08-04-2014، 15:51
به سلامتی همه ی عمّه ها !
میدونن عمّه هستن ، ولی نمیتونن کاریش کنن نیشخند
.
.
.
به سلامتی قلبـــــی که “ شکست ” اما لبه هاش “ تیز ” نشد !تشویق
وقتی چشمانم را پرده بلوری اشک می پوشاند
دنیاجلو دیدگانم لرزان وتار می شود درست مثل روزگارم
وباز سکوت
سکوت در برابر تمام نامردیهای تو
میبینم که چگونه تقاص کارهایت را به دنیا پس میدهی
چشمانم را در سکوت نظاره میکن
من پاسخت را به دنیا میسپارم

میدونن عمّه هستن ، ولی نمیتونن کاریش کنن نیشخند
.
.
.
به سلامتی قلبـــــی که “ شکست ” اما لبه هاش “ تیز ” نشد !تشویق
وقتی چشمانم را پرده بلوری اشک می پوشاند
دنیاجلو دیدگانم لرزان وتار می شود درست مثل روزگارم
وباز سکوت
سکوت در برابر تمام نامردیهای تو
میبینم که چگونه تقاص کارهایت را به دنیا پس میدهی
چشمانم را در سکوت نظاره میکن
من پاسخت را به دنیا میسپارم

غمگینم
مثل گلهای پرپرشده داخل گلدان که نه ریشه ای برای ماندن دارند نه پایی برای رفتن خشکیده و ساکت به خاک نشسته ام

- آهای بدو داره دیر میشه!
- هی تو... سریع سفارش دوتا قافیه دیگه بده،
- پسر، ملات احساسشو خوب هم بزن
- بالابر... بگید حروفو سریع برسونه به بیت سه
- دخترک، اشک هایت پشت دیوار لبخند... مفهمومه!
اینجا یک شعر در دست احداث است...
- تعجب نکن!!!
اینجا یک بعض، تنها شعر می شود...

دستانت را به من بده
لمس دستانت آرزوی من است*
ای عشق

برای عشقم دلتنگم
برای یک شب عاشقانه
برای آغوشش
برای نجوای دوستت دارمهایش که تا سپیده صبح هزاران بار برایم تکرار میکرد
دلتنگم برای عشقم
همان حس خوبی که فقط تو به من میدهی

حال که دنیا تورا به من داده
دیگر هیچ توقعی ندارم
جز آغوشت
که تمام دنیای من است

مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت
آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت.
مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید.
روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند.
هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد
و روز بعد به مرد فقیر گفت:دیگر از تو کره نمى خرم،
تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.
مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:ما ترازویی نداریم و
یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم .
یقین داشته باش که:به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم!

تو را دوست دارم
نمیخواهم تو را به آب یا به باد ارتباط دهم
به تاریخهای هجری و میلادی
به جذر و مد دریا
ساعتهای کسوف و خسوف
مهم نیست رصدخانه ها چه میگویند
خطوط دو فنجان قهوه
دو چشمان تو، به تنهایی بشارت دهنده اند
آنها مسئول شادمانی این هستیاند...

بی خیالت می شوم
کاستی ها
نبودن ها
بدقولی ها
نامردی هایت را
بی خیالت می شوم
اما
بی خیال نمی شوم
احساس لگدکوب شده
عمربرباد رفته
عشق به تاراج رفته
موی سپید
تمام روزهای عاشقانه ام
بی خیالشان نمی شوم

هنوزهم خستگیهایم را باتو بدرمیکنم
درآغوشم میگیری
محکم به سینه ات فشارم میدهی
دردشیرینی دراستخوانهایم میپیچد
تمام خستگیهایم را با فریادی از گلوخارج میکنم
سرم را روی شانه ات میگذارم
پشتم را نوازش میکنی
ومن با بوسه ای مهربانیت را جبران میکنم
اما من هنوز خسته ام

چشمانم را به چشمانت قفل می زنم
انگشتانم را به انگشتانت
حال بیا و به بوسه ای آسمانیم کن

این قلب طوفانی
دراین روزگارسخت
بااین سرنوشت نامراد
دلش آرامش می خواهد
آرامشی رویایی
آرامشی شبیه تو
وقتی که سرم را به سینه ات می فشاری
موهایم را نوازش میکنی
وباهربوسه
دوستت دارم را برایم زمزمه میکنی

صبح را باتوآغازمی کنم
با طلوع چشمان درخشانت ازپشت انبوه مژگان سیاهت
با آوای دل انگیزصدایت که روح تازه می بخشد به جانم
با شیرینی لبانت که طعم خوش زندگی را برایم زنده میکند
صبحت بخیر رویای زیبای من
صبحت بخیر زندگی

مثل گلهای پرپرشده داخل گلدان که نه ریشه ای برای ماندن دارند نه پایی برای رفتن خشکیده و ساکت به خاک نشسته ام

- آهای بدو داره دیر میشه!
- هی تو... سریع سفارش دوتا قافیه دیگه بده،
- پسر، ملات احساسشو خوب هم بزن
- بالابر... بگید حروفو سریع برسونه به بیت سه
- دخترک، اشک هایت پشت دیوار لبخند... مفهمومه!
اینجا یک شعر در دست احداث است...
- تعجب نکن!!!
اینجا یک بعض، تنها شعر می شود...

دستانت را به من بده
لمس دستانت آرزوی من است*
ای عشق

برای عشقم دلتنگم
برای یک شب عاشقانه
برای آغوشش
برای نجوای دوستت دارمهایش که تا سپیده صبح هزاران بار برایم تکرار میکرد
دلتنگم برای عشقم
همان حس خوبی که فقط تو به من میدهی

حال که دنیا تورا به من داده
دیگر هیچ توقعی ندارم
جز آغوشت
که تمام دنیای من است

مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت
آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت.
مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید.
روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند.
هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد
و روز بعد به مرد فقیر گفت:دیگر از تو کره نمى خرم،
تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.
مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:ما ترازویی نداریم و
یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم .
یقین داشته باش که:به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم!

تو را دوست دارم
نمیخواهم تو را به آب یا به باد ارتباط دهم
به تاریخهای هجری و میلادی
به جذر و مد دریا
ساعتهای کسوف و خسوف
مهم نیست رصدخانه ها چه میگویند
خطوط دو فنجان قهوه
دو چشمان تو، به تنهایی بشارت دهنده اند
آنها مسئول شادمانی این هستیاند...

بی خیالت می شوم
کاستی ها
نبودن ها
بدقولی ها
نامردی هایت را
بی خیالت می شوم
اما
بی خیال نمی شوم
احساس لگدکوب شده
عمربرباد رفته
عشق به تاراج رفته
موی سپید
تمام روزهای عاشقانه ام
بی خیالشان نمی شوم

هنوزهم خستگیهایم را باتو بدرمیکنم
درآغوشم میگیری
محکم به سینه ات فشارم میدهی
دردشیرینی دراستخوانهایم میپیچد
تمام خستگیهایم را با فریادی از گلوخارج میکنم
سرم را روی شانه ات میگذارم
پشتم را نوازش میکنی
ومن با بوسه ای مهربانیت را جبران میکنم
اما من هنوز خسته ام

چشمانم را به چشمانت قفل می زنم
انگشتانم را به انگشتانت
حال بیا و به بوسه ای آسمانیم کن

این قلب طوفانی
دراین روزگارسخت
بااین سرنوشت نامراد
دلش آرامش می خواهد
آرامشی رویایی
آرامشی شبیه تو
وقتی که سرم را به سینه ات می فشاری
موهایم را نوازش میکنی
وباهربوسه
دوستت دارم را برایم زمزمه میکنی

صبح را باتوآغازمی کنم
با طلوع چشمان درخشانت ازپشت انبوه مژگان سیاهت
با آوای دل انگیزصدایت که روح تازه می بخشد به جانم
با شیرینی لبانت که طعم خوش زندگی را برایم زنده میکند
صبحت بخیر رویای زیبای من
صبحت بخیر زندگی

سپاس دوستان