06-08-2013، 22:08
تمام سربازانم سفید پوشیدهاند و منتظر حرکت تو هستند ، گام بردار در صفحه شطرنجی دلم ؛ میتوانم تمامش کنم با یک حرکت ، حیف اما شاه این بازی از چشمان سیاه تو فرمان میپذیرد نه از انگشتان بی رمق من …
|
×{♥ بُغـــض قَـَـلَــــم " نُسخـــه ی ســہ "♥ } × |
|||||
06-08-2013، 22:08
تمام سربازانم سفید پوشیدهاند و منتظر حرکت تو هستند ، گام بردار در صفحه شطرنجی دلم ؛ میتوانم تمامش کنم با یک حرکت ، حیف اما شاه این بازی از چشمان سیاه تو فرمان میپذیرد نه از انگشتان بی رمق من …
06-08-2013، 22:09
اتفاق تلخی بود،
از آن اتفاق هایی که در اوج بی خبری در خود ثانیه می افتد از آن اتفاق هایی که سخت ترین آدم را هم به شدت خرد میکند از آن اتفاق هایی که زمین گیرت میکند از آن اتفاق هایی که به یک روزه تمام آرزوهایت را بر باد میدهد از آن اتفاق هایی که خلا بزرگی در زندگی تو و اطرافیانت ایجاد می کند از آن اتفاق هایی که . . .
06-08-2013، 22:10
از
از "تو" بدم می آید! ... ببخشید! تو سنگی! و من یک تکه شیشه! "سنگ بودن تو" شاید که شوخی باشد "ولی شکستن من" جدی است! *** از "تو" بدم می آید! ببخشید! از واژه ی "تو" چه می شد اگر همه شعر های "من" با "تو "آغاز نمی شد؟! *** می خواهم گریه کنم! وقتی که زبانت می گیرد و مرا- لحظه ای- "شما" خطاب می کنی "من"فاصله "شما"را با "تو" چگونه باید پر کنم؟
06-08-2013، 22:13
وقتی دلتنگم بشقاب ها را نمی شکنم
شیشه ها را نمی شکنم دلت را نمی شکنم در این دلتنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد ، این بغض لعنتی است … ![]()
06-08-2013، 22:16
مــــرا از بـنــد آویــــزان کـنـیــد ! ســــر و تـــه ….! شــایـد فـکــــرش از ســرم بـیـفـتـــد … !!!
06-08-2013، 22:17
من در این دلواپسی ها نشسته ام تنها....
می خواهم با تو سخن بگویم....
می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم...
می خواهم هر چه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود...
شعر هایم ناتمام ماندند...اسیر دلتنگی شدم من...
و خواب مرا به رویای با تو بودن می رساند...
کاش خیابان های شلوغ سهم ما نبود...
اما..غصه ای نخواهم خورد...اشکهایم را برای شانه های تو ذخیره خواهم کرد...
حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک می کنم و با دیدنت همه را تکمیل می کنم...
پاییز از راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده ی سرنوشت می اندیشیم...
06-08-2013، 22:17
عشق مثل گنجیشک می مونه...
اگر سفت بگیریش میمیره...
اگر شل بگیریش پرمیگیره میره...
باید جوری تو دستات بگیری که خوابش ببره...!
![]()
06-08-2013، 22:19
دیشب را تا صبح بدنبالت گشتم
لابه لای تمام خاطرات گذشته... تمام خوبهایم را ورق زدم... لحظه به لحظه اش را... رد پایت همه جا جاریست... اما... دوباره تکرار داستان همیشگی نبود تو و انتظار من...!!! امروز را هم دوباره دنبالت می گردم......مثل همه روزهای نبودت!!! امروز هم سراغت را از تمام برگ ها می گیرم...! شاید برگی را از قلم انداخته باشم!
06-08-2013، 22:19
سڪـــوتـــــ
بعضــــے وقتــــا سڪـــوتـــــ میڪنــے چوטּ اینقدر رنجیدے ڪــہ نمــے خواے حرفـے بزنـے . . . بعضــــے وقتــــا سڪـــوتـــــ میڪنــے چوטּ واقعاً حرفـے واســہ گفتن ندارے . . . گاه سڪـــوتـــــ یــہ اعتراضــہ . . . گــاهــے هم انتظار . . . اما بیشتر وقتــــا سڪـــوتـــــ واســہ اینــہ ڪہ هیچ ڪلمــہ اے نمـے تونــہ غمـے رو ڪــہ تو وجودت دارے،توصیف ڪنــہ
06-08-2013، 22:20
ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﺗﻮﻣﺤﮑﻮﻣﻢ ﺑﻪ ﺣﺒﺲ ﺍﺑﺪ!!
ﺑﻪ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻡ …… ﻭﻗﺘﯽ… ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﺎﻥ ﺑﺮﺳﺮﻡ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﻫﯽ.. ﺗﻮ … ﺁﺯﺍﺩﯼ! ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﮔﺎﻣﻬﺎﯼ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﻠﻮﻝ من می آمد… | |||||
|
![]() |
|||||||
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|