امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان یاران ضربت (قسمت2یاهمان همراه فرمانده)*

#1
ادامه:
دراآن شب پس از مرگ استاد بزرگ همه غمگین بودیم واورابه خاک سپردیم.
بچه هارا جمع کردم و در اردو گاه نگه داشتم .

فردای آنروز پاشدیم ودیدیم که تمام اردوگاه خراب شده من خیلی خیلی عصبانی بودمAngryاماخیلی پشیمونم

اصبانیت کارخیلی بدی است..
همه دنبال این میگشتیم که این کارکه بوده ساعت5عصربودکه دیگر صبر نداشتم ومجبور شودم پیش یا کاشی فرمانده ی تمام موش ها رفتم او گفت کارمن نبوده

بعد رفتم پیش هراس کار اوهم نبود....بعدپیش هری رفتم کار او هم نبود.
ی
همین طوری میگشتم و میگشتم اما کسی این کاررا نکرده بود
درحال رفتن به خانه بودیم که نا گهالم هراس آمد وجلوی ماایستاد ماآماده برای جنگ شده بودیم

من اصبانی اصبانی بودم ومیخواستم همه اش را روی آن خالی کنم که نا گهان افرادش رسیدند همه هر جور صلاهی داشتند ماهم تعجب کرده بودیم ومتمعن بودیم که کاری ازدستمان بر نمی آید پس تصلیم شدیم

..که1دفعه
.....این داستان ادامه دارد
سلام دوستان من امیررضا هستمو13سالمه وبچه ی خیلی خیلی شوخی هستم

......................برای سپاس از دکمه ی سپاس استفاده کنیدBig GrinBig Grin.....................
پاسخ
 سپاس شده توسط frozen✘girl
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  داستان تنباکو و تاثیر نیکوتین بر بدن انسان
  شارژ تلفن همراه با میکروب!
  خیره شدن به تلفن همراه در تخت خواب می‌تواند باعث نابینایی موقت شود
Question داستان کشف غار علیصدر
  داستان واقعی جنی
  ده فیلم ترسناک با داستان های واقعی
  داستان واقعی جنی
  ارسال فاکس با تلفن همراه با روش ابداعی دانشجوی دانشگاه شریف
Smile چند دانستنی جالب به همراه عکس!!!!!!
  شارژ تلفن همراه با جاکلیدی

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان