17-08-2015، 17:58
(آخرین ویرایش در این ارسال: 08-01-2016، 15:37، توسط Δ.н.ο.υ.я.Δ.)
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.

لطفا نظرات .. پیشنهادات و انتقاداتون در در این تاپیک مطرح کنید!
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.flashkhor.com/forum/showthread.php?tid=44417
http://www.flashkhor.com/forum/showthread.php?tid=44417
تاپیک داستان برای جلوگیری از اسپم بسته میمونه ..
هروخت تاپیک داستان اپدیت شد در دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
اینجا اطلاع رسانی میشه !
اینجا اطلاع رسانی میشه !
_____
داستان من با بقیه خیلی فرق داره ..
تو این داستان شخصیتای مثبت و منفی داریم ..
سبک داستان تخیلی/ترسناک/طنز هست ..
سعی کردم از همه استفاده کنم چون داستانم واقعا به کارکترای زیادی نیاز داره :| پس نگران نباشید همتون به نوعی وارد داستان میشید حالا چه بد چه خوب ! پس اسپم ندید !
این داستان اصلا قابل پیش بینی نیست ..
از زبون خودمم هست .. نوع شخصیتا کارکترا و ارتباطاتی که ب وجود میاد هیج ربطی به خودشون نداره پ ب دل نگیرید !
سعی میکنم داستان رو دوروز در میون اپدیت کنم چون دست به قلمم خوبه و زیاد فیلم میبنم میتونم سریع دسته بندی کنم!
هرجا که لازم باشه عکسم میزارم تا بهتر فضای داستان رو تصور کنید (:
واژگان:
پلشت : ب نوعی از خون اشاما گویند ک والدینشان به اکادمی نرفتند
اصیل: نوعی از خوناشام که والدینشان به اکادمی رفتند
مونجول : نوعی از خوناشام که از ازدواج خوناشامان و شکارچیان خوب به وجود می ایند..
قرص افتاب: ماده ای که خوناشامان با خوردن ان زیر نور افتاب نیز میتوانند فعالیت کنند
داستان من با بقیه خیلی فرق داره ..
تو این داستان شخصیتای مثبت و منفی داریم ..
سبک داستان تخیلی/ترسناک/طنز هست ..
سعی کردم از همه استفاده کنم چون داستانم واقعا به کارکترای زیادی نیاز داره :| پس نگران نباشید همتون به نوعی وارد داستان میشید حالا چه بد چه خوب ! پس اسپم ندید !
این داستان اصلا قابل پیش بینی نیست ..
از زبون خودمم هست .. نوع شخصیتا کارکترا و ارتباطاتی که ب وجود میاد هیج ربطی به خودشون نداره پ ب دل نگیرید !
سعی میکنم داستان رو دوروز در میون اپدیت کنم چون دست به قلمم خوبه و زیاد فیلم میبنم میتونم سریع دسته بندی کنم!
هرجا که لازم باشه عکسم میزارم تا بهتر فضای داستان رو تصور کنید (:
واژگان:
پلشت : ب نوعی از خون اشاما گویند ک والدینشان به اکادمی نرفتند
اصیل: نوعی از خوناشام که والدینشان به اکادمی رفتند
مونجول : نوعی از خوناشام که از ازدواج خوناشامان و شکارچیان خوب به وجود می ایند..
قرص افتاب: ماده ای که خوناشامان با خوردن ان زیر نور افتاب نیز میتوانند فعالیت کنند
______________
قسمت اول(فصل 1 )
مادر : پسر عزیزم خیلی مراقب خودت باش .. یادت نره در تابوتت رو کاملا محکم قفل کنی! موشای موذی همیشه تو اتاقا کمین کردن!
- نگران نباش مامان .. همچی تحت کنترله
مادرم در حالی که خیلی ناراحت بود.. صورت منو تو دستاش گرفت و گفت :
چشمات درست عین پدرته .. تو خیلی شبیه پدرتی اهورا .. مطمئنم از پس هر چیزی برمیای ..
مراقب خودت باش پسرم ..
برای اخرین بار مادرم رو بغل کردم میدونستم ممکنه این اخرین باری باشه که میبینمش !
ساعت 3:00 شب ..
روی یکی از نیمکتای سبز ایستگاه ماه زهر نشسته بودم و با هنزفری اهنگ گوش میدادم ..
این ایستگاه همیشه خلوت و اروم بود چون اخرین ایستگاه قطار برای اکادمی محسوب میشد و بعد دیگه هیچ توقفی وجود نداشت !
اکادمی .. چه اسم اشنایی .. مادرم همیشه از اکادمی ومپایرز برام صحبت میکرد .. از وقتی 108 سالم بود ارزوی ورود به چنین جایی رو داشتم درست مثل پدر و مادرم !
البته پدرم همیشه مخالف رفتن من به اکادمی بود .. همیشه.. تا قبل از اینکه از بین بره!
شب تولد 110 سالگیم بود که شکارچیا به خونه ما حمله کردن ..
اونا خونمون رو اتیش زدن و پدرم رو به قتل رسوندن ! هیچوقت اون شب رو یادم نمیره .
پدر و مادرم درست عین مبارزای اکادمی با شکارچیا مقابله میکردن و من مثل یه موش ترسو کنار کمد قایم شده بودم.. درست زمانی که تقریبا همه شکارچیا نابود شده بودن !( وی) با تیغه اهنی پدرم رو غافلگیر کرد !
شب ترسناکی بود .. پدر داد هولناکی سرداد و در یه چشم بهم زدن دود شد !
من از جایی ک قایم شده بودم بیرون اومدم .. وحشت زده بودم ! توی اون تاریکی درحالی ک نور ماه کمی از پنجره ها به داخل میتابید برای اولین صورت( وی) ارباب شکارچیا رو دیدم!
یه مرد بلند و ورزیده با پوست کاملا سفید درست مثل همه خوناشاما .. چشمهای قرمز و لب و بینی ای که با دستمال سیاه پوشیده شده بود !
مادرم هراسون به طرف من اومد و در حالی ک محکم منو بغل کرده بود با التماس کمک میخواست ..
اما (وی) بیرحم تر از این حرفا بود .. به برده هاش دستور داد تا خونه رو اتیش بزنن و خودش کاملا ناپدید شد !
تو حال و هوای خودم بودم و درگیر افکاری که همیشه گریبان گیرم بود ..
اهنگ هنزفری هم قطع شده بود در این حال ناگهان مامور ایستگاه بلند فریاد زد : قطار شماره 8 به مقصد اکادمی ومپایرز .. همه سوار شید! همه سوار شید ..
البته نفهمیدم منظورش از همه کی بود ! مگه به غیر از من کسی دیگه ای تو ایستگاه حضور داشت؟
یه دفعه صدای اهم اهم رو از پشت سرم شنیدم ..
-هی سلام اقا .. میشه به من کمک کنید این چمدونا رو ببرم تو قطار؟
اصلا متوجه حضور شخص دیگه ای تو ایستگاه نشده بودم و برای همی کمی جا خورده بودم!
-هی اقا .. شما خوبید؟
وقتی به خودم اومدم دیدم این دختر(دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
✘✘ SiLhOuEtTe✘✘ ) داره با من حرف میزنه ..
✘✘ SiLhOuEtTe✘✘ ) داره با من حرف میزنه ..
-ببخشید شما چیزی گفتید؟
دختر با تعجب گفت : شما خوبید؟
سرم رو اروم تکون دادم ..
لبخند زورکی ای زد و گفت خوبه .. سپس چمدونای بزرگ و سنگینش رو از روی زمین برداشت .. و هن وهن کنان ب سمت درب ورودی قطار رفت ..
من ب سمتش دوییدم و یکی از چمدونا رو ازش گرفتم و گفتم
-خانوم میخواید کمکتون کنم؟
دختر که دیگه واقعا به خل و چل بودن من پی برده بود نفس عمیقی کشیدو گفت : ممنون میشم!

به سمت درب ورودی قطار رفتیم و من دختر رو تا واگن مورد نظرش همراهی کردم ..
-خب اینجاست؟
-بله ممنون که کمکم کردین .. من میتونم بقیه کارو خودم انجام بدم !
چمدونا رو زمین گذاشتم ..
واگنا نسبتا بزرگ بودن .. این دختر حتما خیلی مایه دار و راحت طلب بود ک چنین اتاقکی رو به تنهایی اجاره کرده بود ..
-خب خانوم ..؟
-بیتا هستم !
- خب بیتا من دیگه کاری اینجا ندارم پس بهتره مرخص شم!
بیتا لبخندی زد و گفت : البته ..
شما تنها سفر میکنید؟
-خب اره ! من تنهایی رو بیشتر دوست دارم ! خوناشاما ارتش تک نفرن درسته؟
خندید و گفت: درسته منم تنهایی رو بیشتر دوست دارم اقای؟
دستم رو دراز کردم و گفتم : اهورا هستم خوشبختم ..
ب ارومی دست داد و گفتم منم همینطور ..
-تو اکادمی میبینمت بیتا .. سفر خوبی داشته باشی!
بروی صندلی نشست و گفت: اه حتما .. شمام سفر خوبی داشته باشید !
از اتاقک بیتا خارج شدم ..
نمیدونم چرا چمدوناش رو ب قسمت بار قطار نفرستاده بود!
خب حالا باس ی جا برای خودم پیدا میکردم .. ولی کدوم اتاقک؟
خب شروع میکنیم ..
اولی :
در اتاقک رو باز کردم!
یه دوتا دختر چاق کنار هم نشسته بودن و درحال خوردن شیرینیا بودن ..
با دیدن من لبخند عمیقی زدند و من که کم کم داشتم میترسیدم گفتم : اه خب .. شیرینیای مادربزرگ خوش مزست نه؟
ادامه بدید دخترا سپس درو بستم :||
هوووف .. اینا چی بودن !
دومی :
اه خدای من چه شرم اور :|
باورم نمیشه تو قطارم دست از این کارا برنمیدارن ..
در حالی ک صورتم از خجالت قرمز شده بود در این اتاقکم بستم
سومی :
چارتا ومپایر پیر و مریض تو اتاقک خواب بودن !
این دفعه هیچ حرفی نزدم و به ارومی در رو بستم ..
چهارمی :
-دادا تک خوریا .. همش داری خودت میزنی بده اینور بابا
دوتا پسر همسن و سال خودم تو اتاقک بودن و داشتن از یه نوع ماده ای ک نمیدونستم چیه استفاده میکردن ..
با دیدن من زود ماده رو جمع کردن و با تعجب به من نگاه کردن :|
سعی کردم خودم رو جمع و جور کنم ..
ی سلام زیر لبی گفتم و ب ارومی رفتم و در فاصله تقریبا دور از یکی پسرا نشستم ..
پسر کناری(دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
~ChaRizMa~ ) رو ب من گفت : نمیخوای خودت رو معرفی کنی دادا؟ عین بز سرتو انداختی اومدی تو اتاق ما حالا نمیخوای بگی کی هستی ناموسا؟|:
~ChaRizMa~ ) رو ب من گفت : نمیخوای خودت رو معرفی کنی دادا؟ عین بز سرتو انداختی اومدی تو اتاق ما حالا نمیخوای بگی کی هستی ناموسا؟|:

در حالی که خندم گرفته بود گفتم : خب من اهورام !

پسری ک رو به روی(دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
not )ما نشسته بود گفت : ن بابا .. من فک کردم جکی چان خدا بیامرزی .. بگو پایه هستی یا نه؟
not )ما نشسته بود گفت : ن بابا .. من فک کردم جکی چان خدا بیامرزی .. بگو پایه هستی یا نه؟

-ببخشید پایه چی؟
پسر سمت کناری من گفت : پایه ماری دیگه بابا :|

با تعجب گفتم: شما مواد مصرف میکنید؟
پسر رو ب روی گفت : پ فک کردی الان ک عین بز اومدی تو و ما داشتیم صفا میکردیم شیلنگ خونتون تو دست من بود؟|:

-خب من هیچ فکری نکردم .. میگم میشه اول شما خودتون رو معرفی کنید ..؟
پسر روبه رویی در حالی ک پاهاش رو ی هم انداخته بود و به یه حالت لش نشسته بود گفت : امیر علیم .. چاکر شما ..
-امیرم ..
- خوشبختم .. نه من پایه چیزی نیستم ولی اگه شما میخواید چیزی مصرف کنید مشکلی ندارم !
امیر گفت : اینقد سوسول نباش دیگه .. بیا یه بار بزن میری تو فضا ..

امیرعلی ی پوک از سیگار زد و گفت : بچست دادا ولش کن ..

-من بچه نیستم !
-عه جدی پ بیا بزن و پایه باش!
-بیخیال من !
اونام دیگه اصرار نکردن .. موبایلاشون رو در اوردن و هر کسی مشغول کار خودش شد..
تقریبا طلوع افتاب بود ک به اکادمی نزدیک شدیم ..
امیر با هیجان گفت : اونجا رو .. اکادمی ومپایرز!
هر سه تامون با خوشحالی از پنجره بیرون رو نگاه کردیم !
یه ساختمون قدیمی و بسیار بزرگ با معماری قدیمی ..
مجسمه های اساطیر اکادمی و پادشاهان ومپایرز دور تا دور اکادمی به چشم میخورد !
این ساختمون بالای یه کوه قرار داشت و اطراف ساختمون رو دریاچه بزرگی فرا گفته بود
پسرا وسایلاشون رو برداشتن و قرص افتاب رو خوردیم.. همگی خودمون رو برای ورود به اکادمی حاضر کردیم !
وقتی قطار درست جلوی ساختمون توقف کرد ..
یه هیاهوی خاصی تو واگنا شکل گرفت ..
دخترا و پسرا از محلا و نژادای مختلف دسته دسته به ساختمون وارد میشدند !
دسته اخر من و چندتا از بچه های دیگه بودن !
فضای داخل ساختمون خیلی بزرگ تر از بیرون بود.. جوری که هران ممکن بود گم شی!
واقعا تحسین برانگیز بود ..
همه خون اشاما داخل حیاط ساختمون جمع شده بودیم !
سه تا حوض اب بزرگ داخل حیاط داشت ک بعضی از بچه ها گوش و کنارای اون نشسته بودند ..
همه منتظر دیدن استاد بزرگ صابر(دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
SABER ) بودند |:
SABER ) بودند |:
موسس اکادمی ومپایرز و کسی که برای اولین بار به (وی) نزدیک شد و لب و بینی اون رو با تیغه تیز پاره کرد!
شایعه شده (وی) از اون موقع هست که دستمال میبنده ..
همه کارکنان اکادمی تعظیم کردند و بچه ها با اشتیاق منتظر دیدن استاد بودند !
یه پرده دیجیتالی دورتا دور فضای داخل ساختمون رو فرا گرفت و تصویر استاد پخش شد !
یه مرد قد بلند و لاغر با ریش های سفید و مشکی و موهای کوتاه!
همه با دیدن استاد به وجد اومده بودند !
استاد لبخندی زد و سخنرانی خودش رو شروع کرد :
فرزندانم به موسسه اکادمی ومپایرز خوش امدید!
ورود تک تک شما رو به این مکان تبریک میگم .. همونطور که میدونید اکادمی جایی نیست که هر خوناشامی بتونه به راحتی وارد بشه ..
شما جزو خوش شانس ترین خون اشاما بودید ..
ابتدا باید درباره روند کار ما در اکادمی براتون توضیح بدم ..
ما اینجا از بهترین استادان و اساطیر برای اموزش شما در مقابل شکارچیان استفاده میکنیم ..
شما در این جا سه ترم رو میگذرونید و در انتها همه فارق التحصیل میشید !
اما در این بین ..
به برترین و فعال ترین دانشجو اکادمی جام خون تعلق میگیره!
همه با شنیدن نام جام خون شروع به پچ پچ کردن ..
استاد ادامه داد : امروز همه شما توسط استادان به ترتیب حروف الفبا دسته بندی میشید ..
و یه هم اتاقی پیدا می کنید !
پسری فریاد زد : یعنی ما با پلشتنا تو یه اتاق باشیم استاد؟ ما اصیلیم ولی پلشتا چی؟
استاد با لبخند گفت : اینجا نژاد اصلا مهم نیست پسرم .. ذات مهمه ..
بعد از امروز همیشه باید یونیرفم کالج رو به تن داشته باشید ..
استفاده از ابزار الات تکونولوژي در کلاس ها ممنوع هست ..
در صورت انجام هر نوع خطایی بلافاصبه از کالج اخراج میشید !
برا شما دوران تحصیلی خوبی رو ارزو میکنم ..
پرده ها کنار رفتند و سه استاد ب روی جایگاه بلندی ک درون حیاط قرار داشت اومدند ..
استاد اول ک شنل مشکی قرمز پوشیده بود و ریش های بلند مشکی داشت گفت : سلام .. من استاد امیر(دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
SMoOoOoOoK ) هستم ..
SMoOoOoOoK ) هستم ..
من به همرا استاد ایمان(دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
~ُُBön َBáŠŦ~ ) و استاد فاطمه(دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
~вєѕт gιяℓ~ ) امروز قراره به شما کمک کنیم تا دسته بندی شید و اتاق های خودتون رو پیدا کنید ..
~ُُBön َBáŠŦ~ ) و استاد فاطمه(دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
~вєѕт gιяℓ~ ) امروز قراره به شما کمک کنیم تا دسته بندی شید و اتاق های خودتون رو پیدا کنید ..
لطفا ما رو همراهی کنید ..
استاد فاطمه موهای کوتاه بور و هیکل لاغر و تناسب داشت ..
ایمان ورزیده بود و از استادای خوشتیپ به حساب میومد ..
دخترا همون لحظه اول براش غش رفتن ..
بالاخره دسته بندیا تموم شد و من با پسری به نام فرید(دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
F A R I D ) تو اتاق 35 طبقه سوم قرار گرفتم :|
F A R I D ) تو اتاق 35 طبقه سوم قرار گرفتم :|