31-12-2014، 9:04
کودکی شش ساله مادرش را بر روی تخت بیمارستان دید و دکترش گفت تا چند وقت دیگر زنده نمی ماند ...
کودک سوال کرد چند وقت دیگر ؟
دکتر گفت پاییز ...
بچه گفت پاییز یعنی چه روز ؟
دکتر گفت وقتیکه برگهای درختان می ریزد ...
بچه خانه آمد و نخ و سوزن برداشت، رفت تا تمام برگ های شهر را به درختان بدوزد ...
لحظه هایی هست که حسابی دلت می گیرد و ناچاراً باید با تنهایی بدعنق کلنجار بروی ...
در این لحظه، نبودن هایی ، نقش پر رنگ در زندگی می گیرد ...!
نبودن کسانی که روزی تنهاییت را با آنان تقسیم می کردی و تصویر خاطرات را به ثبت می رساندی؛
غفلت و گاه تقدیر علت این نبودن ها را رقم زد ...
و
حال تو مانده ای و یک دل وامانده
که
فقط یک نفر، فقط یک نفر را می خواهد ...
(مهرداد حبیبی)
*
*
*
فرقی نمی کند چه در دنیای واقعی و چه مجازی ...
فرقی نمی کند چه در دنیای واقعی و چه مجازی ...
ار بروی ...
در این لحظه، نبودن هایی ، نقش پر رنگ در زندگی می گیرد ...!
نبودن کسانی که روزی تنهاییت را با آنان تقسیم می کردی و تصویر خاطرات را به ثبت می رساندی؛
غفلت و گاه تقدیر علت این نبودن ها را رقم زد ...
و
حال تو مانده ای و یک دل وامانده
که
فقط یک نفر، فقط یک نفر را می خواهد ...
(مهرداد حبیبی)
*
*
*
فرقی نمی کند چه در دنیای واقعی و چه مجازی ...
فرقی نمی کند چه در دنیای واقعی و چه مجازی ...
گاهی با یک قطره، لیوانی لبریز می شود
گاهی با یک کلام، قلبی آسوده و آرام می گردد
گاهی با یک کلمه، یک انسان نابود می شود
گاهی با یک بی مهری، دلی می شکند و...
مراقب بعضی "یک" ها باشیم که در عین ناچیزی، همه چیزند.
زیبا ترین ستایش نثار کسی که کاستی هایم را می داند
و باز هم دوستم دارد ...
گاهی برای پی
بردن به یک اشتباه، باید تاوان سختی در زندگی پرداخت ...
مثل از دست دادن لحظه هایی از عمر که حسرتش تا ابد بر دلت باقی می ماند ..
.
مثل باختن زندگی و مالی که برای بدست آوردنش رنج ها کشیده بودی ...
مثل تنها شدن ،
زخم زبان خوردن ها و یا
حتی تحقیر شدن ...
آخر سر هم باید بروی مُهر تجربه را پای این اشتباهات بزنی !
اشتباهاتی که تو را تغییر می دهد و دیگر آن من سابق نمی شوی ...
باید، کتاب آسمانی چشمانت را چاپ کنم
تا همگان به رسالتت ایمان آورند !
اعجاز چشمان تو ،
مدت هاست که شهری را
به پرستش وا داشته ...
❤ مَن ایـ ـنجـ ـآ دُنیایَم
را نقّاشی می کنم
خانـ ـه ای می سآزَم از
وجـ ـودَت
درختـ ـی می کشم به رنگ ِ حیات
زیر ِ سقف ِ خانه ی ِ نقّاشیَم
دَرآغوش کشیدن ِ تو
آزاد است ...
وقتی ِ دَر اسارت ِ فاصـ ـِله هآم ... ❤
خانـ ـه ای می سآزَم از
وجـ ـودَت
درختـ ـی می کشم به رنگ ِ حیات
زیر ِ سقف ِ خانه ی ِ نقّاشیَم
دَرآغوش کشیدن ِ تو
آزاد است ...
وقتی ِ دَر اسارت ِ فاصـ ـِله هآم ... ❤
کاش می شد تیشه ای باشد بَهرِ شکستن بُت !
نه شکستن بُت خدایان !
بتی که عُمریست از غرورمان ساخته ایم ...
غروری که اجازه دوستت دارم ها را از ما گرفت ...
غروری که محبت را به عزیزانمان حرام و بهای آن، برابر شد با شکسته شدن دلشان ...
غروری که اشتباهاتمان را هم در جامه درست بودن جلوه میداد ...
غروری که حسرت یک آغوش، یک دوستت دارم و بوسه هایی را بر دل ما نهاد که می دانیم هیچگاه در زندگی تکرار نخواهد شد ...
کاش می شد تیشه ای به دست بگیریم بهر شکستن،
شکستنِ بُتی که از " غــرور " ساخته ایم
خدایـــا ...!
ا[b]گ[/b][b][b]ر[/b] [/b] روزی فراموش کردم خدای بزرگی دارم ...
تو فراموش نکن که بنده کوچکی داری ...
با نوازشی و یا شاید تلنگری
آرام وجودت را ، همراهیت را ،
مهربانی و بزرگی ات را برایم یادآوری کن ...
حتی تنهایی هم، شرمش گرفته
بیاید و کنار دلتنگی هایم بنشیند
می داند این دلِ بی رَمَق
پُر شده از بی مهری ها ...
می ترسد تاب نیاورم و بِبُرّم از زندگی
و
هر شب سر به زیرتر و آرامتر می آید
(مهرداد حبیبی)