01-09-2014، 21:39
هجرت پيامبر، به عنوان نقطه عطفى در تاريخ اسلام و تاريخ بشر، با همه مسائل و مشكلاتى كه داشت انجام گرفت. پيامبر بزودى در حومه مدينه استقرار يافت و مدتى كه از استقرار خود و گروهى از يارانش گذشته بود به مكه پيغام فرستاد كه على عليه السلام به مدينه حركت كند و «فاطمهها» را با خود بياورد. فاطمهها سه تن بودند: فاطمه بنت اسد مادر على عليه السلام، فاطمه دختر زبير بن عبدالمطلب دختر عموى پيامبر، و فاطمه زهرا عليها السلام دختر رسول الله (ص) ...
على عليه السلام طبق فرمان رسول خدا همراه اين قافله بانوان پرده عصمت و عفاف، از مكه حركت كرد. مشركين هم كه از ماجرا خبر يافته بودند انتظار چنين ساعتى را مىكشيدند تا با حمله به اين كاروان كوچك ولى عظيم الشأن كينه و عداوت خود را نشان دهند. اين بود كه با كمال وقاحت و بىشرمى، و حتى برخلاف اصول جوانمردى كه در دوره جاهلى مردان عرب بدان پاىبند بودند، عدهيى را با سلاح و جهازات جنگى به تعقيب آنها فرستادند. وقتى مشركين رذيلت نهاد و پستنژاد به قافله بانوان شرافت و طهارت نزديك شدند، على (ع) آن شير غرنده ميدانهاى نبرد كفر و ايمان و پهلوان جنگهاى حق و باطل، آن كه از طنين فريادش لرزه بر اندامها مىافتاد و برق شمشيرش چشمها را خيره مىكرد، به طرف دشمنان مهاجم برگشت. يك تنه به مقابله با آن نابكاران رفت. شمشير هول انگيزش را كشيد و چنان به سوى آنها هجوم برد كه بيش از چند لحظه تاب مقاومت نياوردند و بزودى عقب نشينى كرده و پا به فرار گذاشتند. بدينگونه على (ع) با كمال شهامت از ناموس اسلام و مسلمين دفاع كرد و فاطمههاى گرامى را به سلامت از معركه بيرون برد و به مدينه رسانيد.
چه كسى مىتواند آن صحنه را پيش خود مجسم سازد و احساس كند كه فاطمههاى گرامى در آن لحظه هولناك چه اضطراب و نگرانى سختى داشتهاند؟ و بويژه چه كسى مىتواند احساس كند كه فاطمه خردسال وقتى ديده است دشمنان قسم خورده پدر ارجمندش، به سلاحهاى آخته و در يك گروه چندين نفره به قصد جان آنها حمله كرده و راه را بر آنان بستهاند و آنها جز يك مرد، كسى را همراه ندارند تا از جان و ناموسشان دفاع كند، در چه نگرانى و اضطرابى بسر برده و چه لحظههاى دشوارى را سپرى كرده است؟ ... براستى تاريخ در اينگونه موارد چه زبان قاصرى دارد. زيرا تنها مىتواند وقايع و حوادث را ثبت كند و هرگز قادر نيست احساسها و انديشههايى را كه در حال وقوع آن حوادث بر افراد گذشته است بيان كند...
بهرگونه آن قافله وارد مدينه شد. فاطمه زهرا در منزل ابىايوب انصارى كه موقتا قرارگاه پدر گرامىاش بود، چشمش به ديدار جمال جميل پدر روشن گرديد و خود را به آغوش پر مهر پدر سپرد و آرامش و سكون خود را بازيافت. ولى خاطره آن سفر پرخطر هرگز از يادش نرفت و لحظههاى جانكاهى كه على (ع) يك تنه در برابر عدهيى مشرك مسلح به دفاع و مبارزه ايستاده بود همواره در نظرش مجسم بود. آرى اين خاطره هم روى خاطرات سازنده ديگرش انباشته گرديد تا در تكوين شخصيت والاى او نقش خاص خود را ايفاء كند. و مجموعه اين حوادث و خاطرات و مصائب و رنجها لازم بود تا از او انسانى كامل و مجرب تلخ و شيرين ديده و تجربه اندوخته بسازد. و به جامعه بشريت و بويژه اجتماع مسلمين هديه زيادى كند. آرى چنان زن قهرمانى، مىبايست چنان حوادث و مصائبى را پشت سر مىگذاشت تا به آن مقام والا و شخصيت بىنظير دست يابد، و مادر پيشوايان قهرمان و امامان راستين و رهبران بزرگوار بشريت گردد...
فاطمه زهرا، زندگى در مدينه را در كنف حمايت و عنايت خاص پدر بزرگوارش ادامه مىداد و از تربيتهاى ويژه چنان پدرى برخوردار مىشد. آنهمه اخلاصها و ايثارها را مىديد و از آنهمه شب زندهدارىها و تهجدها و فعاليتهاى خستگى ناپذير او در راه اسلام و خدا، درس زندگى و ايمان و مقاومت مىآموخت و آنهمه را در زندگى خويش تمرين مىكرد و به كار مىگرفت و بدينسان خود را آماده روزهاى آينده مىساخت...
على عليه السلام طبق فرمان رسول خدا همراه اين قافله بانوان پرده عصمت و عفاف، از مكه حركت كرد. مشركين هم كه از ماجرا خبر يافته بودند انتظار چنين ساعتى را مىكشيدند تا با حمله به اين كاروان كوچك ولى عظيم الشأن كينه و عداوت خود را نشان دهند. اين بود كه با كمال وقاحت و بىشرمى، و حتى برخلاف اصول جوانمردى كه در دوره جاهلى مردان عرب بدان پاىبند بودند، عدهيى را با سلاح و جهازات جنگى به تعقيب آنها فرستادند. وقتى مشركين رذيلت نهاد و پستنژاد به قافله بانوان شرافت و طهارت نزديك شدند، على (ع) آن شير غرنده ميدانهاى نبرد كفر و ايمان و پهلوان جنگهاى حق و باطل، آن كه از طنين فريادش لرزه بر اندامها مىافتاد و برق شمشيرش چشمها را خيره مىكرد، به طرف دشمنان مهاجم برگشت. يك تنه به مقابله با آن نابكاران رفت. شمشير هول انگيزش را كشيد و چنان به سوى آنها هجوم برد كه بيش از چند لحظه تاب مقاومت نياوردند و بزودى عقب نشينى كرده و پا به فرار گذاشتند. بدينگونه على (ع) با كمال شهامت از ناموس اسلام و مسلمين دفاع كرد و فاطمههاى گرامى را به سلامت از معركه بيرون برد و به مدينه رسانيد.
چه كسى مىتواند آن صحنه را پيش خود مجسم سازد و احساس كند كه فاطمههاى گرامى در آن لحظه هولناك چه اضطراب و نگرانى سختى داشتهاند؟ و بويژه چه كسى مىتواند احساس كند كه فاطمه خردسال وقتى ديده است دشمنان قسم خورده پدر ارجمندش، به سلاحهاى آخته و در يك گروه چندين نفره به قصد جان آنها حمله كرده و راه را بر آنان بستهاند و آنها جز يك مرد، كسى را همراه ندارند تا از جان و ناموسشان دفاع كند، در چه نگرانى و اضطرابى بسر برده و چه لحظههاى دشوارى را سپرى كرده است؟ ... براستى تاريخ در اينگونه موارد چه زبان قاصرى دارد. زيرا تنها مىتواند وقايع و حوادث را ثبت كند و هرگز قادر نيست احساسها و انديشههايى را كه در حال وقوع آن حوادث بر افراد گذشته است بيان كند...
بهرگونه آن قافله وارد مدينه شد. فاطمه زهرا در منزل ابىايوب انصارى كه موقتا قرارگاه پدر گرامىاش بود، چشمش به ديدار جمال جميل پدر روشن گرديد و خود را به آغوش پر مهر پدر سپرد و آرامش و سكون خود را بازيافت. ولى خاطره آن سفر پرخطر هرگز از يادش نرفت و لحظههاى جانكاهى كه على (ع) يك تنه در برابر عدهيى مشرك مسلح به دفاع و مبارزه ايستاده بود همواره در نظرش مجسم بود. آرى اين خاطره هم روى خاطرات سازنده ديگرش انباشته گرديد تا در تكوين شخصيت والاى او نقش خاص خود را ايفاء كند. و مجموعه اين حوادث و خاطرات و مصائب و رنجها لازم بود تا از او انسانى كامل و مجرب تلخ و شيرين ديده و تجربه اندوخته بسازد. و به جامعه بشريت و بويژه اجتماع مسلمين هديه زيادى كند. آرى چنان زن قهرمانى، مىبايست چنان حوادث و مصائبى را پشت سر مىگذاشت تا به آن مقام والا و شخصيت بىنظير دست يابد، و مادر پيشوايان قهرمان و امامان راستين و رهبران بزرگوار بشريت گردد...
فاطمه زهرا، زندگى در مدينه را در كنف حمايت و عنايت خاص پدر بزرگوارش ادامه مىداد و از تربيتهاى ويژه چنان پدرى برخوردار مىشد. آنهمه اخلاصها و ايثارها را مىديد و از آنهمه شب زندهدارىها و تهجدها و فعاليتهاى خستگى ناپذير او در راه اسلام و خدا، درس زندگى و ايمان و مقاومت مىآموخت و آنهمه را در زندگى خويش تمرين مىكرد و به كار مىگرفت و بدينسان خود را آماده روزهاى آينده مىساخت...