ادامه:
دراآن شب پس از مرگ استاد بزرگ همه غمگین بودیم واورابه خاک سپردیم.
بچه هارا جمع کردم و در اردو گاه نگه داشتم .
فردای آنروز پاشدیم ودیدیم که تمام اردوگاه خراب شده من خیلی خیلی عصبانی بودم
اماخیلی پشیمونم
اصبانیت کارخیلی بدی است..
همه دنبال این میگشتیم که این کارکه بوده ساعت5عصربودکه دیگر صبر نداشتم ومجبور شودم پیش یا کاشی فرمانده ی تمام موش ها رفتم او گفت کارمن نبوده
بعد رفتم پیش هراس کار اوهم نبود....بعدپیش هری رفتم کار او هم نبود.
ی
همین طوری میگشتم و میگشتم اما کسی این کاررا نکرده بود
درحال رفتن به خانه بودیم که نا گهالم هراس آمد وجلوی ماایستاد ماآماده برای جنگ شده بودیم
من اصبانی اصبانی بودم ومیخواستم همه اش را روی آن خالی کنم که نا گهان افرادش رسیدند همه هر جور صلاهی داشتند ماهم تعجب کرده بودیم ومتمعن بودیم که کاری ازدستمان بر نمی آید پس تصلیم شدیم
..که1دفعه
.....این داستان ادامه دارد
دراآن شب پس از مرگ استاد بزرگ همه غمگین بودیم واورابه خاک سپردیم.
بچه هارا جمع کردم و در اردو گاه نگه داشتم .
فردای آنروز پاشدیم ودیدیم که تمام اردوگاه خراب شده من خیلی خیلی عصبانی بودم

اصبانیت کارخیلی بدی است..
همه دنبال این میگشتیم که این کارکه بوده ساعت5عصربودکه دیگر صبر نداشتم ومجبور شودم پیش یا کاشی فرمانده ی تمام موش ها رفتم او گفت کارمن نبوده
بعد رفتم پیش هراس کار اوهم نبود....بعدپیش هری رفتم کار او هم نبود.
ی
همین طوری میگشتم و میگشتم اما کسی این کاررا نکرده بود
درحال رفتن به خانه بودیم که نا گهالم هراس آمد وجلوی ماایستاد ماآماده برای جنگ شده بودیم
من اصبانی اصبانی بودم ومیخواستم همه اش را روی آن خالی کنم که نا گهان افرادش رسیدند همه هر جور صلاهی داشتند ماهم تعجب کرده بودیم ومتمعن بودیم که کاری ازدستمان بر نمی آید پس تصلیم شدیم
..که1دفعه
.....این داستان ادامه دارد