
طنز اختراع بزرگ انسان
بر اين اساس ميتوان گفت، طنز، درک و خلق تصوير هنرمندانه و نقادانهي جهاني سراسر متناقض و متضاد، در قالبي نيشخند آميزاست، بي آن که طنزپرداز، دمي کهنهگي و فنا را در ذات هر نوآمده، فراموش کند.
طنز، رهايي از منطق روزمرهگي است. طنز پرداز به منطق و ارزشهاي حاکم بر زندهگي روزمره عادت نميکند، زيرا آن کس که اسير عادت و تکرار ميشود، شاخکهاي حساس خود را براي درک اين جهان غير عادي از دست ميدهد. طنز پرداز ميداند که کهن الگوها و عادات دير پا، قدرت اغواگر عظيمي را حمل ميکنند و زندهگي امروز ما را به گفتهي توماس مان از چاه گذشتهها اداره ميکنند. طنز پرداز نيک ميداند که مردم، قربانيان و شهيدان ِ منطق ِعادت و تکرار زندهگي روزمره هستند. در نتيجه طنز پرداز زمين باير زندهگي روزمره را شخم ميزند و با افشاندن بذر شک و ترديد، تيشه به ريشهي درخت تناورعادت ميزند و پايههاي کاخ بي گزند بديهيات و يقينيات را بلرزه درميآورد. طنز پرداز، نقاب از چهرههاي دروغين و ساختهگي برميکشد، حجابهاي خوش ساخت عادت، تسليم، فرصتطلبي، بلاهت، بوقلمون صفتي و شبان- رمهگي را کنار ميزند. بر اين پايه، طنز آشکار کنندهي هراس و خفتي است که پشت نقاب دليري و موقعيت سنجي پنهان شده است. طنز پرداز نه با کسي دشمني شخصي دارد، و نه طنز خود را تا حد نقدي شخصي تقليل ميدهد. طنز پرداز بر دروغها، تزويرها، مصلحتها، پردهپوشيها و جنايتها و جراحتهاي حاکم بر جامعه انگشت ميگذارد. در نتيجه، طنز آشکار کنندهي ددمنشي است که پس نقاب اخلاق پنهان شده است. طنز پرداز، اينچنين داد ِخود از کِهتر و مِهتر ميستاند.
طنز پرداز عيبها و مفاسد جامعهي خود را بزرگتر از آنچه هست، جلوه ميدهد. اين بزرگنمايي و اغراق لازمهي کار طنزپرداز است، زيرا به اين وسيله مخاطب را به تأمل و چاره انديشي وا ميدارد. البته بايد بزرگنمايي با ظرافت توأم باشد تا ذهن مخاطب متوجه مصنوعي بودن آن بشود. هم چنين نبايد بزرگ نمايي به حدي برسد که تشابه موضوع با واقعيت مورد نظر از بين برود.
طنز و خنده
طنز اگرچه از حيث مضمون با نقد جدي پهلو به پهلو ميزند، اما از حيث شيوهي بياني بيشتر با فکاهه همخواني دارد. در طنز به مصداق : چو حق تلخ است با شيرين زباني/ حکايت سرکنم آنسان که داني؛ صريحترين و تلخترين انتقادها در ظاهري خنده دار عرضه ميشود. شايد يکي از دلايلي که سبب شده است، بيشتر مردم طنز و شوخي را همخوان و همسان بپندارند، تشابه ظاهري نتيجهي نهايي طنز و شوخي باشد، زيرا هر دوي اين گونههاي ادبي به انبساط خاطر مردم ميانجامند و خندهآور هستند. اما کيست که نداند فرهنگ خندهآور مردمي، خالق دنياي بي پايان شکلها و جلوههاي ناهمگون خنده بوده و خواهد بود. به گفتهي باختين : خنده هميشه سلاح آزادي در دست مردم بوده است. خنده ، انسان را از ترس از مقدسات، ممنوعيت هاي استبدادي، گذشته و قدرت که در طول هزاران سال در ذهن جاي گرفتهاند، ميرهاند. بر خلاف خنده، لحن جدي و رسمي، لحن سرکوبگر، ارعابگر و اسارت آور بوده و به تهديد و نيرنگ دست ميزده و عبوس بوده است. البته نيشخند بر آمده از طنز، لحن جدي را نفي نميکند، بل آن را پالوده و کامل ميسازد. آن را از يکجانبهگي، جمود، تعصب ورزي، خشک انديشي، ترس، پندآموزي، ساده انديشي، اوهام و از خشکي ابلهانه ميپالايد. نيشخند، جديت را از انجماد و جدا شدن از کليت تمام نشدهي زندهگي ِ روزمره باز ميدارد. ارسطو بر اين باور بود که : از ميان موجودات زنده، انسان يگانه موجودي است که ميتواند بخندد. به عبارت ديگر به باور ارسطو خنده، برترين امتياز معنوي انسان و دور از دسترس ديگر آفريدهها است. کييرکهگور ميگويد : تا جوان بودم، از خنده غافل بودم، بعدها که چشمانم بازتر شد و حقيقت را ديدم... به خنده افتادم... و هنوز همچنان ميخندم. اگر کييرکه گوردر تجربهي شخصي خود بر پيوند حقيقت و خنده انگشت مينهد، مولوي از نقش عشق در کشف شکل دگر خنديدن اينگونه سخن ميگويد : گرچه من خود زعدم، دلخوش و خندان زادم/ عشق آموخت مرا، شکل دگر خنديدن/ به صدف مانم، خندم چو مرا درشکنند/ کارخامان بود از فتح و ظفر خنديدن.
در طنز، اين اشکال خنده را ميتوانيم ببينيم : نيشخند، زهرخند، خندهي تلخ، خندهي شيرين، خندهي پوشيده، خندهي دوپهلو، خندهي کنايه آميز، خندهي شاد، خندهي غم انگيز، خندهي اشک آميز، خندهي مرگ آور، و... طنزپرداز در پنبه زدن از فرادستان خندهي تلخ را به کار ميگيرد و در انتقاد از فرودستان خندهي شيرين را. در طنز نيش وجود دارد و در فکاهه نوش. طنز نيشخند است و فکاهه نوشخند.
هجو و طنز، هزل و فکاهه
بر خلاف ادبيات شفاهي مردم که سرشار از طنز است، از سويي به علت حاکميت مدح و اشک و از سوي ديگر به علت تحقير و آزار طنزپردازان،ادبيات مکتوب ما عرصهي باز و مناسبي براي حضور طنزپردازان نبوده است. اما با اين وجود آثار شاعران بزرگي چون خيام و سنايي و عطار و مولوي و سعدي و حافظ از طنز بهرهي بسياري برده است و عبيد زاکاني توانسته در اين زمينه آثار درخور و ماندگاري خلق و ثبت کند. هر چند آنها مجبور بودهاند از بيم گزند دشمنان، مانند عطار، طنز خود را از زبان فرزانهگان ديوانه طرح کنند. تا پيش از سنايي، مدح و هجو از گونههاي رايج ادبيات مکتوب ما بوده است. شاعران بواسطهي مدح از اصحاب قدرت و ثروت، صله دريافت ميکردند و بواسطهي هجو از آنان انتقام ميگرفتند. انوري ميگويد: اگر عطا ندهندم برآرم از پس مدح/ به لفظ هجو دمار از سر چنين ممدوح . و در جاي ديگر ميگويد : غزل و مدح و هجا هر سه بدان ميگفتم/ که مرا شهوت و حرص و غضبي بود بهم. بر اساس اين بيت ميتوان فهميد که به باور انوري انگيزهي سرودن غزل، شور و شهوت است؛ و انگيزهي سرودن مدح، حرص و آز، و سرودن هجو نيز خشم و غضب. در واقع رنجش و خشم و انتقام در شعر کلاسيک ما بيشتر جنبهي شخصي داشته و کمتر از هجو فراتر رفته است. فردوسي ميگويد: چو شاعر برنجد بگويد هجا/ هجا تا قيامت بماند به جا. حکيم شفايي شاعر دورهي صفوي نيز ميگويد : دستاش به انتقام دگر چون نميرسد/ شاعر به تيغ زبان ميبرد پناه. زبان هجو و هزل دريدهتر و بي پردهتر از زبان طنز و فکاهه است. سوزني سمرقندي دشنام را خميرمايهي هجو ميداند و بر اين باور است که بي مايه فطير است. وي در شعري ميگويد : در هجا، گويي دشنام مده، پس چه دهم؟/ مرغ بريان دهم و بره و حلوا و حرير!/ مثل نان فطير است هجا، بي دشنام/ مرد را درد شکم گيرد از نان فطير. فخر صفي در لطايف الطوايف مينويسد : عبيد زاکاني در هجو گويي بي محابا و در هزالي بي حيا بوده است. از اين داوري پيدا است که بي باکي و بي پروايي صفت هجو گويان بوده است و بي حيايي صفت هزالان. براي نمونه جندقي در هزلي چنين سروده است : حاجي عبدالتقي خلايي ( مستراحي) ساخت/ که بگويند ذکر او از پس/ گفت يغما براي تاريخاش/ توشهي آخرت هميناش بس! در ادبيات فارسي با سنايي است که ما با نوعي هزل تعليمي مواجه ميشويم، يعني براي سنايي شعر هزل نه وسيلهاي براي انتقام شخصي، بل وسيلهاي است براي انتقاد و آموزش. سنايي که خود در شعر کارنامهي بلخ با هجو آغاز کرده بود در ادامه به هزل تعليمي رسيد. و در کتاب حديقه تمامي قلمرو زندهگي اجتماعي را اقليم هزل اعلام کرد. سنايي خود ميگويد : هزل من هزل نيست، تعليم است/ بيت من، بيت نيست، اقليم است/ گر چه با هزل، جدّ بيگانه است/ هزل و جدّم، هم از يکي خانه است/ شکر گويم که نزد اهل هنر/ هزلم از جدّ ديگران خوش تر است. سعدي نيز در گلستان ميگويد : به مزاحت بگفتم اين گفتار/ هزل بگذار و جدّ از او بردار. جامي در مثنوي هفت رنګ در بارهي هزل ميگويد : جدّ بُود پا به سفر فرسودن/ هزل يک لحظه به راه آسودن.
خنده در ادبيات مکتوب فارسي دو گونهي اصلي داشته است؛ هجو و هزل. طنز و فکاهه در واقع صورتهاي تکامل يافتهي هجو و هزل هستند. در تعريف هجو گفتهاند : هجو، يعني بر شمردن عيب و نقص افراد، از روي غرض شخصي، به قصد تحقير و تخريب، با زبان و لحني زننده و بي پرده، هجو ضد مدح است. طنز شکل پالايش و تکامل يافتهي هجو است. در حقيقت طنز پرداز در برشمردن عيب و نقص افراد، داراي غرض اجتماعي است نه شخصي، قصد وي اصلاح و آگاه کردن افراد است نه تحقير و تخريب آنان، زبان و لحن آنان گزنده و کنايي است. شهر آشوب نيز يکي از زير مجموعههاي هجو بوده است. شهر آشوب، شعري است که در هجو يک شهر و نکوهش مردم آن و يا هجو اصناف و صاحبان حِرَف سروده شده باشد. در تعريف هزل هم گفتهاند : هزل، يعني شوخي رکيک به خاطر تفريح و نشاط، و آن ضد جدّ است. فکاهه، شکل تکامل يافتهي هزل است. به عبارت ديگر فکاهه از نظر زباني بهداشتي تر از هزل است.
گونههاي طنز
طنز را ميتوان بر پايهي درونمايهي اثر به گونههاي: طنز سياسي، اجتماعي، تاريخي، اخلاقي و منشي، فلسفي، ديني و موقعيتي تقسيم کرد.
طنز را ميتوان بر پايهي زاويهي ديد و نوع نگاه جاري در متن به گونههاي: طنز سياه يا تلخ و طنز سفيد يا شيرين تقسيم کرد.
طنز را هم چنين ميتوان بر پايهي محورهاي بياني به گونههاي: کلام محور، تصوير محور و تصوير- کلام محور تقسيم کرد.
طنز کلام محور
طنز کلام محور خود به دوگونهي گفتاري و نوشتاري تقسيم ميشود. که هر يک از اين دو گونه نيز به دو شيوهي بياني منثور و منظوم تقسيم ميشوند.
طنز منثور نوشتاري از فرمهاي گوناگون ادبي بهره گرفته است. فرمهاي ادبي چون: حکايت، تمثيل، فابل حيوانات- قصه و افسانههاي منثور و منظومي که از زبان حيوانات روايت ميشده است-، داستان کوتاه، رمان، نمايشنامه، فيلمنامه، کاريکلماتور، خاطره نويسي، سفرنامههاي خيالي و...
طنز منظوم نيز از انواع گوناگون قالبهاي بياني شعر کلاسيک و نو بهره گرفته است.
طنز تصوير محور
تمامي آثار طنزي که در قلمرو هنرهاي تجسمي به ويژه نقاشي، کاريکاتور و گرافيک خلق شده در زمرهي طنز تصوير محور است.
طنز تصوير- کلام محور
در برگيرندهي آثار خلق شده در عرصهي سينما و تلويزيون.
آثاري که در تهيه و تنظيم اين مقاله از آنان بيشترين بهره را گرفتهام:
1- طنز نگاه انسان معترض. نوشتهي عمران صلاحي. منتشر شده در ماهنامهي آدينه شمارهي 68- 69
2- رابله و تاريخ خنده. نوشتهي ميخاييل باختين. ترجمهي محمد پوينده. منتشر شده در کتاب: درآمدي بر جامعه شناسي ادبيات. 1377
3- انواع ادبي. دکتر سيروس شميسا.