
دوســتت دارم های من به مشابه دوستت دارم های کودکیست
که وقتی از او سوال می کنی، چقدر دوستم داری؟
او در پاسخ می گوید:
دو تا و یا ده تا و یا نهایتش به بزرگی محدوده دو دستانش...
دوست داشتنی در حــــد توان، به دور از دروغ و به وسعت آسمـــان.

اگر روزی بیاید که عاشق شوم،
روزی که این دل شکافته شود،
آنچنان عاشقانه خواهم نوشت که نوشته هایم آوازه این شهر شود...!
آنچنان می نگارمش که با تک تک کلماتم دل ربایی کنم...!
غزلی خواهم سرود از جنس نگاهش، شعری خواهم گفت از ناز چشمانش...
مست می کنم ، دل می برم ، جان می کنم از هر کس که بخواهد
به عاشقانه های که فقط برای اوست نگاهی بیاندازد...

وقتی دلت بگیرد، دیگر فرقی نمی کند کجا باشی! دلت می خواهد که فقط بباری...
اما
گاهی به بهانه غرور به دنبال جایی هستی که هیچکس نباشد !
زیر باران، قدم زدن در یک خیابان بی انتها و یا تنها راندن در یک مسیر مشخص با گوش دادن به یک ترانه پر از غم و یا حکایت بالش خیس در پی جاری شدن اشک های شبانه...
و حتی گاهی هم هر چقدر که غرور داشته باشی، میان هجمه نگاه ها که بغضت بگیرد، سر بر می گردانی، سکوت می کنی و لمس اشک هایی که نمی خواهی آشکار گردد...
مثل همین حالا !
لابد تو هم خیلی دلت گرفته که می خواهی بباری...
گاهی

می فهمیم خیلی چیزها را جا گذاشته ایم !
مهربانی را ... !
عشق را ... !
لبخند را ... !
شادی های بی دلیل را ... !
و یا حتی کسی را ... !
خسته، دلگیر، غمگین و پریشان از چیزهایی که دیگر نیست و هستیم ...
امـــا
هنوز هم خوب می دانیم،
خوب می دانیم
آخرش روزی می رسد که به این دلتنگی ها پایان دهد ...
روزی که دوباره عشق و شادی را به همراه دارد ...
.......
پ.ن:
ممکن است این دلتنگی ها به خاطر تغییر شخصیتی و یا فراق از خانواده، رفیق و یا هر کس که دوستش داریم باشد ...
ا

یک دل ساده می خواهد و یک دنیا مهربانی !
وقتی ثانیه های عمرت را خرج نگاه مهربانش کردی، خرج خنداندن و شاد کردن دلش...
آنوقت عاشقانه ها می شود شانه هایت !
همانجایی که حاضرست جان دهت، وقتی که سر می گذارد...