11-06-2016، 12:59
عاشق ڪشے
دیوانه ڪردن
مردم آزارے
یڪ جفت چشم رنگے و اینقدر ڪارایے ؟!!
دیوانه ڪردن
مردم آزارے
یڪ جفت چشم رنگے و اینقدر ڪارایے ؟!!
|
✘♥ بُغــض قلــم ✘ ♥ نُـωـخـــہ پنجُــــم ♥ ✘ |
||||||||||||||||||||||||||||||||
11-06-2016، 12:59
عاشق ڪشے
دیوانه ڪردن مردم آزارے یڪ جفت چشم رنگے و اینقدر ڪارایے ؟!!
12-06-2016، 1:07
گاهی نمیشود دست از دوست داشتن یکی برداشت! حتی وقتی ازش متنفری...
12-06-2016، 13:31
آدم ها نمی توانند
چیزی برای ماندن اضافه کنند. بروم؟ می روم و لباس هایم تن پوشی از گریزند و سکوت. . دوری، دوری باید کرد از هر نزدیکی که نزدیک می خواهد تو را ..! . #محمدعلی_حسنلو .
13-06-2016، 12:16
سکوت گورستان رامیشنوى؟
دنیا ارزش دل شکستن را ندارد ... میرسد روزی ک هرگز در دسترس نخواهیم بود ... خاک آنتن نمیدهد ک نمیدهد...! ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ غصه ﻫﺎﯾﺖ ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻪ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﻧﺎﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﯼ؟ ﭘﺲ ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﻋﻤﯿﻖ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺶ ﻋﻤﯿﻖ، ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ بودن را ﺑﭽﺶ، ﺑﺒﯿﻦ، ﻟﻤﺲ ﮐﻦ، و با تک تک سلولهایت لبخند بزن برگشتم ولی متفاوت...
15-06-2016، 0:12
من را ببین! نگاهم را بخوان... می دانم! به دلم افتاده... من را ، از هر طرف که بخوانی ام! نامم بن بستیس، بر دیواری بلند من ، سالهاست دل بسته ام به طنابی، که هروز لباس عشق، نم چشمانش خیس میکند! و بر حیات خانه ی ، حیاط زندگی اش پهن می کند! به فال نیک گیرم... برایـم، به دروغ پایت را میکشی وسط ، تمام بازی های کودکانه... معـرکه میگیری و چه کودکـانه، هربار بیشتــر بـاور میکنـم ، لباسهای خیست را، من ته کوچه! در انتظارت نشسته ام!
15-06-2016، 21:38
مرتبش نمی کند،
می گذارد #صبح همان طور چروک بماند از دیشب می ایستد رو به روی #پنجره، می گذارد #مرگ از دهانش پایین برود بچرخد در سرسرای سینه اش #شیر #خون را باز بگذارد، یادش برود... می گذارد باد بیاید،#پیراهن افتاده بر #صندلی را بپوشد برود می گذارد #گلدان ها یک بار هم شده هرطور دوست داشته باشند، خشک شوند می ایستد روبه روی پنجره #دست می کشد به موهایش، می گوید: پریدن،ربطی به #بال ندارد #قلب میخواهد "#گروس_عبدالملکیان- هیچ چیز مثل مرگ تازه نیست"
15-06-2016، 22:33
هـر روز ، خـطـ خـطے هـآیـمـ ، بے معـنے تـر از دیـروز مے شـونـد .. !
جز خودمــ ، هـر کے بـخـوآنـد ، خـنـدہ اش مے گیـرد .. ! امآ ... مـטּ هر کلمـہ رآ بآ بـغض رآهےِ کآغـذ مے کنمـ .. !
16-06-2016، 12:04
حس کن مرا بر لکـہ هاے بالش خیست
حس کن مرا در «دوستت دارمـ» در ِ گوشت حس کن مرا در شیطنت هایم در آغوشت! حس کن مرا در آخرین سطر از تشنج هام حس کن مرا... حس کن مرا... کـہ مثل تو تنهام! حس کن مرا و ذوب شو در داغے دستم بگذار تا دنیا بداند «هستیـ» و «هستمـ» .. : (
فراموش کردن تو،
سرباز خسته ای ست که خیال می کند چون جای زخم روی تنش نیست، سالم به خانه بازگشته است!
16-06-2016، 12:22
از اعتماد کردن و عشقش به گرگ ها! از اشک هاش قاطیِ آدم بزرگ ها از لذّتِ ندیدنِ شب زیر پوست ها از اشک هاش موقعِ تغییرِ دوست ها آژیرهای زندگی اش در دل خطر از اشک هاش بر سرِ هر قبر، جز پدر! از عشق ها و تجربه ها، خوب یا که بد از اشک هاش جاریِ در شعر، تا ابد...
| ||||||||||||||||||||||||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|