ارسالها: 288
موضوعها: 15
تاریخ عضویت: Jul 2013
سپاس ها 1298
سپاس شده 330 بار در 151 ارسال
حالت من: هیچ کدام
سوم ابتدایی تازه زنگ کلاس خورده بود گفتم بچه ها رو بترسونم(اون موقع بچه های ما عطسه میکردی جیغ میزدن)محکم یه پهلو دویدم درو باز کردم
معلممون سر کلاس بود
با سر رفتم تو شکمش
ارسالها: 191
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Jan 2015
سپاس ها 260
سپاس شده 135 بار در 85 ارسال
حالت من: هیچ کدام
این اهنگه هست میگه کیه کیه در میزنه من دلم میلرزه اقا ما بچه بودیم فکر میکردیم اسم همسایه ما مندلی هست اونو صدا میزنه من میگفتم کیه کیه در میزنه مندلی میلرزه خخخخخخخ
ارسالها: 487
موضوعها: 24
تاریخ عضویت: Mar 2013
سپاس ها 1018
سپاس شده 1307 بار در 353 ارسال
حالت من: هیچ کدام
بین خودمون باشه این سوتی
یادمه 14 سالم بود با خانواده عموم باهم رفته بودیم مشهد
منو پسر عموم هم سن بودیم
یه روز دوتایی پول گرفتیم رفتیم لیزر بخریم
از این لیزر قرمزا بود که چن تا سر مختلف داشت
خیلی دوسش داشتم
خلاصه رفتیم بخریم
رفتیم تو یه مغازه گفتیم اقا ببخشید این لیزرا چند
یارو گفت اینجا عمده فروشی هه
گفتیم ینی چی ؟
گفت ینی یه دونه نمیفروشیم
من و پسرعموم هم مث اسکلا یکم فک کردیم
گفتیم اقا ببخشید دوتا از این لیزرا چند
خخخخخخخخخخخ
خداشاهده یارو تا دم بازار ردمون میکرد
Student In Isfahan University Of Medical Sciences
ارسالها: 19
موضوعها: 4
تاریخ عضویت: Sep 2015
سپاس ها 54
سپاس شده 36 بار در 16 ارسال
حالت من: هیچ کدام
26-09-2015، 19:04
(آخرین ویرایش در این ارسال: 26-09-2015، 19:15، توسط Sayata.)
یه بار سر کلاس علوم نشسته بودیم
معلممون گفت ب چیزی بگید هم نازک باشه هم سلول داشته باشه
با ی اعتماد به نفسی بلند شدم
دااااااااااااااااااااد زدم:
مشما فیریزر
نمیدونم چرا معلممون دعوام کرد
نامرد
اااااااااااااخخخخ
چه قد بد
ارسالها: 65
موضوعها: 3
تاریخ عضویت: Jun 2015
سپاس ها 14
سپاس شده 62 بار در 28 ارسال
حالت من: هیچ کدام
دعوا شد ریختیم سر مدیر یه هفته به کل مدرسه اخراج داده بودن به دلیل اینکه یکی رفته بود بیرون بقیه میخاستن برن مدیر زده بود همرو 20 نفری ریختن سرش بقیم پشت سر اونا حمله مدیر پاش الانم میلنگه
ارسالها: 216
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Aug 2015
سپاس ها 359
سپاس شده 129 بار در 83 ارسال
حالت من: هیچ کدام
دوستم گفت گشنمه میخاستم بگم برو یه چیزی بخور گفتم بیا بخور
ارسالها: 197
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Aug 2013
سپاس ها 581
سپاس شده 119 بار در 82 ارسال
حالت من: هیچ کدام
سوتی خانوادگی ما
بابام واسه داداشم کاردستی درست کرده بود
یه قاب عکس بود
میخواست عکسشو بزاره توش
داداشم:بابا نمیره توش چیکار کنم؟؟
بابا:زوکی که نمیشه یواش یواش بکن میره
من:حواست باشه فردا تو مدرسه خواستی بکنی توش پاره نشه
......
٭تــکـلــــــــیــفــم٭بــا ☜٭خـودمــم☞ ٭مـــــــــــعـلــوم ٭نــیــســت ٭تــو ٭دلـم٭دَردِه ، ٭رو ٭لــبــام ٭خـ✘٭ــــــــــــنــده *