امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

طنز/ ماجرای خرم‌سلطان، مارکوخسرو یا ناصرپلو

#1
طنز و کاریکاتور > طنز - پوریا عالمی در شرق نوشت:
رییس کتابخانه ملی از احتمال ثبت جهانی سفرنامه «ناصرخسرو» به صورت مشترک با یکی از کشورهای منطقه خبر داد.
وی درباره فایده این کار گفت: «فایده‌ای که ندارد. اما بهتر از این است که کشورهای منطقه تک‌خوری کنند و شخصیت‌ها و آثار فرهنگی و هنری ما را به نام خودشان ثبت کنند.»
[b]مارکوخسرو یا ناصرپلو

وی ابراز امیدواری کرد: «اگر بشود داریم تلاش می‌کنیم سفرنامه ناصرخسرو را بچسبانیم به مارکوپلو، بلکه تخور پخور نشود.»
وی گفت: «همه تلاشمان را کردیم سعدی را به ژاپنی‌ها قالب کنیم. که تا این لحظه آنها قبول نکردند.»
وی اضافه کرد: «خوشبختانه «مولوی» را قبلا ترکیه برداشته و از این بابت خیالمان راحت است.»
وی لبخند زد: «اما سر حکیم «عمر خیام» هنوز دعواست. در حالی که ما معتقدیم ما اینقدر مفاخر داریم که اگر چهل‌تاش را هم کشورهای دیگر ببرند به جایی‌مان فشار نمی‌آید و به کشور هم آسیبی نمی‌رسد.»
درد سر «حافظ» برای کتابخانه ملی و سازمان میراث فرهنگی
وی مشعوف شد: «ما هر چقدر سعی کردیم سندی پیدا کنیم که حافظ از شیراز تکان خورده تا او را بتوانیم مثلا به پاکستان بیندازیم، متاسفانه سندی پیدا نکردیم.»
همچو قوی زیبا بمیرید
وی از هنرمندان و ادیبان در قید حیات و زنده تقاضا کرد: اگر امکانش هست خودتان مثل هدایت و چوبک و ساعدی و کی و کی دمدمای مرگ، از ایران بروید. چرا که شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبنده زاد و فریبا بمیرد رود گوشه‌ای دنج و تنها بمیرد. پس شما‌ ای قوهای زیبا، شما بروید گوشه‌ای دنج و تنها بمیرید و شبیه پیشینیان، برای ما دردسر درست نکنید. تنکیو هانی.
«خرم‌سلطان» را بچسب باقی را ول کن
رییس کتابخانه ملی در انتها گفت: «دیگه من برم. الان سریال «حریم سلطان» شروع می‌شه...» و بدو بدو رفت که به دیدار مطلوب نایل شود.
   
[/b]
طنز/ ماجرای خرم‌سلطان، مارکوخسرو یا ناصرپلو 1
پاسخ
آگهی
#2
میسی Heart
گفتم:میری؟
گفت:آره
گفتم:منم بیام؟
گفت:جایی که من میرم جای 2 نفره نه 3 نفر
گفتم:برمی گردی؟
فقط خندید.....
اشک توی چشمام حلقه زد
سرمو پایین انداختم
دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد
گفت:میری؟
گفتم:آره
گفت:منم بیام؟
گفتم:جایی که من میرم جای 1 نفره نه 2 نفر
گفت:برمی گردی؟
گفتم:جایی که میرم راه برگشت نداره
من رفتم اونم رفت
ولی.......
اون مدتهاست که برگشته.....
وبا اشک چشماش
خاک مزارمو شستشو میده .
پاسخ
#3
منونم عزیزمممممممممممBig GrinHeart
ای رفیق باوفا!هرشب دعایت می کنم.گرندارم زانتیا!فرغون سوارت می کنم.
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Lightbulb دیدار من با نازنین و ماجرای بعدش
  داستان و ماجرای ترسناک واقعی رستوران مردگان (روح و جن 18+)اتفاق عجیب برای زن و شوهر د
  چرا شیر را سلطان جنگل میگویند؟
  ماجرای عشق خواهر به برادر
Photo بارداری خرم سلطان به همراه عکسای شوهرش
  ماجرای مرغی که18ماااه بدون``سر`` زنده ماند(ای ددم وای ددم)
  هاپکیدو...سلطان ورزش های رزمی+عکس
  ماجرای ازدواج بنیامین بهادری با بهاره افشاری(نمیدونم حقیقته یا نه)
  ماجرای طنز دماغ عملی مجموعه : مطالب طنز و خنده دار ماجرای طنز دماغ عملی کم باباتو ک
  ماجرای طنز منشی و مدیر مجموعه : مطالب طنز و خنده دار ماجرای طنز منشی و مدیر ماجرای ط

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: