مرگ و مرد

[TARA*]

یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...

مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...


طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ...

مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ...


اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ...

مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ...


توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ...

مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ...


مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست و



منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...



مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!


بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!



خواستم  یادتون باشه یه روزم نوبت ماست..

[Ayda khoshgele]

تکراری بود
ولی متاسفانه لینک ندارم

[fate min]

تکراری
تازه این قصه رو 2سال پیش توی کتاب خوندم

[TARA*]

این تکراریه؟؟؟

[~ArTaBaNoOs~]

مرسی نرگس جونم من نخونده بودم تا حالا واسم تکراری نبود

[زیبا محمدی]

مرسی
من تا حالا نخونده بودم بیچاره مرده

[TARA*]

مرسی نرگس جونم من نخونده بودم تا حالا واسم تکراری نبود

خواهش عزیزم مرسی از نظرت

[-Edgar]

واسه منم جدید بود سپاس

[✘dead~G!ฯГ✘]

ممنون اما تکراری بود...

[behnaz99]

عالی بود مرسی