ارسالها: 1,884
موضوعها: 635
تاریخ عضویت: Jan 2021
سپاس ها 1240
سپاس شده 5789 بار در 2695 ارسال



حالت من: هیچ کدام
سلام وقت بخیر عزیزان :}
اینجا
شعر
دل نوشته
دکلمه و هرچیزی ک نوشته یا گفته ی و مختص
اقای مجتبی پور فرخ هست قرار داده شود :]
با تشکر:}
بعضی وقتها هیچچیز آدم را سر کیف نمیآورد؛ چه قدمزدنِ زیر باران وسط پاییز باشد و چه مسافرت به یک جای دور. چه نوشیدن یک استکان چای داغ در عصری زمستانی باشد و چه آبتنی در زیر خورشید سوزان تابستان.
بعضی وقتها دور آدم شلوغ است؛ از آن شلوغهایی که خوب و یا بد بودنش را نمیدانی. کنارشان هستی اما از حضور سرد و مبهم آنها هیچ تلخی و شیرینی خاصی را احساس نمیکنی. فقط هستند و این بودن خشک و خالی، بی آنکه هیچ یک از حرفهایت را با جان و دل بفهمند، به پر کاهی نمیارزد.
بعضی وقتها چشمانت بیتاباند؛
بیتاب آن لحظهای که سرت را روی شانههای کسی بگذاری و بباری و خیالت جمع باشد که از همهی دنیا یک شانه برای تکیهدادن تو وجود دارد.
بعضی وقتها هیچ چیز آدم را سر کیف نمیآورد
بجز یک خواب عمیق در چلهی زمستان؛ از آنها که ملافهای به رنگ برف را روی سرت بکشی و با برف زمستان سالهای بعد هم بیدار نشوی ...
#مجتبی_پورفرخ
ارسالها: 1,884
موضوعها: 635
تاریخ عضویت: Jan 2021
سپاس ها 1240
سپاس شده 5789 بار در 2695 ارسال



حالت من: هیچ کدام
مادربزرگم همیشه بهم میگفت:
هیچوقت جلوی قطره اشکی که وقتِ
دلتنگی از گوشهی چشمت سرازیر میشه رو نگیر،
با دستات پاکش نکن؛
اون راهش رو بلده، میغلته رو گونههات و میوفته رو زمین، میره تو دل خاک.
خدارو چه دیدی؟ شاید از همون یه قطره دلتنگیِ تو، گیاهی جوونه بزنه و رشد کنه و یه درخت تنومند بشه؛
که زیر سایهش قد بکشی و بزرگ شی، که بهش تکیه کنی و یادت بره چیا بهت گذشته که بدونی از همین اشک هاست که آدم قلبش قوی میشه و جلوی هر اتفاق تلخی وایمیسه؛ پس هیچوقت جلوش رو نگیر، اون راهش رو خوب بلده...
-مجتبی پورفرخ
ارسالها: 1,884
موضوعها: 635
تاریخ عضویت: Jan 2021
سپاس ها 1240
سپاس شده 5789 بار در 2695 ارسال



حالت من: هیچ کدام
دفترچههای تلفن، مأمنی از خاطراتند؛
گاه تلخ و گزنده و گاه شیرین و دوست داشتنی.
گاه زودگذر چون باد و گاه ماندگار چون شراب صدساله.
شمارههای نوشته شدهی مقابل هر اسم، یادآور ساعتها مکالمۀ بی وقفهاند؛ از قصههایی کهنه و نو. بلند و کوتاه. از دلباختگی و دلمُردگی.
و نیز یادآور بوقهای ممتد بیجواب؛ که صدها کلمهی نشسته بر توک زبانمان را میبلعند و لالمان میکنند. شمارههایی که پشت هرکدامشان انبوهی از اخبار خوش و ناخوش نشسته است. انبوهی از رازهای ناگفته؛ که در دل سیمهای نازک و سیاه تلفن دفن میشوند؛ در لابهلای تارهای نوری.
دفترچههای تلفن، دوستانی مهربانند؛ چون در هر تَورق، هزار هزار شماره و اسم مقابل چشمت قطار میشود و دلت غنج میزند از این همه اسم.
اما به وقتش دشمنانی بیرحمند؛ چون ممکن است از میان همان هزار هزار شمارهی غریبه و آشنا، یک نفر را برای شنیدهشدن ناگفتههای دلت پیدا نکنی.
_مجتبی پورفرخ
ارسالها: 1,884
موضوعها: 635
تاریخ عضویت: Jan 2021
سپاس ها 1240
سپاس شده 5789 بار در 2695 ارسال



حالت من: هیچ کدام
.
ولی به عقیدهی من قاتلها دو دستهاند:
یک دستهشان اسلحه را درست روی شقیقهات نشانه میگیرند و سپس شلیک و تمام.
و دستهی دیگر اسلحه را دستت میدهند و کاری میکنند که خودت کار خودت را یکسره کنی.
عجیب است که دستهی دوم - با اینکه بسیارند و بیرحمتر- اما در هیچ دادگاهی محاکمه نمیشوند.
#مجتبی_پورفرخ
ارسالها: 1,884
موضوعها: 635
تاریخ عضویت: Jan 2021
سپاس ها 1240
سپاس شده 5789 بار در 2695 ارسال



حالت من: هیچ کدام
میخندید و بیپروا رفتار میکرد. برخلاف رفیقش جسور بود و زرنگ، کمی هم سر به هوا. اصلا بخاطر او بود که اتوبوسمان نیم ساعت دیرتر راه افتاد؛ چون رفته بود برای خودش و رفیقش دوتا ساندویچ لاغر مثل خودشان بگیرد. در مقابل غر غرهای مسافرها بخاطر معطلیاش تنها میخندید و هیچ نمیگفت. بعدتر که حرف زدیم فهمیدم بچهی افغانستان است و از پانزده سالگی رفته ترکیه کار کند و بعد هم که برگشته افغانستان، به خاطر جنگ و درگیری و طالبان، آمده ایران. از اوضاع کشورش که پرسیدم گفت...
"صندلی شماره ۲۹" روایتی کوتاه و احساسیست در باب همسفری از دیاری نچندان دور یعنی افغانستان.
ادامهی این نوشته به قلم #مجتبی_پورفرخ را میتوانید در صفحهی پنجم از شماره ۵۷ ام نشریهی دریاکنار (انتشار یافته در ۳۰ آبان ۱۴۰۰) بخوانید.