06-05-2014، 17:50
تكيه به شونه هام نكن
من از تو افتاده ترم
ما كه به هم نمي رسيم
بسه ديگه بزار برم
كي گفته بود به جرم عشق
يه عمري پر پر ت كنم
حيف تو نيست كنج قفس
چادر غم سرت كنم
من نه قلندر ميشم ،نه قهرمان غصه
نه برده حلقه به گوش
نه مثل اون فرشته ها
من عاشقم همين و بس
غصه نداره بي كسيم
قشنگيه قسمت ماست
كه ما به هم نمي رسيم


مرگ من آري فرا خواهد رسيد
در شبي سرد و غم انگيز و سياه
در كويري خشك و بي آب و علف
در زمستاني كه مي آيد ز راه
كاش باشي در كنارم آ زمان
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
روزي تلخ كر افق ابري سياه
هو كنان خود را به من خواهد رسند
آسمان گريان ز اين نا كام خويش
قطره اي باران نثار يار خويش
من پر از اندوه و حسرت نا اميد
در درون بستري با ياد او
چشم بر در دوخته در راه او
اشك هايم ميشود دايم روان
عشق جاويدم مرا بردي ز ياد
مردمان تابوت من باشد سياه
رنگ آن زجري كه من ديدم به كام
سنگ قبرم تكه اي از يخ كنيد
تا به جاي آخرين معبود من
لحظه اي تابيدن خورشيد گرم
قطره قطره آب گردد ولي با آه و درد
مرگ من آري فرا خواهد رسيد
روز پيوستن به اوهام و خيال
لحظه همبستري با خاك نرم
بوسه هاي سنگ بر اندام من
اين من تنها تر از هر رهگذر
زير خاكي سر مدفون گشته ام
مرگ من آري فرا خواهد رسيد
مردمان آيند هر يك سوگوار
چشم هايشان در پي ام اندوهبار
روح اما به دنبال كسي است
دربه در دنبال سيماي كسي است
او كه آيد انتظار آخر شود
ديدگانم عاقبت بر هم رود
بستر من پر گل مريم شود



×××××××××××××××××××××××××
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود ودود
یا خزانی خالی از فریادو شور
مرگ من روزی فراخواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچون روزهای دگر
سایه از امروز ها و دیروز ها
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمر های سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
خاک میخواند مرا هر دم به خویش
میرسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل بر روی گور غمناکم نهند
میرهم از خویش ومیمانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می شود
روح من چو باد بان قایقی
در انتها دورو پنهان می شود
میشتابند ازپی هم بی شکیب
روزها ،هفته ها، ماه ها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره میماند به چشم راه ها
لیک پیکر سرد مرا
می فشارد خاک دامنگیر خاک
بی تو ،دور از ضربه های قلب تو
قلب من میپوسد آنجا زیر خاک
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم مشوید از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه ها و نام ها...
××××××××××××××××××××××××××××××××××
دستانم گرمي دستانت را مي خواهد پس دستانم را به تو ميدهم
قلبم تپش قلبت را مي خواهد پس قلبم را به تو ميدهم
چشمانم نگاه زيبايت را مي خواهد پس نگاهم از آن توست
عشقم تمامي لحظات تو را مي خواهند وبراي با تو بودن دلتنگي ميکنند
دل من همانند آسمان ابري از دوري تو ابري است
درخشش چشمانم همانند خورشيد درخشان انتظار چشمانت را مي کشند
پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگزفراموشت نخواهم کرد.
عاشـــــــقـــــــــانـــــــه دوســــــتت خواهــــــــــم داشـــــــــــت.
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
در تنهايي خود لحظه ها را برايت گريه کردم
[color][/color]
در بي کسيم براي تو که همه کسم بودي گريه کردم
[color][/color]
در حال خنديدن بودم که به ياد خنده هاي سرد و تلخت گريه کردم
[color][/color]
در حين دويدن در کوچه هاي زندگي بودم که ناگاه به ياد لحظه هايي که بودي و اکنون نيستي ايستادم و آرام گريه کردم
[color][/color]
ولي اکنون مي خندم آري ميخندم به تمام لحظه هاي بچگانه اي که به خاطرت اشک هايم را قرباني کردم...
[color][/color]
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
[color][/color]

[/color]
با دلي بي تاب مي خوانم تو را
مثل شعري ناب مي خوانم تو را
در كنار جويباري از غرل
با سرود آب مي خوانم تو را
شب به قصد كوچه بيرون مي روي
در شب مهتاب مي خوانم تو را
خستگي را مي تكانم از تنت
با زبان خواب مي خوانم تو را
با لباني كه عطش بو سيده است
با صداي آب مي خوانم تو را
عكس خاموشم كه تا پايان عمر
با دلي بي تاب مي خوانم تو را
[color]مثل شعري ناب مي خوانم تو را
در كنار جويباري از غرل
با سرود آب مي خوانم تو را
شب به قصد كوچه بيرون مي روي
در شب مهتاب مي خوانم تو را
خستگي را مي تكانم از تنت
با زبان خواب مي خوانم تو را
با لباني كه عطش بو سيده است
با صداي آب مي خوانم تو را
عكس خاموشم كه تا پايان عمر
با دلي بي تاب مي خوانم تو را
[/color]
×××××××××××××××××××××××××××××××××
[color]ای که از یـــــــــــاد تو رفته سمت و سوی منــــــــزلم
از پس دلشـــــــــــوره هـایـم بـر نـمـی آیـد دلــــــــــــم
هر طـــــــریقی را بگویی آســـــــمان را چـــــــــیده ام
عـــــــــــاشـق دیـوانــه کـم دارد غـــــــــــروب پـازلـــم
مثل امــــــــــــــواج پر از شــــــــور و صدایی من ولی
قـایــق در گـــــل نـشـسته مـنـتــــــــــهـای سـاحـــــــــلـم
کم کمــــــــــک دارم به ژرفـای حـــــــقـیـقـت می رسم
من بـــــرای بـا تـــــو بـودن کـوچـــــــکـم نـاقـابـــــــــلم
قایق وامـــــــــــــــــواج ساحل شـــــرح حال ما دوتاست
تــو ســـــــــــــراسـر رفـتن و رفـتن من اما در گـــــــلم
دل بخـــــــــــــواهد چه نخـــــــواهد نـاگـــزیرم می روی
بی تــــو من می مـــانم و بغــــــــض و خیال باطـــــــــلم
ذهــــــــن تو پر می شود ازخاطــــــــــــرات خوش ولـی
یک غــــــــــــــروب مرده می مانـد بـه یاد ساحــــــــــــلم
مـی روم بغــــــــــــــــــض نبودت را بـبارم در غــــــــزل
کـز تـمـــــــــــــــــام بـودنت تنهــــــــــــا همین شـد حـاصلم...
[/color]