13-12-2014، 18:04
شهید آیت الله مرتضی مطهری اسلام شناس آگاه و آزاداندیشی است که یک تفاوت مهم با عمده روشنفکران دینی ما دارد.
این که او اسلام را نه با درک و دریافت شخصی یا صرفا با فلسفه و عرفان اسلامی بلکه با فقه و اصول شناخته و در عین متفکر بودن و آگاهی عمیق از فلسفه و عرفان اسلامی، فقیه است آن هم یک فقیه مجتهد که به معنای واقعی ملکه اجتهاد در او پرورش یافته و به نتایج عملی منجر شده نه این که اجتهاد او صرفا اجازه ای باشد برای تقلید از خود.
اسلام شناسی شهید مطهری ریشه در فقه و اصول دارد اما این امر سبب نشده که او پابند آن انحراف غلط تاریخی علوم دینی شود که به موجب آن فقه را در مقابل اصول قرار می دادند و به اخباری گری معتقد می شدند یا بی توجه به ریشه فلسفی علم اصول، فقه و اصول را در مقابل فلسفه قرار می دادند و اشتغال به فلسفه را حرام دانسته بزرگانی از حوزه را که به فلسفه اشتغال داشتند، منزوی می کردند، یا فلسفه را در مقابل عرفان قرار می دادند و جانب ذوقی و اشراقی معرفت دینی را منکر می شدند.
اگر به ظاهر قول این عده، فقه و اصول و فلسفه و عرفان را مقولاتی متضاد فرض کنیم در آن صورت شهید مطهری مثل مقتدای خود حضرت امام خمینی جامع اضداد خواهد بود.
شاید به طور مثال جانب فقهی و اصولی شخصیت او غالب بر جنبه های دیگر باشد اما با این حال او آنقدر به فلسفه و عرفان پرداخته و آنقدر در گفته ها و نظریات اندیشمندان مختلف این حوزه ها غور نموده و چنان ذهن باز و پذیرایی برای مواجهه با این اندیشه ها داشته که کمتر نمونه ای نظیر او در میان فقها می توان یافت.
شهید مطهری اسلام را عالمانه می خواست؛ نه ظالمانه آن گونه که قاتلان او گروه متحجر و منحوس فرقان می خواستند، نه زاهدانه آن گونه که رهبانیت خواهان و دنیاگریزان طالب آنند، نه عابدانه آن گونه که تفکرستیزان تعبدگرا می پسندند، نه صرفا عاشقانه آن گونه که عبادت گریزان دل گرا می خواهند.
او اسلام را عالمانه می خواست و در نتیجه عارفانه. آنچه گفتیم البته از سر مسامحه در لفظ است و مبتنی بر معانی ظاهری واژه ها که متأسفانه به خاطر کثرت استعمال و شیوع بسیار، معنای حقیقی پنداشته شده و الا همه می دانیم که نه زهد، نه عبادت و نه عشق هیچکدام در تضاد با تفکر و معرفت نیستند بلکه در راستای آن و در واقع مکمل آنند.
دغدغه شهید مطهری صرفا راضی نمودن مومنین متعبد یا دست بالا مومنین پرسشگر نبود بلکه او قصد آن داشت که بی اعتقادان به اسلام و دین و خدا را هم قانع کند. افق دید شهید مطهری وسیع تر از آن بود که فقط جغرافیای فکری محدود خود و اطراف خود را ببیند و کاری به کار دیگر اندیشه ها و دیگر تلاش های صادقانه ای که در همه جای دنیا برای دریافت حقیقت صورت می گیرد نداشته باشد.
او خود را اسوه مسلمانی و ترازوی اسلام سنجی نمی دید و همچون پروکروست، آن شخصیت افسانه ای مشهور، تناسب افراد را با اندازه تخت خود نمی سنجید که اگر کوتاه تر بودند بکشاندشان و اگر بلندتر بودند اره شان کند تا اندازه شوند. شهید مطهری اسلام را به شیوه پیامبر آموخته بود و شیعه همان سیره بود.
تبلیغ در نگاه او تکرار دانسته های مومنین برای ایشان و یا حداکثر آموختن نادانسته هایشان به ایشان نبود. او دوستدار گسترش اسلام در همه جای جهان بود و خواهان جذب همه اندیشمندان و متفکران و آزادگان به تعالیم روحبخش اسلام.
این که او اسلام را نه با درک و دریافت شخصی یا صرفا با فلسفه و عرفان اسلامی بلکه با فقه و اصول شناخته و در عین متفکر بودن و آگاهی عمیق از فلسفه و عرفان اسلامی، فقیه است آن هم یک فقیه مجتهد که به معنای واقعی ملکه اجتهاد در او پرورش یافته و به نتایج عملی منجر شده نه این که اجتهاد او صرفا اجازه ای باشد برای تقلید از خود.
اسلام شناسی شهید مطهری ریشه در فقه و اصول دارد اما این امر سبب نشده که او پابند آن انحراف غلط تاریخی علوم دینی شود که به موجب آن فقه را در مقابل اصول قرار می دادند و به اخباری گری معتقد می شدند یا بی توجه به ریشه فلسفی علم اصول، فقه و اصول را در مقابل فلسفه قرار می دادند و اشتغال به فلسفه را حرام دانسته بزرگانی از حوزه را که به فلسفه اشتغال داشتند، منزوی می کردند، یا فلسفه را در مقابل عرفان قرار می دادند و جانب ذوقی و اشراقی معرفت دینی را منکر می شدند.
اگر به ظاهر قول این عده، فقه و اصول و فلسفه و عرفان را مقولاتی متضاد فرض کنیم در آن صورت شهید مطهری مثل مقتدای خود حضرت امام خمینی جامع اضداد خواهد بود.
شاید به طور مثال جانب فقهی و اصولی شخصیت او غالب بر جنبه های دیگر باشد اما با این حال او آنقدر به فلسفه و عرفان پرداخته و آنقدر در گفته ها و نظریات اندیشمندان مختلف این حوزه ها غور نموده و چنان ذهن باز و پذیرایی برای مواجهه با این اندیشه ها داشته که کمتر نمونه ای نظیر او در میان فقها می توان یافت.
شهید مطهری اسلام را عالمانه می خواست؛ نه ظالمانه آن گونه که قاتلان او گروه متحجر و منحوس فرقان می خواستند، نه زاهدانه آن گونه که رهبانیت خواهان و دنیاگریزان طالب آنند، نه عابدانه آن گونه که تفکرستیزان تعبدگرا می پسندند، نه صرفا عاشقانه آن گونه که عبادت گریزان دل گرا می خواهند.
او اسلام را عالمانه می خواست و در نتیجه عارفانه. آنچه گفتیم البته از سر مسامحه در لفظ است و مبتنی بر معانی ظاهری واژه ها که متأسفانه به خاطر کثرت استعمال و شیوع بسیار، معنای حقیقی پنداشته شده و الا همه می دانیم که نه زهد، نه عبادت و نه عشق هیچکدام در تضاد با تفکر و معرفت نیستند بلکه در راستای آن و در واقع مکمل آنند.
دغدغه شهید مطهری صرفا راضی نمودن مومنین متعبد یا دست بالا مومنین پرسشگر نبود بلکه او قصد آن داشت که بی اعتقادان به اسلام و دین و خدا را هم قانع کند. افق دید شهید مطهری وسیع تر از آن بود که فقط جغرافیای فکری محدود خود و اطراف خود را ببیند و کاری به کار دیگر اندیشه ها و دیگر تلاش های صادقانه ای که در همه جای دنیا برای دریافت حقیقت صورت می گیرد نداشته باشد.
او خود را اسوه مسلمانی و ترازوی اسلام سنجی نمی دید و همچون پروکروست، آن شخصیت افسانه ای مشهور، تناسب افراد را با اندازه تخت خود نمی سنجید که اگر کوتاه تر بودند بکشاندشان و اگر بلندتر بودند اره شان کند تا اندازه شوند. شهید مطهری اسلام را به شیوه پیامبر آموخته بود و شیعه همان سیره بود.
تبلیغ در نگاه او تکرار دانسته های مومنین برای ایشان و یا حداکثر آموختن نادانسته هایشان به ایشان نبود. او دوستدار گسترش اسلام در همه جای جهان بود و خواهان جذب همه اندیشمندان و متفکران و آزادگان به تعالیم روحبخش اسلام.