاه متفاوت خود با دستگاه پهلوی دربارۀ حد و حدود آزادی ابراز عقیده نظریه‌پردازان مخالف حکومت از جمله روشنفکران دینی آن دوران گفته است. او از آن جمله به جلال آل‌احمد اشاره می‌کند و از آشنایی‌اش با او می‌گوید.

نصر سابقه آشنایی‌اش با جلال آل‌احمد را مربوط به سال‌های ۳۴-۳۵ شمسی می‌داند؛ زمانی که آل‌احمد برای شرکت در یک برنامه تابستانی به دانشگاه هاروارد رفته بود: «در دانشگاه هاروارد یک برنامۀ تابستانی بود زیر نظر کسی به نام هنری کیسینجر یعنی وزیر خارجۀ بعدی آمریکا و یکی از مهم‌ترین ستون‌های سیاست خارجی آمریکا در چند دهۀ اخیر. برنامۀ کاری‌اش این بود که تابستان‌ها نویسنده‌ها، دانشمندان، متفکران فرهنگ‌های مختلف را برای یک تابستان به دانشگاه هاروارد می‌آورد، همۀ آن‌هایی که شما به‌ آن‌ها می‌گویید روشنفکر و نکتۀ قابل ‌توجه اینکه همیشه کسانی را می‌آوردند که با دولت آن مملکت مخالف بودند، مثلاً اگر از غنا کسی می‌آمد کسی را پیدا می‌کردند که با حکومت وقت غنا مخالف است.»

او که در یکی از همین نشست‌های تابستانی نقش دستیار کیسینجر را برعهده داشت، در فهرست مهمانان به نام جلال آل‌احمد برخورد کرد: «یک سال دیدم که یک نفر از ایران هست، آقای جلال آل‌احمد. البته من اسم خانوادۀ آل‌احمد را شنیده بودم، خانواده را می‌شناختم ولی خود این آقا را ندیده بودم. ایشان آمد کمبریج [ماساچوست]، انگلیسی تقریباً اصلاً نمی‌دانست، انگلیسی‌اش بسیار بسیار ضعیف بود... ایشان احتیاج داشت به من، یعنی کسی را می‌خواست که بتواند افکارش را ترجمه کند و راه و چاه را یادش بدهد. ما در آن تابستان خیلی‌ خیلی با هم وقت گذراندیم.»

نصر با بیان اینکه من خیلی پیشتر و بیشتر از جلال از فروپاشی تمدن غرب سخن گفته‌ام، معتقد است آل‌احمد کتاب مشهورش «غربزدگی» را تحت تاثیر همکلامی با او در آن تابستان نوشته است: «آن وقتی بود که من دیگر کاملاً فکرم ساخته شده بود، صد درصد با تجدد مخالف بودم، مدافع سنت بودم و صد هزار بار هم بیشتر از جلال آل‌احمد راجع به غرب می‌دانستم البته. شروع کردم به دادن دلایل خیلی قوی برای اینکه چرا تمدن غرب از هم خواهد پاشید و ما نمی‌توانیم از آن پشتیبانی کنیم و دنبال کنیم و باید راه خودمان را برویم، راه سنن خودمان را، حرف‌هایی که برای من معروف هستند. ایشان هم خیلی تحت ‌تأثیر این افکار قرار گرفتند. خودش هم داشت یک گردشی می‌کرد، او اول از آن توده‌ای‌های خیلی حاد بود ولی چون از خانوادۀ مذهبی آمده بود داشت یک گردشی می‌کرد و در اثر آن بحث‌هایی که یکی دو ماه ما با هم کردیم ایشان تصمیم گرفت یک مقاله‌ای راجع به این موضوع بنویسد که چند تا جمله‌اش را او گفت و در واقع انگلیسی‌اش را همه را من نوشتم برایش، او انگلیسی بلد نبود و آن پایۀ کتاب غربزدگی شد که بعداً این‌قدر معروف شد و چندین ‌بار به زبان انگلیسی ترجمه شد.»


مطهری برایم مثل برادر بود

حسین نصر در بخش دیگری از سخنانش با اشاره به چالش نظری میان دکتر شریعتی و شهید مطهری خود را طرفدار صد درصدی مطهری دانسته و می‌گوید: «آقای مطهری از دوستان خیلی نزدیک من بود، مثل برادر من بود، خیلی ‌خیلی ما با هم نزدیک بودیم، هیچ تصمیمات مهمی ‌را نمی‌گرفت مگر ما با هم صحبت بکنیم... نه تنها در انجمن فلسفه، قبلاً در دانشگاه تهران، پانزده خرداد که پدید آمد، خیلی چیزهای مختلف.»

به گفتۀ نصر زمانی که قرار شد او رییس دانشگاه آریامهر باشد با اصرار شهید مطهری برای پذیرفتن این مسئولیت روبرو شد: «آقای مطهری شنیده بود که من می‌خواهم رئیس دانشگاه آریامهر بشوم، با من صحبت کرد گفت فلانی شما و من در یک جبهه می‌جنگیم و خیلی مهم است که افرادی که متدین هستند و به اصول اسلامی ‌اعتقاد دارند هرچه بیشتر سنگرهای مهم مملکت را بگیرند. عین جملۀ مرحوم آقا مرتضی [همین بود]، من به‌ او می‌گفتم آقا مرتضی، حالا آیت‌الله مطهری می‌گویند؛ و شما حتماً این کار را قبول کنید و یک وقتی رد نکنید. خیلی اصرار کرد.»

او در پاسخ به این سوال که چطور شد شهید مطهری که همچون علامه طباطبایی معتقد بودند نباید کار سیاسی کرد و حتی شما را به پذیرفتن مسئولیت در نظام پهلوی تشویق کرده بودند، به یکباره وارد فعالیت سیاسی شدند، هدف آیت‌الله مطهری از شرکت در انقلاب را برانداختن بساط کمونیسم دانسته و می‌گوید: «مرحوم مطهری در همان دوران اقتدار حکومت سلطنتی در ایران، خیلی از این ناراحت بود که خیلی‌ها که در بالاترین مقامات دولتی هستند کمونیست‌های سابق هستند. خیلی‌ها مثل گنجی، نهاوندی، باهری، این‌ها شخصیت‌های بزرگ آن دوران بودند، همه در جوانی یا توده‌ای بودند یا تمایل به چپ داشتند. خیلی‌ها بودند مثل [منوچهر] آزمون که یک وقتی توده‌ای خیلی حادی بود، و مطهری خیلی از این آزرده‌خاطر بود و فکر می‌کرد که این‌ها یک روزی ایران را کمونیست خواهند کرد و من یقین دارم این وارد شدن به این نهضت انقلاب اسلامی ‌به این خاطر بود...»

او با ذکر خاطره‌ای از روز ترور شهید مطهری، به ناراحتی او به خاطر حضور دوباره کمونیست‌ها در عرصه سیاسی و پیش‌بینی ترورش اشاره می‌کند: «یک آقایی بود که در لس‌آنجلس تاجر بود، خیلی‌ خیلی با خانوادۀ مطهری نزدیک بود، هر روز با آقای مطهری پای تلفن صحبت می‌کرد، درست روز قبل از مرگش او با مطهری صحبت می‌کند و درست روز بعد که ترور شد، به من گفت. یعنی من خودم با آقای مطهری صحبت نکردم باز دوباره با یک واسطه بود. گفت من دیروز با آقا مرتضی، او هم می‌گفت آقا مرتضی، صحبت کردم خیلی صدایش ناراحت بود. گفت فلانی چه گولی من خوردم! چون من فکر می‌کردم این انقلابی می‌شود که این توده‌ای‌ها و کمونیست‌ها به‌کلی از ایران لایروبی می‌شوند، چون شاه این کار را نمی‌کرد. من رفتم در طیاره که آقا را بیاوریم دیدم اِ! نصف همان توده‌ای‌ها در طیاره نشسته‌اند منتها حالا به لباس اسلامی‌ درآمده‌اند و من خیلی‌ خیلی خیالم برای آینده ناراحت است و فکر می‌کنم آن‌ها تصمیم دارند من را هم بکشند. روز بعد هم کشتندش.»

نصر با بیان اینکه او بود که شهید مطهری را به استادی دانشگاه رساند، می‌افزاید: «شما یادتان نمی‌آید بچه بودید ولی در تلویزیون آمدند گفتند که چرا شما مطهری را ترور کردید؟ گفتند چون دکتر نصر او را استاد کرده بود.»

علی مطهری فرزند شهید مطهری در واکنش به این ادعاها، تاکید کرده است: «اکبر گودرزی رهبر فرقان، ارتباط با دکتر نصر را نیز دلیل ارتباط استاد با رژیم شاه دانسته بود، در حالی که پس از آنکه دکتر نصر رئیس دفتر فرح شد استاد مطهری بسیار ناراحت شدند و از آن پس ارتباطی با نصر نداشتند. بنابراین این جمله که "آن‌ها گفتند ما مطهری را کشتیم برای اینکه دکتر نصر او را استاد کرده بود" صحت ندارد.»

او به نقل از برادرش مجتبی مطهری می‌افزاید: «در یک بعدازظهر، وقتی استاد مطهری عکس دکتر نصر را در صفحه اول کیهان دیدند در حالی که به مناسبت این سمت در مقابل شهبانو خم شده است، جمله‌ای گفتند که حاکی از ناراحتی شدید ایشان از دکتر نصر بود.»


فردید عبید قدرت بود

حسین نصر نه تنها به استادی رساندن شهید مطهری را حاصل کار خود می‌داند که پدیدۀ احمد فردید را نیز مولود تلاش‌های خود و دکتر یحیی مهدوی معرفی می‌کند. او با بیان اینکه «ما ایشان را استاد فلسفۀ دانشکدۀ ادبیات کردیم» می‌افزاید: «ایشان اصلاً نوشته نداشت فقط یک کتاب کُربن را به نام لو موتیف زُقاسقین دان لو پانسه دو سهروردی، یعنی اندیشه‌های زرتشتی در تفکر سهروردی، یک همچین چیزی. حالا موتیف، اندیشه هم نیست، یعنی محرک‌ها یا انگیزه‌ها، حالا به‌هر‌حال، ایشان ترجمه کرده بود به زبان فارسی، هیچ‌چیز دیگری هم نداشت. با این وجود از این‌ور، آن‌ور مقالات چاپ نشده‌اش را جمع کردم، خودم رفتم دنبالش و از شورا گذراندم و ایشان را کردم استاد فلسفه.»

نصر با تفکیکِ دوران حیات فردید پیش و پس از انقلاب، به نقل از استاد دکتر علی‌اکبر سیاسی، فردید را فیلسوفی با افکار «منقطع» و زبانی پیچیده و بغرنج دانسته و می‌گوید: «ایشان عبید قدرت هم بود و چون من قدرت فوق‌العاده در دانشگاه داشتم ایشان با نهایت ادب نسبت به من رفتار و خیلی تحسین می‌کرد، ولی ایشان اصولاً از کارهای فلسفی که من می‌کردم خوشش نمی‌آمد چون با کُربن خیلی بد بود، با ملاصدرا خیلی بد بود، می‌گفت از دورۀ سهروردی به بعد فلسفه در ایران خراب شد.»

تصویر نصر از فردید پس از انقلاب هم فردی «فرصت‌طلب» است که به یکباره از چهره‌ای ضددینی به حامی انقلاب اسلامی تبدیل شد: «بعد از انقلاب ایشان یک‌دفعه طرفدار آیت‌الله خمینی و انقلاب اسلامی ‌و این‌ها شد و اصلاً باورکردنی نبود چون قبل از انقلاب خیلی بر ضد دین صحبت می‌کرد. حالا گذشته از اینکه چقدر الکل مصرف می‌کرد و بساط و این‌ها، حالا این چیزهای شخصی است ولی فکرش هیچ جنبۀ دینی نداشت، اصلاً اصلاً و این از عجایب است.»

این سخنان با واکنش بهروز فرنو قائم ‌مقام بنیاد فردید مواجه شد. او در جوابیه‌ای که در اندیشه پویا به چاپ رسیده، در پاسخ به این گفتۀ نصر که فردید را عبید قدرت خوانده بود، تصریح کرده است: «کسی [فردید] که به جهت صراحت لهجه قبل و بعد از انقلاب از ادامه تدریس منع شده را باید عبید قدرت دانست یا کسی چون دکتر نصر را که با محافظه‌کاری تمام در دورۀ ستم‌شاهی قدرت خود را حفظ می‌کرده است؟»


خاتمی گفت مرا نجات دادید!

روایت سیدحسین نصر از دیدار با سیدمحمد خاتمی، رییس‌جمهوری پیشین ایران در حاشیۀ اجلاس داووس از دیگر مسائل بحث‌برانگیز این گفت‌وگوست. او مدعی است در این دیدار خاتمی با بیان اینکه «شما نمی‌دانید چه دینی بر گردن من دارید!»، به او گفته: «وقتی قبل از انقلاب من در اصفهان دانشجوی فلسفه بودم تمام جو فلسفی همین فلسفۀ راسیونالیست... و این فلسفه‌های تحصلی و ثبوتی و لاَادری و مخالفت با دین و این‌ها [بود]، فقط شما بودید که من را نجات دادید. تنها صدایی بودید که من را نجات دادید و گرنه من اصلاً الان مُعمم نبودم، من اصلاً در کار دینی نبودم و این صدای شما بود که من را کشاند به این طرف...»

این در حالی است که محمد خاتمی در پاسخی به گفته‌های سیدحسین نصر تاکید کرده است: «صرف‌نظر از بعضی تعبیرهای مبالغه‌آمیز که قابل اغماض است، این‌که فرموده‌اند: من گفته‌ام مرا نجات دادید و الّا الان معمم نبودم و... درست نیست. احتمالا استاد با گذشت زمان جزئیات را به گونه‌ای دیگر به ذهن آورده‌اند و بیان کرده‌اند...» او افزوده: «طرح اندیشه‌های اسلامی، طرح گرایش‌های معنوی در فلسفۀ غرب، طرح اتیلن ژیلسون و امثال ایشان در مقابل اگوست کنت و البته فلسفه‌های مادی خدمت بزرگی بود که در حوزۀ علوم انسانی و فلسفی به ایران و نسل ایرانی کردند و باید از این جهت قدردان ایشان بود. ولی بنده را ایشان نجات ندادند و البته نسبت به آرا و نظریات ایشان هم با همه احترامی که به ایشان می‌گذارم، نقد دارم.»
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  قساوتها در دولت آزاد کنگو
  تصاویر/ عصر ناصری به روایت یک آلمانی
  توافقنامه لوزان به روایت تاریخ
  روایت پاریسی از شیراز عصر صفوی
  تصاویر/ عصر ناصری به روایت یک آلمانی
  حقایق پشت پرده فروپاشی شوروی به روایت اسناد محرمانه(۱)/ گورباچف پس از حبس خانگی
  روایت یک شاهکار نظامی دوره باستان + عکس
  نسل‌کشی ارامنه: روایت یک شاهد عینی
  روز سقوط نازی​ها به روایت عکس
  خسرو و شیرین(دو روایت)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان