05-03-2014، 14:54
(آخرین ویرایش در این ارسال: 05-03-2014، 18:52، توسط anika anti bieber.)
سلام به برو بچه های باحال و گل انجمن!:
ممنون بابت نظراتی که بابت سری داستان های هه میزارید.......
عاشق همتونم:
خوب و اینک بریم سراغ داستان امروز!
تو هه 5 گفتم که امروز امتحان خودباوری داریم
بله دیگه امروزواسه اولین بار در عمرم ساعت 5.45 بیدار شدم
جدیدا یه اتفاقی تو خونمون افتاده
هر شب مامانم ساعت 2 شب با صدای آلارم گوشی از خواب میپره و میگه نسترن پاشو برو مدرسه!(آقا نه خواهر
در این صحنه بیدار میشه و نه باباهه
و من مجبورم تخت گرم رو ول کنم و برم آلارم گوشیشو که یه آهنگ فوق العاده بد گوشه (صداش رو مخه) قطع کنم به خدا امشب اگه زنگ بزنه خودمو خفه میکنم به جای اون آلارم لعنتی!) 
و منم بیدار میکنه بعد اونوقت منم که خوابم سبکه و زود گذر در نتیجه تا میام بخوابم ساعت 6 میشه و باید برم واسه رفتن به مدرسه حاضر بشم:rum:
دیشب هم همین قضیه تکرار شد و من تا آلارم و قطع کردم و اومدم بکپم ساعت 5.45 شد
و امروز باید تا 6.30 به مدرسه میرسیدم
مامانم هم باید امروز دانش آموزاش رو به اردو میبرد!(خداشانس بده ما که تا خواستیم به اردو بریم یه بلایه آسمانی رو سرمون نازل شد دیگه فقط رویای من شده هرشب رفتن به اردو (every night in my dreams I see you I fell you…………))
خواهرم هم که امروز هرچی صداش میزدم که پاشو لامصب
من امروز خودباوری دارم با صدای بابام که بهش میگفت نمیخواد امروز تو مدرسه بری تو هم با مامانت برو اردو مثه یه بز چنان جهیدنی کرد
که من یه مین به خلقت این شک کردم:297: خدایی چقدر بده آدم اینقدر تابلو باشه!:229:
آخه دختر خوب تو که اینقدر زود بلند میشی، میمیری وقتی من میام تا بلندت کنم همون اول پاشی تا من سر صبحی صدامو به حالت نره خر در نیارم!:159::159:
آقا با اعصبانیت ناشی از دادزدن سر نرگس(خواهرم) که فوق العاده بیخیال بود !.gif)
.gif)
حاضر شدم مامانم که اعصبانیت منو دید گفت : میخوای تو هم نری و بیای اردو :492
ههههههه فکر کرده من بچه ام و میگم آره ،نخیر من که میدونم من که شانس ندارم حالا بیامو بگم آره شما باز نصیحت کردن رو شروع میکنید نخیر ایندفعه دیگه نمیگم آره!):p325::p325:
-نه مرسی من امروزامتحان خودباوری دارم :
s32:
s32
.........................................................................
به مدرسه رسیدم ساعت 6.15 بود
آخ جون ایندفعه زود رسیدم
(دیدی وجدان جون بالاخره زود رسیدم!
با توام؟
چه مرگت شده چرا ساکتی!؟
اوی با تو ام ها ؟؟؟
تققققققققققققققققققققققق
وجدان:آخ چته وحشی؟

من: 2ساعت دارم با تو حرف میزنم ها!
وجدان:اه از کی تا حالا با من حرف میزنی؟
من:از همین حالا!
وجدان:تو که گفته بودی من باید خفه شم(هه5)!
من:خوب آره!
وجدان:پس چی میگی؟
من:خوب حالا بیا با هم حرف بزنیم
وجدان:نمیخوام
من:ببخشید دیگه عزیزم


وجدان:نمیخوام
تققققققققق
وجدان:آخ باشه بابا بخشیدم چرا حالا میزنی:bighug:
من:ههههههههههههههه
)
وارد کلاس شدم هیچکس نبود جز منو و فاطی و سپیده یکم راجب گرون شدم مانتو ها و خرید عید حرف زدیم
..........................................................................................
شکوفه اومد امروز یکم دماغ بود اااااااا ببخشید دمق بود خخخخخخخخ:kar:
به خاطر داستان هه 5 بیچاره تا صبح نخوابیده بود
(قابل توجه اهورا خان!)
(هههههههههه بمیرم براش الهی)
قربونت بشم من این چیزا ارزش نداره عزیزم
پسرا هیچکدوم ارزش ندارن:
نصیحت های من به شکوفه نازه

(در ضمن جناب اهورا و دیگر دوستانی که هه(5) رو خوندن باید بگم راجب اون قسمتی که در رابطه با عاشق شدن شکوفه بود کاملا تخیلی نوشته شده بود پس لطفا جوگیر نشید متشکرم
)
سیمین اومد و امتحان خودباوری هم برگذار شد
هیچکس نخونده بود البته به گفته خودشون(کلا همه ی کلاس دروغ گوین این رو تازه فهمیدم!
)
نشستیم امتحان دادیم زنگ دین و زندگی که رفت و زنگ مشاوره هم نشستیم خیلی ها داده بودن و من زیست و شیمی رو خوب دادم ریاضی هم بدک نبود ولی امان از دست فیزیک (امان امان امان نننننننننننننننننننن!):N56:
آقا همشو از سوال اول تا سوال آخر چکی زدم
قابل توجه سیمین و شکوفه که از اول تا آخر منو مسخره کردن و گفتن بابا نسترن و نگاه خونده
چه جدی گرفتی تو :84::84::84:
واااااااااااا یه خودباوری ساده دیگه

حالا نتایجش که بیاد باز من نفر آخر میشم و اونا میفهمن که من واقعا گند زدم خخخخخخخخخخخخ :306:
امتحان گندی که واسش هیچی نخونده بودیم رو دادم
امروز سیمین یه عکس از تیم بارسلونا آورده بود
تا بچسبونه رو دسته صندلی به قول شکوفه ادزی و جزام گرفتش:tnp:
آخه صندلیش خیلی کثیفه!




و سیمین همش بابت این صندلی جلو همه شرمگین و شرمساره!


بهش تو زدن اون تیم مزخرف:hlp::hlp::hlp: (دوستان ناراحت نشین به خدا این نظر منه) کمک کردم
مشاورمون یکم راجب دوستیای خیابونی و روابط این مدلی حرف زد من و سیمین و شکوفه اصلا تو این بحث شرکت نکردیم چون خدایی واسه هیچکدوممون پیش نیومده
به نظر ما آدم باید احمق باشه تو این سن با نهایی وکنکور بره سراغ این جور رابطه ها مگه نه!

این زنگم گذشت و ما کلی مسخره بازی در آوردیم و خندیدیم بچه های کلاس چنان جدی گرفته بودن این بحث رو که اگه بجاش فیزیک و ریاضی رو اینقدر جدی میگرفتن
کل کلاس رتبه برترای کنکور میشدن خخخخخخخخخخخخ
اجهاف داشت این بند!!!هههههههههههه
زنگ بعد تاریخ داشتیم
مسا...... دبیرتاریخ درس 25 رو داد وکتاب رو تموم کرد
امروز بعد 6 ماه بنده فهمیدم که امسال باید بیداری اسلامی که یه کتاب تاریخ دیگه هست هم پاس کنیم
خدایی بعد از شنیدن این خبر اگه سیمین و شکوفه حرفای خنده دار نمیزدن من باید خودمو به آی سی یو
تحویل میدادم !(عجب خبر گندی تاریخ کم بود بیداری هم اومد روش آقا من نمیخوام بیدارشم میخوام خواب بمونم زوره!)
این زنگم گذشت البته با شعرایی که بهناز میخوند(خداییی شعراش خیلی خز و جواد بودن)

و با جمع کردن آت و آشغالایی که فاطی ریخته بود و خانوم مجبورش کرد همشو جمع کنه و بچه ها واسش آهنگ
دیری دیری دیری دیری دین دیری دین دیری دین

دیری دیری دیری دیری دین دیری دین دیری دین (پشت سر هم بخونید آهنگ آشغالیه!)
زنگ بعد با این امین ............. داشتیم:cool:
باز اومد و شروع کرد از اول تخته تا آخرش به نوشتن
البته این دفعه برخلاف همیشه بزرگ مینوشت فک کنم دیگه فهمیده که نباید از تخته به جای دفتر مشقش استفاده کنه
سر کلاس یه نیم نگاهی هم به ما مینداخت :N56:
ما در اون لحضه............
5B:
البته بیشتر به شکوفه چون شکوفه امتحان ریاضی ترم رو 20 گرفت اونم خالص
بعد به سیمین
وبعد به من
هربار به من نگاه میکنه سعی میکنم بهش نگاه نکنم
چون با دیدن ابرهای قالب گرفته و بینیش که سوراخاش اندازه دوتا چاس خندم میگیره!خخخخخخخخخ

(ناراحت نشید استاد میدونم حقیقت تلخه...........
.)
زنگ خورد و ما دوباره در انتظار اومدن خانواده هامون شدیم و سیمین هم در انتظار بی اعصاب موند

فردا هم کوییز شیمی داریم
زیست هم میپرسه
پیروز وموفق باشید
تا یه داستان دیگه بای بای*
ممنون بابت نظراتی که بابت سری داستان های هه میزارید.......
عاشق همتونم:

خوب و اینک بریم سراغ داستان امروز!

تو هه 5 گفتم که امروز امتحان خودباوری داریم

بله دیگه امروزواسه اولین بار در عمرم ساعت 5.45 بیدار شدم

جدیدا یه اتفاقی تو خونمون افتاده

هر شب مامانم ساعت 2 شب با صدای آلارم گوشی از خواب میپره و میگه نسترن پاشو برو مدرسه!(آقا نه خواهر



و منم بیدار میکنه بعد اونوقت منم که خوابم سبکه و زود گذر در نتیجه تا میام بخوابم ساعت 6 میشه و باید برم واسه رفتن به مدرسه حاضر بشم:rum:
دیشب هم همین قضیه تکرار شد و من تا آلارم و قطع کردم و اومدم بکپم ساعت 5.45 شد

و امروز باید تا 6.30 به مدرسه میرسیدم
مامانم هم باید امروز دانش آموزاش رو به اردو میبرد!(خداشانس بده ما که تا خواستیم به اردو بریم یه بلایه آسمانی رو سرمون نازل شد دیگه فقط رویای من شده هرشب رفتن به اردو (every night in my dreams I see you I fell you…………))
خواهرم هم که امروز هرچی صداش میزدم که پاشو لامصب


آخه دختر خوب تو که اینقدر زود بلند میشی، میمیری وقتی من میام تا بلندت کنم همون اول پاشی تا من سر صبحی صدامو به حالت نره خر در نیارم!:159::159:
آقا با اعصبانیت ناشی از دادزدن سر نرگس(خواهرم) که فوق العاده بیخیال بود !
.gif)
.gif)
حاضر شدم مامانم که اعصبانیت منو دید گفت : میخوای تو هم نری و بیای اردو :492

-نه مرسی من امروزامتحان خودباوری دارم :


.........................................................................
به مدرسه رسیدم ساعت 6.15 بود
آخ جون ایندفعه زود رسیدم
(دیدی وجدان جون بالاخره زود رسیدم!

با توام؟

چه مرگت شده چرا ساکتی!؟

اوی با تو ام ها ؟؟؟

تققققققققققققققققققققققق

وجدان:آخ چته وحشی؟


من: 2ساعت دارم با تو حرف میزنم ها!

وجدان:اه از کی تا حالا با من حرف میزنی؟

من:از همین حالا!

وجدان:تو که گفته بودی من باید خفه شم(هه5)!

من:خوب آره!

وجدان:پس چی میگی؟

من:خوب حالا بیا با هم حرف بزنیم

وجدان:نمیخوام

من:ببخشید دیگه عزیزم



وجدان:نمیخوام

تققققققققق

وجدان:آخ باشه بابا بخشیدم چرا حالا میزنی:bighug:
من:ههههههههههههههه

وارد کلاس شدم هیچکس نبود جز منو و فاطی و سپیده یکم راجب گرون شدم مانتو ها و خرید عید حرف زدیم

..........................................................................................
شکوفه اومد امروز یکم دماغ بود اااااااا ببخشید دمق بود خخخخخخخخ:kar:
به خاطر داستان هه 5 بیچاره تا صبح نخوابیده بود


(هههههههههه بمیرم براش الهی)
قربونت بشم من این چیزا ارزش نداره عزیزم

پسرا هیچکدوم ارزش ندارن:
نصیحت های من به شکوفه نازه


(در ضمن جناب اهورا و دیگر دوستانی که هه(5) رو خوندن باید بگم راجب اون قسمتی که در رابطه با عاشق شدن شکوفه بود کاملا تخیلی نوشته شده بود پس لطفا جوگیر نشید متشکرم

سیمین اومد و امتحان خودباوری هم برگذار شد

هیچکس نخونده بود البته به گفته خودشون(کلا همه ی کلاس دروغ گوین این رو تازه فهمیدم!

نشستیم امتحان دادیم زنگ دین و زندگی که رفت و زنگ مشاوره هم نشستیم خیلی ها داده بودن و من زیست و شیمی رو خوب دادم ریاضی هم بدک نبود ولی امان از دست فیزیک (امان امان امان نننننننننننننننننننن!):N56:
آقا همشو از سوال اول تا سوال آخر چکی زدم
قابل توجه سیمین و شکوفه که از اول تا آخر منو مسخره کردن و گفتن بابا نسترن و نگاه خونده
چه جدی گرفتی تو :84::84::84:
واااااااااااا یه خودباوری ساده دیگه


حالا نتایجش که بیاد باز من نفر آخر میشم و اونا میفهمن که من واقعا گند زدم خخخخخخخخخخخخ :306:
امتحان گندی که واسش هیچی نخونده بودیم رو دادم

امروز سیمین یه عکس از تیم بارسلونا آورده بود

آخه صندلیش خیلی کثیفه!





و سیمین همش بابت این صندلی جلو همه شرمگین و شرمساره!



بهش تو زدن اون تیم مزخرف:hlp::hlp::hlp: (دوستان ناراحت نشین به خدا این نظر منه) کمک کردم
مشاورمون یکم راجب دوستیای خیابونی و روابط این مدلی حرف زد من و سیمین و شکوفه اصلا تو این بحث شرکت نکردیم چون خدایی واسه هیچکدوممون پیش نیومده

به نظر ما آدم باید احمق باشه تو این سن با نهایی وکنکور بره سراغ این جور رابطه ها مگه نه!


این زنگم گذشت و ما کلی مسخره بازی در آوردیم و خندیدیم بچه های کلاس چنان جدی گرفته بودن این بحث رو که اگه بجاش فیزیک و ریاضی رو اینقدر جدی میگرفتن



اجهاف داشت این بند!!!هههههههههههه
زنگ بعد تاریخ داشتیم

مسا...... دبیرتاریخ درس 25 رو داد وکتاب رو تموم کرد
امروز بعد 6 ماه بنده فهمیدم که امسال باید بیداری اسلامی که یه کتاب تاریخ دیگه هست هم پاس کنیم

خدایی بعد از شنیدن این خبر اگه سیمین و شکوفه حرفای خنده دار نمیزدن من باید خودمو به آی سی یو

تحویل میدادم !(عجب خبر گندی تاریخ کم بود بیداری هم اومد روش آقا من نمیخوام بیدارشم میخوام خواب بمونم زوره!)
این زنگم گذشت البته با شعرایی که بهناز میخوند(خداییی شعراش خیلی خز و جواد بودن)


و با جمع کردن آت و آشغالایی که فاطی ریخته بود و خانوم مجبورش کرد همشو جمع کنه و بچه ها واسش آهنگ
دیری دیری دیری دیری دین دیری دین دیری دین


دیری دیری دیری دیری دین دیری دین دیری دین (پشت سر هم بخونید آهنگ آشغالیه!)
زنگ بعد با این امین ............. داشتیم:cool:
باز اومد و شروع کرد از اول تخته تا آخرش به نوشتن

البته این دفعه برخلاف همیشه بزرگ مینوشت فک کنم دیگه فهمیده که نباید از تخته به جای دفتر مشقش استفاده کنه

سر کلاس یه نیم نگاهی هم به ما مینداخت :N56:
ما در اون لحضه............

البته بیشتر به شکوفه چون شکوفه امتحان ریاضی ترم رو 20 گرفت اونم خالص
بعد به سیمین
وبعد به من
هربار به من نگاه میکنه سعی میکنم بهش نگاه نکنم

چون با دیدن ابرهای قالب گرفته و بینیش که سوراخاش اندازه دوتا چاس خندم میگیره!خخخخخخخخخ


(ناراحت نشید استاد میدونم حقیقت تلخه...........

زنگ خورد و ما دوباره در انتظار اومدن خانواده هامون شدیم و سیمین هم در انتظار بی اعصاب موند


فردا هم کوییز شیمی داریم

زیست هم میپرسه
پیروز وموفق باشید
تا یه داستان دیگه بای بای*