13-07-2014، 16:21
سوار تاکسی بودم که یه خانم جوان با یه پسر بچه زبل ۵-۶ ساله کنارم نشست . بچه هه خیلی بپر بپر می کرد و تاکسی رو روی سرش گذاشته بود . خانومه هرچی گفت ساکت!نشد که نشد.آخرسر خانومه یه نیشگون اساسی از بچه هه گرفت که داد بچه بالارفت . بچه ی زبل با گریه گفت منو زدی؟حالا به بابا می گم دیشب خونه ی عمو اینا چیکار کردی. زنه که دید خیلی ناجور شد،گفت :چیکار کردم؟بچه هه گفت: خب گوزیدی! حالا ما سفت خودمونو گرفته بودیم که نخندیم و مثلا اصلا چیزی نشنیدیم ، ولی خود زنه اونقدر دست پاچه شد که به راننده گفت آقا آقا ما همین بغل پیاده می شم.ماشین نگه داشته – نداشته در رو باز کرد که بپره پائین . یهو یه ماشین دیگه از راه رسید و زد درب تاکسی کلا کنده شد. حالا مردم جمع شده بودند و راننده تاکسی که یه پیر مردی بود ، داد می زد و به زنه می گفت : آخه خواهر من، مادر من ،تو که منو بیچاره کردی! خب همه می گوزن . منم می گوزم ،اینم می گوزه . آقا شما نمی گوزی ؟ شما چی ، شما نمی گوزی ؟…