06-08-2013، 16:21
کــــــــــاش
در کودکی میماندیم،
جایی که فقط تلخیه زندگی ام
شربت ســــــــــــــــرماخــــــــوردگی بود…
در کودکی میماندیم،
جایی که فقط تلخیه زندگی ام
شربت ســــــــــــــــرماخــــــــوردگی بود…
|
×{♥ بُغـــض قَـَـلَــــم " نُسخـــه ی ســہ "♥ } × |
||||||||||||||||||||||||||
06-08-2013، 16:21
کــــــــــاش
در کودکی میماندیم، جایی که فقط تلخیه زندگی ام شربت ســــــــــــــــرماخــــــــوردگی بود…
06-08-2013، 16:21
بعضی وقت ها،چـــــــــــــــنان کیشت میکنند که سالهای سال مات میمانی...
06-08-2013، 16:22
وقتي او آمد درهاي قلبم را به رويش گشودم
و همچون کودکي بي ريا و به دور از تزوير با آغوشي باز پذيرايش شدم غريبه اي را که فرسنگ ها از من دور بود. او قدم به دنيايم گذاشت اما با سنگدلي شاخه هاي درخت زندگي ام را شکست بي آنکه حتي از نگاه مهربان باغبان شرم کند. پروردگار مهربانم از آسمان نيلگونش نظاره گر بي وفايي هايش بود و صداي شکسته شدن شاخه هايم را مي شنيد. اما من و باغبان با محبتم حتي آفتاب و آب چشمه را به روي نا مهرباني هايش نبستيم. به اين اميد که هم رنگمان شود. اما او از جنس ما نبود. او همچون گردباد وزيد شاخه هايم را شکست و شکوفه هايم را پراکند. به اميد آنکه از ما فراتر رود.اما... مثل همه طوفانها مثل همه گردبادهاي تلخ آمد. تلخي کرد و رفت. زمستان بود و من صداي قدم هايش را به روي برگهاي خشک که دورتر و دورتر مي شد شنيدم. او رفت.حالا من و همه نهال ها و بوته ها به اميد بهاري ديگر مثل بهاران سال گذشته بار ديگر به اميد شکفتن دوباره به انتظار نشسته ايم... اما نه با او... .....
06-08-2013، 16:22
(آخرین ویرایش در این ارسال: 06-08-2013، 16:25، توسط *2gether4ever*.)
کــآش فقـــط بودی . . .
وقتی بغـــض میکردم . . . بغلــــم میکردی و میگفتی . . . ببینــــم چِشــآتو . . . منـــو نیگــــآ کُن . . . اگه گریــــه کنی قهر میکنــــم میرمــــ.. .
بی آنکه حس کنی در تو ذوب خواهم شد
بی هیچ حراراتی اینگونه شاید احساسم نمیرد زندگی اجبار است ... مرگ انتظار است ... عشق یك بار است ... جدایی دشوار است ... ولی یاد تو تكرار است ... !
06-08-2013، 16:24
امــروز یادمــ افتــاد ..دفتــر خاطراتـــے ڪـﮧ
خیلـــے وقتــ استــ چیزــے در آن ننوشتـﮧ امــ بــا خودمــ میگویمــ : " فڪرشــ را بڪـن یڪــ روزمیمیرــے او میمانـــد و ایـن בفتــر " دلمــ میســوزد براے تــو... ڪــﮧ میشڪنــے روزــےڪـﮧ مـن نیستمــ و تــو ایـن دفتــر را میخوانــے خــرد میشوے وقتــے میفهمــے چقــدر دوستتــ داشتمــ ... !
06-08-2013، 16:25
ﯾﮏ دﺧـــــــﺘـــــﺮﻣــ
ﺣﻮای" ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽ ﺷﻮم ﮐﻪ ﺑﻪ "ﻫﻮای" دﯾﮕﺮی ﺑﺮود" ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﻢرا ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﻗﺴﻤﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ روزی ﺗﻨﻬﺎﯾﻢ ﺑﮕﺬارد روح ﺧﺪاﺳﺖ ﮐﻪ در ﻣﻦ دﻣﯿﺪﻩ ﺷﺪﻩ و اﺣﺴﺎس ﻧﺎم ﮔﺮﻓﺘﻪ ارزان ﻧﻤﯽ ﻓﺮوﺷﻤﺶ دﺳﺖ ﻫﺎﯾﻢ ﺑﺎﻟﯿﻦ ﮐﻮدک ﻓﺮداﯾﻢ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷد ﺑﯽ ﺣﺮﻣﺘﺶ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ و ﺑﻪ ﻫﺮﮐﺲ ﻧﻤﯽ . . .ﺳﭙﺎرﻣﺶ
06-08-2013، 16:25
بعضی چیزها را " باید " بنویسم نه برای اینکه همه " بخونن " و بگن " عالیه " برای اینکه " خفه نشم " همین !!
06-08-2013، 16:26
آخرین حرف تو چیست؟
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض یک طرف خاطره ها! یک طرف پنجره ها! در همه آوازها! حرف آخر زیباست! آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟ حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست
06-08-2013، 16:26
دل درد گرفته ام از بـس فنـجان های قهوه را سر کـشـیده ام،
و تو . . . ته هیـچـکدام نـبـودی . . .
| ||||||||||||||||||||||||||
|
![]() |
|||||||
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|