آنگاه که خورشید پنهان می شود،
روز حقیقی من آغاز می گردد...
در آن لحظه که خورشید با تمامی نورش،
در دریا فرو می رود،
من بیدار می شوم،
با سایه ها
با اشباح و شاعران
و با زبان های رنج آورِ آمیخته با اسرار...
تنها عشق تو مرا از روزمره گی شبانه،
با شب زنده داری، بیرون می کشد،
آن گاه که تن در نور مهتاب می شویم
و بر جاروی جادوگران به پروازِ اساطیری می روم...
از آن روز که تو را شناختم،
و در نور سیمین و درخشان حضورت،
خویشتن شستشو دادم،
دریافتم که شب زنده داری شاعرانه ی جغدها،
تن شستن در نور مهتاب است،
و همسفری با جادوگران بر جاروهای پرنده،
به سوی اسرار...
زیباترین نکته در بهار این است،
که عشق هرگز تحقق نمی یابد،
و شکوفه ها هرگز به میوه بدل نمی شوند...
پس آیا به راستی،
وعده ی آینده،
شیرین تر از نومیدی تحقق یافته نیست؟
"غاده السمان"
از کتاب: رقص با جغد
روز حقیقی من آغاز می گردد...
در آن لحظه که خورشید با تمامی نورش،
در دریا فرو می رود،
من بیدار می شوم،
با سایه ها
با اشباح و شاعران
و با زبان های رنج آورِ آمیخته با اسرار...
تنها عشق تو مرا از روزمره گی شبانه،
با شب زنده داری، بیرون می کشد،
آن گاه که تن در نور مهتاب می شویم
و بر جاروی جادوگران به پروازِ اساطیری می روم...
از آن روز که تو را شناختم،
و در نور سیمین و درخشان حضورت،
خویشتن شستشو دادم،
دریافتم که شب زنده داری شاعرانه ی جغدها،
تن شستن در نور مهتاب است،
و همسفری با جادوگران بر جاروهای پرنده،
به سوی اسرار...
زیباترین نکته در بهار این است،
که عشق هرگز تحقق نمی یابد،
و شکوفه ها هرگز به میوه بدل نمی شوند...
پس آیا به راستی،
وعده ی آینده،
شیرین تر از نومیدی تحقق یافته نیست؟
"غاده السمان"
از کتاب: رقص با جغد