07-01-2014، 14:47
[size=medium]الو!سلام
سلام علیکم بفرمایید؟
ببخشید با خدا کار داشتم میخواستم با خودشون صحبت کنم.
خودم هستم باز چی شده بنده من؟چه حافظه ای ماشاالله چه زود منو شناختین..
من هیچ کس رو فراموش نمیکنم هیچ کس رو..
ببخشید خداجونم؟کارم یخورده طول میکشه وقت دارین؟
بگو!همه حرفات رو میشنوم..
خداجونم؟بگو جانم؟
یه خواهش دارم..
بگو عزیزم..
ببین خدا!میدونی!میخوام بدونم وقتی باهات حرف میزنم و دردو دل میکنم صدامو میشنوی یا نه؟اصلا میخوام هر وقت دعا میکنم دعامو بشنوی به حرفم گوش بدی..
میدونی همینکه بدونم یکی حرفمو میشنوه برام کافیه..
منکه بارها گفتم ادعونی استجب لکم
تو هر دفعه صدام کنی جوابت رو میدم،هر موقع منو صدا کنی میامو پای درد ودلت میشینم و باهات حرف میزنم.اما وقتی این گوش تو هر صدایی و هر سخنی رو شنیده و سنگین شده که صدای منو نمیشنوی،تقصیر من نیست..
واقعا حرفام رو میشنوی؟واقعا حرفات رو میشوم
ببین خدا تو از همه چیز باخبری،همه چیز رو میدونی،مگه نه؟بله..
از حاجتم از نامه نانوشتم از حرف نگفتم از وضع دنیام از آخرتم،از چیزی که تو دل دارم،از همش باخبری؟آره همشو میدونم..
هق هق گریه هامو میبینی؟وقتی از بیچارگی و درموندگیم پیشت شکایت میکنم حرفام رو میشنوی؟وقتی از همه جا درمونده میشم میام طرف تو میفهمی که میام؟صدای در زدنام رو میشنوی؟
بله بنده ام..میبینم و میشنوم و میفهمم..
مگه نشنیدی ان الله بصیر بالعباد؟نشنیدی ان الله سمیع بالعباد؟
میدونم اما من...
هر جا که بری بازم بنده منی..اما از بس که باور نمیکنی که همه رو میبینم و میشنوم اینقدر دل منو میشکونی..
الهی بمیرم....
بارها شده گفتم نرو اما نفهمیدی!رفتی هی دنبالت اومدم!به ملائک گفتم مبادا چیزی بنویسیدا صبر کنید تا لحظه آخر برمیگرده...
گفتم:اون این کار رو انجام نمیده،اون این حرف رو نمیزنه.هر چی ملائک گفتن بار الها این بنده سابقه داره،دفعه اولش نیست..
اما گفتم:نه!شاید این دفعه عوض شده باشه صبر کنید چیزی ننویسید و اونا هم با من منتظر نشستن تا ببینن عوض شدی یا نه..
هی صدات زدم گفتم:نرو.اما تو رفتی،گفتم:نزن اما تو زدی،گفتم:نکن اما تو کردی..
آخرسر،منو پیش ملائک سرافکنده کردی.ملائک گفتن:بار الها باز عوض نشد..
شرمندم..
هر دفعه همین حرف رو میزنی و هر دفعه هم میبخشمت.هر دفعه هم به روم سیلی میزنی...
شرمندتم،با وجود همه محبتی که بهم داری سرم زیره،با اینکه خیلی بدم اما تو خیلی خوبی،به جون خودم میدونم که اگه یکی از این نعمت هایی رو که بهم دادی بخاطر این همه کفر و ناشکریایی که میکنم ازم بگیری،کسی نمیتونه اونو دوباره بهم بده..به جون خودم میدونم اگه عزتی رو که تو چشم مردم بهم دادی و خوب میدونم که لایق این عزت نیستم،اگه ثانیه ای ازم بگیری تو همون یه ثانیه دیگه کسی حاضر نیست بهم نگاه کنه چه برسه به اینکه بخواد منو به عنوان دوست،همراز و یا حتی فرزند قبول کنه..
اگه بگیری کی میتونه اون عزت رو بهم برگردونه؟!میدونم که جز خودت هیچ کس...خدا جونم!از روز برام روشنتره که جز تو پناهی ندارم و هرجا برم و به هر راهی برم،به هر جا و مقامی برسم.
باز آخر راه که رسیدمو دستم رو خالی دیدم تو رو صدا میکنم،خیلی میترسم که پیمونه گناه من سر بره و خشمت بگیره،خیلی میترسم که بگی هر چی به این بنده فرصت دادم آدم نشده،خیلی میترسم از لحظه ای که بخوای ازم رو برگردونی..
خداجونم!میدونم اینقدر نافرمانی و سرکشی کردم که لیاقت مهر تو رو ندارم اما بخشش صفتیه که فقط درخور و شایسته مقام توست..
دلمو میشکنی،غم رو دلم میاری بعد میگی غلط کردم؟
میدونی هر بار که میای دلم نمیاد دست رد رو سینت بذارم؟
چشمای اشک بارونت رو که میبینم،از خودم خجالت میکشم که در رو به روت باز نکنم.هر دفعه با روی گشاده در رو به روت باز میکنم،به استقبالت میام به امید اینکه ایندفعه دیگه درست میشی اما تو میای نمک میخوری و نمکدون میشکونی...
میدونم که با مدبر قرار دادن نفسم به خودم ستم کردم.اما خدایا!وای بر من اگه من رو نبخشی..خدایا!تو زندگیم این همه به من نیکی کردی چطور میتونم باور کنم که لحظه مرگ من رو تنها بذاری و خوبی خودت رو از من دریغ کنی....[/size]
سلام علیکم بفرمایید؟
ببخشید با خدا کار داشتم میخواستم با خودشون صحبت کنم.
خودم هستم باز چی شده بنده من؟چه حافظه ای ماشاالله چه زود منو شناختین..
من هیچ کس رو فراموش نمیکنم هیچ کس رو..
ببخشید خداجونم؟کارم یخورده طول میکشه وقت دارین؟
بگو!همه حرفات رو میشنوم..
خداجونم؟بگو جانم؟
یه خواهش دارم..
بگو عزیزم..
ببین خدا!میدونی!میخوام بدونم وقتی باهات حرف میزنم و دردو دل میکنم صدامو میشنوی یا نه؟اصلا میخوام هر وقت دعا میکنم دعامو بشنوی به حرفم گوش بدی..
میدونی همینکه بدونم یکی حرفمو میشنوه برام کافیه..
منکه بارها گفتم ادعونی استجب لکم
تو هر دفعه صدام کنی جوابت رو میدم،هر موقع منو صدا کنی میامو پای درد ودلت میشینم و باهات حرف میزنم.اما وقتی این گوش تو هر صدایی و هر سخنی رو شنیده و سنگین شده که صدای منو نمیشنوی،تقصیر من نیست..
واقعا حرفام رو میشنوی؟واقعا حرفات رو میشوم
ببین خدا تو از همه چیز باخبری،همه چیز رو میدونی،مگه نه؟بله..
از حاجتم از نامه نانوشتم از حرف نگفتم از وضع دنیام از آخرتم،از چیزی که تو دل دارم،از همش باخبری؟آره همشو میدونم..
هق هق گریه هامو میبینی؟وقتی از بیچارگی و درموندگیم پیشت شکایت میکنم حرفام رو میشنوی؟وقتی از همه جا درمونده میشم میام طرف تو میفهمی که میام؟صدای در زدنام رو میشنوی؟
بله بنده ام..میبینم و میشنوم و میفهمم..
مگه نشنیدی ان الله بصیر بالعباد؟نشنیدی ان الله سمیع بالعباد؟
میدونم اما من...
هر جا که بری بازم بنده منی..اما از بس که باور نمیکنی که همه رو میبینم و میشنوم اینقدر دل منو میشکونی..
الهی بمیرم....
بارها شده گفتم نرو اما نفهمیدی!رفتی هی دنبالت اومدم!به ملائک گفتم مبادا چیزی بنویسیدا صبر کنید تا لحظه آخر برمیگرده...
گفتم:اون این کار رو انجام نمیده،اون این حرف رو نمیزنه.هر چی ملائک گفتن بار الها این بنده سابقه داره،دفعه اولش نیست..
اما گفتم:نه!شاید این دفعه عوض شده باشه صبر کنید چیزی ننویسید و اونا هم با من منتظر نشستن تا ببینن عوض شدی یا نه..
هی صدات زدم گفتم:نرو.اما تو رفتی،گفتم:نزن اما تو زدی،گفتم:نکن اما تو کردی..
آخرسر،منو پیش ملائک سرافکنده کردی.ملائک گفتن:بار الها باز عوض نشد..
شرمندم..
هر دفعه همین حرف رو میزنی و هر دفعه هم میبخشمت.هر دفعه هم به روم سیلی میزنی...
شرمندتم،با وجود همه محبتی که بهم داری سرم زیره،با اینکه خیلی بدم اما تو خیلی خوبی،به جون خودم میدونم که اگه یکی از این نعمت هایی رو که بهم دادی بخاطر این همه کفر و ناشکریایی که میکنم ازم بگیری،کسی نمیتونه اونو دوباره بهم بده..به جون خودم میدونم اگه عزتی رو که تو چشم مردم بهم دادی و خوب میدونم که لایق این عزت نیستم،اگه ثانیه ای ازم بگیری تو همون یه ثانیه دیگه کسی حاضر نیست بهم نگاه کنه چه برسه به اینکه بخواد منو به عنوان دوست،همراز و یا حتی فرزند قبول کنه..
اگه بگیری کی میتونه اون عزت رو بهم برگردونه؟!میدونم که جز خودت هیچ کس...خدا جونم!از روز برام روشنتره که جز تو پناهی ندارم و هرجا برم و به هر راهی برم،به هر جا و مقامی برسم.
باز آخر راه که رسیدمو دستم رو خالی دیدم تو رو صدا میکنم،خیلی میترسم که پیمونه گناه من سر بره و خشمت بگیره،خیلی میترسم که بگی هر چی به این بنده فرصت دادم آدم نشده،خیلی میترسم از لحظه ای که بخوای ازم رو برگردونی..
خداجونم!میدونم اینقدر نافرمانی و سرکشی کردم که لیاقت مهر تو رو ندارم اما بخشش صفتیه که فقط درخور و شایسته مقام توست..
دلمو میشکنی،غم رو دلم میاری بعد میگی غلط کردم؟
میدونی هر بار که میای دلم نمیاد دست رد رو سینت بذارم؟
چشمای اشک بارونت رو که میبینم،از خودم خجالت میکشم که در رو به روت باز نکنم.هر دفعه با روی گشاده در رو به روت باز میکنم،به استقبالت میام به امید اینکه ایندفعه دیگه درست میشی اما تو میای نمک میخوری و نمکدون میشکونی...
میدونم که با مدبر قرار دادن نفسم به خودم ستم کردم.اما خدایا!وای بر من اگه من رو نبخشی..خدایا!تو زندگیم این همه به من نیکی کردی چطور میتونم باور کنم که لحظه مرگ من رو تنها بذاری و خوبی خودت رو از من دریغ کنی....[/size]