12-10-2013، 21:06
حكايتي از زبان مسيح نقل ميكنند كه بسيار شنيدني است. ميگويند او اين حكايت را بسيار دوست داشت و در موقعيتهاي مختلف آن را بيان ميكرد.
حكايت اين است:
مردي بود بسيار متمكن و پولدار. روزي به كارگراني براي كار در باغش نياز داشت. بنابراين، پيشكارش را به ميدان شهر فرستاد تا كارگراني را براي كار اجير كند. پيشكار رفت و همه كارگران موجود در ميدان شهر را اجير كرد و آورد و آنها در باغ به كار مشغول شدند.
كارگراني كه آن روز در ميدان نبودند، اين موضوع را شنيدند و آنها نيز آمدند. روز بعد و روزهاي بعد نيز تعدادي ديگر به جمع كارگران اضافه شدند. گرچه اين كارگران تازه، غروب بود كه رسيدند، اما مرد ثروتمند آنها را نيز استخدام كرد.
شبانگاه، هنگامي كه خورشيد فرو نشسته بود، او همه كارگران را گرد آورد و به همه آنها دستمزدي يكسان داد. بديهيست آناني كه از صبح به كار مشغول بودند، آزرده شدند و گفتند: "اين بيانصافي است. چه ميكنيد، آقا ؟ ما از صبح كار كردهايم و اينان غروب رسيدند و بيش از دو ساعت نيست كه كار كردهاند. بعضيها هم كه چند دقيقه پيش به ما ملحق شدند. آنها كه اصلاً كاري نكردهاند".
مرد ثروتمند خنديد و گفت: "به ديگران كاري نداشته باشيد. آيا آنچه كه به خود شما دادهام كم بوده است؟" كارگران يكصدا گفتند: "نه، آنچه كه شما به ما پرداختهايد، بيشتر از دستمزد معمولي ما نيز بوده است. با وجود اين، انصاف نيست كه ايناني كه دير رسيدند و كاري نكردند، همان دستمزدي را بگيرند كه ما گرفتهايم." مرد دارا گفت: "من به آنها دادهام زيرا بسيار دارم. من اگر چند برابر اين نيز بپردازم، چيزي از دارائي من كم نميشود. من از استغناي خويش ميبخشم. شما نگران اين موضوع نباشيد. شما بيش از توقعتان مزد گرفتهايد پس مقايسه نكنيد. من در ازاي كارشان نيست كه به آنها دستمزد ميدهم، بلكه ميدهم چون براي دادن و بخشيدن، بسيار دارم. من از سر بينيازي است كه ميبخشم".
مسيح گفت: "بعضيها براي رسيدن به خدا سخت ميكوشند. بعضيها درست دم غروب از راه ميرسند. بعضيها هم وقتي كار تمام شده است، پيدايشان ميشود. اما همه به يكسان زير چتر لطف و مرحمت الهي قرار ميگيرند". شما نميدانيد كه خدا استحقاق بنده را نمينگرد، بلكه دارائي خويش را مينگرد. او به غناي خود نگاه ميكند، نه به كار ما. از غناي ذات الهي، جز بهشت نميشكفد. بايد هم اينگونه باشد. بهشت، ظهور بينيازي و غناي خداوند است. دوزخ را همين خشكه مقدسها و تنگ نظرها برپا داشتهاند. زيرا اينان آنقدر بخيل و حسودند كه نميتوانند جز خود را مشمول لطف الهي ببينند.
حكايت اين است:
مردي بود بسيار متمكن و پولدار. روزي به كارگراني براي كار در باغش نياز داشت. بنابراين، پيشكارش را به ميدان شهر فرستاد تا كارگراني را براي كار اجير كند. پيشكار رفت و همه كارگران موجود در ميدان شهر را اجير كرد و آورد و آنها در باغ به كار مشغول شدند.
كارگراني كه آن روز در ميدان نبودند، اين موضوع را شنيدند و آنها نيز آمدند. روز بعد و روزهاي بعد نيز تعدادي ديگر به جمع كارگران اضافه شدند. گرچه اين كارگران تازه، غروب بود كه رسيدند، اما مرد ثروتمند آنها را نيز استخدام كرد.
شبانگاه، هنگامي كه خورشيد فرو نشسته بود، او همه كارگران را گرد آورد و به همه آنها دستمزدي يكسان داد. بديهيست آناني كه از صبح به كار مشغول بودند، آزرده شدند و گفتند: "اين بيانصافي است. چه ميكنيد، آقا ؟ ما از صبح كار كردهايم و اينان غروب رسيدند و بيش از دو ساعت نيست كه كار كردهاند. بعضيها هم كه چند دقيقه پيش به ما ملحق شدند. آنها كه اصلاً كاري نكردهاند".
مرد ثروتمند خنديد و گفت: "به ديگران كاري نداشته باشيد. آيا آنچه كه به خود شما دادهام كم بوده است؟" كارگران يكصدا گفتند: "نه، آنچه كه شما به ما پرداختهايد، بيشتر از دستمزد معمولي ما نيز بوده است. با وجود اين، انصاف نيست كه ايناني كه دير رسيدند و كاري نكردند، همان دستمزدي را بگيرند كه ما گرفتهايم." مرد دارا گفت: "من به آنها دادهام زيرا بسيار دارم. من اگر چند برابر اين نيز بپردازم، چيزي از دارائي من كم نميشود. من از استغناي خويش ميبخشم. شما نگران اين موضوع نباشيد. شما بيش از توقعتان مزد گرفتهايد پس مقايسه نكنيد. من در ازاي كارشان نيست كه به آنها دستمزد ميدهم، بلكه ميدهم چون براي دادن و بخشيدن، بسيار دارم. من از سر بينيازي است كه ميبخشم".
مسيح گفت: "بعضيها براي رسيدن به خدا سخت ميكوشند. بعضيها درست دم غروب از راه ميرسند. بعضيها هم وقتي كار تمام شده است، پيدايشان ميشود. اما همه به يكسان زير چتر لطف و مرحمت الهي قرار ميگيرند". شما نميدانيد كه خدا استحقاق بنده را نمينگرد، بلكه دارائي خويش را مينگرد. او به غناي خود نگاه ميكند، نه به كار ما. از غناي ذات الهي، جز بهشت نميشكفد. بايد هم اينگونه باشد. بهشت، ظهور بينيازي و غناي خداوند است. دوزخ را همين خشكه مقدسها و تنگ نظرها برپا داشتهاند. زيرا اينان آنقدر بخيل و حسودند كه نميتوانند جز خود را مشمول لطف الهي ببينند.