20-11-2014، 13:09
یک پسر 16 ساله ....
کوچک و فرز و تیز ....
عاشق رهبرش، مملکتش، دینش ....
در یک روز خدا ....
که میشد زیباتر برایش تمام شود!
اتفاقی برایش افتاد که اگر برای ما در این روزگار بیفتد....
خدا میداند چند تایمان طاقت بیاوریم !
نمیدانم، کداممان طاقت تحمل کردن مچ پایی را داریم که از تکه ای گوشت به ساقمان آویزان است؟
کداممان تحمل داریم، کرمهای زخم پایمان را؛ که از سر و رویمان بالا میروند را بکشیم!؟
کداممان میتوانیم آرزو کنیم تا زودتر پایمان را قطع کنند، که از شر بوی تعفن و دردش خلاص شویم!؟
کداممان جرات داریم، روضه برای امام حسین بخوانیم، در حالی که میدانیم بعدش باتوم و شلاق میخوریم؟!
کداممان میتوانیم در برابر آفتاب لخت بنشینیم، چرا که تنها راه درمان بیماریمان(گال) این است؟!
و در آخر کداممان میتوانیم تمام این اتفاقات را در سرزمین دشمن تاب بیاوریم؛ و کتابی بنویسیم، و آن را تقدیم کنیم به مامور شکنجه مان!؟
و در جواب بگوییم : آن مامور شکنجه، باعث خلق این همه زیبایی شد!
اگر میخواهید بدانید کدام شانزده ساله ی مکتب خمینی(ره) اینها را تحمل کرده است؛ کافی ست کتاب :
پایی که جا ماند ....
را مطالعه کنید!
اما بعد از خواندنش از خودمان بپرسیم: من حاضرم برای دینم ، یک سیلی بخورم!
ص.ج.ت
از وقتی این کتاب را خوانده ام ، خجالت میکشم برای بیماری هایم ناله کنم!
و آب را کمتر مصرف میکنم!!!!!!!!!!
بخوانید... خوب بخوانیدش!