03-10-2013، 15:27
در آنجا برفراز قله ی کوه
دو پایم خسته از رنج دویدن
به خود گفتم در این اوج دیگر
صدایم را خداخواهد شنیدن
به سوی ابرهای تیره پر زد
نگاه روشن امیدوارم
زدل فریاد کردم که ای خداوند
من اورا "دوست دارم دوست دارم"
صدایم رفت تا اعماق ظلمت
به هم زدخواب شوم اختران را
غبار آلوده و بی تاب کوبید
در زرین قصر آسمان را
ملایک باهزاران دست کوچک
کلون سخت سنگین را کشیدند
زطوفان صدای بی شکیبم
به خودلرزیده در ابری خزیدند
ستون همچو ماران پیچ درپیچ
درختان در مه سبزی شناور
صدایم پیکرش راشستشو داد
زخاک ره درون حوض کوثر
خدا در خواب رویا بار خود بود
به زیر پلکها پنهان نگاهش
صدایم رفت و با اندوه نالید
میان پرده های خوابگاهش
ولی آن پلکهای نقره آلود
دریغاتا سحرگه بسته بودند
سبک چون گوش ماهی های ساحل
به روی دیده اش بنشسته بودند
صدا صدبار نومیدانه برخواست
که عاصی گرددو بر وی بتازد
صدا می خواست تاباپنجه ی خشم
حریر خواب اورا پاره سازد
صدافریاد می زد از سر درد
به هم کی ریزد این خواب طلایی؟
من اینجاتشنه ی یک جرعه ی مهر
تو آنجا خفته بر تخت خدایی
مگر چندان تواند اوج گیرد
صدایی دردمندو محنت آلود؟
چو صبح تازه از ره بازآمد
صدایم از صدادیگر تهی بود
ولی اینجا به سوی آسمانهاست
هنوز این دیده ی امیدوارم
خدایا این صدارا می شناسی؟
"من اورا دوست دارم دوست دارم"
[sub](فروغ فرخزاد)[/sub]
دو پایم خسته از رنج دویدن
به خود گفتم در این اوج دیگر
صدایم را خداخواهد شنیدن
به سوی ابرهای تیره پر زد
نگاه روشن امیدوارم
زدل فریاد کردم که ای خداوند
من اورا "دوست دارم دوست دارم"
صدایم رفت تا اعماق ظلمت
به هم زدخواب شوم اختران را
غبار آلوده و بی تاب کوبید
در زرین قصر آسمان را
ملایک باهزاران دست کوچک
کلون سخت سنگین را کشیدند
زطوفان صدای بی شکیبم
به خودلرزیده در ابری خزیدند
ستون همچو ماران پیچ درپیچ
درختان در مه سبزی شناور
صدایم پیکرش راشستشو داد
زخاک ره درون حوض کوثر
خدا در خواب رویا بار خود بود
به زیر پلکها پنهان نگاهش
صدایم رفت و با اندوه نالید
میان پرده های خوابگاهش
ولی آن پلکهای نقره آلود
دریغاتا سحرگه بسته بودند
سبک چون گوش ماهی های ساحل
به روی دیده اش بنشسته بودند
صدا صدبار نومیدانه برخواست
که عاصی گرددو بر وی بتازد
صدا می خواست تاباپنجه ی خشم
حریر خواب اورا پاره سازد
صدافریاد می زد از سر درد
به هم کی ریزد این خواب طلایی؟
من اینجاتشنه ی یک جرعه ی مهر
تو آنجا خفته بر تخت خدایی
مگر چندان تواند اوج گیرد
صدایی دردمندو محنت آلود؟
چو صبح تازه از ره بازآمد
صدایم از صدادیگر تهی بود
ولی اینجا به سوی آسمانهاست
هنوز این دیده ی امیدوارم
خدایا این صدارا می شناسی؟
"من اورا دوست دارم دوست دارم"
[sub](فروغ فرخزاد)[/sub]