اول بیگین که بزارم یا نه
خواهش موتونم بدین آله
ولی سه پاس فوراموش نی شو د
ممنونتان خواهم شد
خواهش موتونم بدین آله
ولی سه پاس فوراموش نی شو د
ممنونتان خواهم شد
|
ادامه ی رمان زیبای عشق دردناک |
||||||||||||||||||||||||||||||||
اول بیگین که بزارم یا نه
خواهش موتونم بدین آله ولی سه پاس فوراموش نی شو د ممنونتان خواهم شد
20-07-2017، 17:45
سوگل من منتظرم .
20-07-2017، 17:51
خیلی ممنونم
و خیلی ممنونم که اومدی نظر دادی
سلام دوستان عزیزم این رمان ادامه ی رمان عشق دردناکه شاید بهترینش نباشه ولی اولین رمانی میشه که کامل خواهد شد اگه دوست داشتینش لطف کنین این نقطه رو که پایین رمانه روش سپاس نوشته رو بزنین خیلی ممنونم به نام خداوند اول و آخر انگار بچه ها صدام رو شنیده بودن لایبا:ببینم چیشده؟کیبود زنگ زد؟...ای بابا دهن واکن ماهم بفهمیم چیشده!؟ نسیمه:آره!همینی که این موشه گفت +شهرام بود زنگ زد گفت بیام بیمارستان نمیدونم چیشده قلبم داره تند تند میزنه زود زود میرم شماهارو میرسونم و میرم بیمارستان لایبا:تو بیجا بکنی!بریم ماهم میاییم! نسیمه:آره همینی که این یارو موشه گفت! لایبا:تو خفه شو گربه!اگه نه خفت میکنم نسیمه:انگاری تو..... +میشه تمومش کنین!الان موقع بحث نیست اگه قراره شما دوتا بحث کنین من خودم میرم __نه نه ماهم میاییم بلافاصله سرعت ماشین رو زیاد کردم و به سمت بیمارستان حرکت کردم به بیمارستان که رسیدم شهرام جلوی در بیمارستان بود بنظر میرسید که منتظر ما بود از ماشین پیاده شدم و به سمت شهرام دویدم +شهرام چیشده؟ _...خب...بریم تو خودت میفهمی شهرام راه افتاد و منم با بچه ها پشت سرش راه افتادیم وقتی وایساد دیدم مامان حالش خوبه و تو آغوش شهناز گریه میکنه و شهنازم دلداریش میده و خودشم داشت گریه میکرد یهویی داد زدم:چیشده؟مامان چیشده؟چرا حرف نمیزنین؟ چرا کسی چیزی بهم نمیگه آخه؟ دویدم به سمت شهرام +شهرام!داداشی خواهش میکنم یه چیزی بگو چیشده؟ یادم افتاد که یکی اینجا نیست اشکام از چشمام سرازیر شد نمیدونم چرا! +شهرام!باباکو؟ اشک از چشمای زیبای شهرام سرازیر شد تا به حال هیچ وقت ندیده بودم که حتی اشک تو چشماش موج بزنه +شهرام؟؟! _بابا تو اتاق.....ات..اتاق عمله با این حرفش نتونستم خودمو کنترل کنم که از حال رفتم ادامه دارد......... خواهش میکنم این گزینه سپاس رو بزنین عزیزانم آخه دستام به یکم انرژیی به نام سپاس احتیاج داره تا جون بگیرن خواهشمندتونم (20-07-2017، 17:45)mohan نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. حالا میتونی پارت اول رو بخونی بقیه شم ایشالا فردا میزارم
21-07-2017، 18:10
خوندم .. عالی بود .. همه چی و همه چی ..
بقیه .
سلام دوستان عزیز
خوبین خوشین؟ خیلی خوشحالم که به رمانم سر میزنین و واقعا ازتون ممنونم ولی ولی ولی! یه مشکلی هست و این مشکل اینه که شما میایین به رمانم ولی فقط سرمیزنین 81 تا بازدید ولی فقط یکی نظر دادهَ! آخه این کجاش عادلانست خب میگماااا بهتر نیست که شما عزیزانی که میایین اینجا سرمیزنین اگه حوصله ی نظر رو ندارین ولی میتونین یه کاری رو انجام بدین که یه لطفی واسم بکنین و اون گزینه سپاسه رو برام بزنین آفرییییییییییین همینجوری!! خیییییییییلی خییییییییییلی لطف دارین که به رمانم سرمیزنین ازتون ممنونم های گاییییییس
حالا بریم به رمانمون برسیم ................. وقتی چشام رو باز کردم شهرام پیشم بود اونم خیییییلی ترسیده بود از چشماش فهمیده بودم آخه وقتی میترسه زود زود پلک میزنه و دستپاچه میشه +شهرام....با... _حرف نزن!دکتر گفت باید آروم باشی و خونسرد اعصابت رو بهم نریز خواهش میکنم عزیزمن فقط آروم باش اگه اتفاقی واست بی افته... حرفش رو گوش نکردم و به حرفی که داشتم میگفتم ادامه دادم! +شهرام فقط بگو بابا چطوره _هنوز دکترا نیومدن بیرون وقتی اومدن میفهمیم تو آروم باش +آروم باشم! شهرام آخه کی میتونه آروم باشه وقتی باباش تو بیمارستانه اونم تو اتاق عمل! آخه چطوری آروم باشم ولی چطوری این اتفاق افتاد؟؟ _رو سفره غذا بودیم که یهویی بابا به صرفه کردن افتاد و دستش رو محکم گذاشته بود رو قلبش و فشارش میداد مامان بهش آب داد ولی هیچ حالش بدتر شده بود همه نگرانش شده بودیم من رفتم ماشین رو از پارکینگ آوردمش بیرون آوردیمش بیمارستان همین که از ماشین بیرون آوردیمش بیهوش شد منم همین موقع بهت زنگ زدم صدای جیغ مامان مارو به وحشت انداخت ................ادامه دارد.................
25-07-2017، 10:26
montaqel shod .
دنبال کننده رمان هستم و منتظر ادامه رمانم ...
امیدوارم تند تر پست بزاری ! ❤
19-08-2017، 20:26
سلام دوستان عزیز
خیلی متاسفم که دیر کردم ولی چه کار میشه کرد رفته بودم سفر ۲۰ روزه با دوستام برای همین خیلی دیر شد ولی حالا اومدم و در اختیارتان هستم با رمان عشق دردناک دوستون دارم فعلا میرم شام
دوباره سلام دوستای گلم
واسه تاخیرم معذرت میخوام ولی خب چیکار میشه کرد آخه یه سفر بزرگ رفته بودم خلاصه دیگه... الان \ست بعدیو میزارم ... ـتو همینجا بمون شهرناز من الان میام +ولی......... بدون اینکه حرفام رو بشنوه از اتاق خارج شد منم که حوصله دراز کشیدن رو تخت رو نداشتم سرمی رو که تو دستم فرو رفته بود را بیرون آوردم از اتاق خارج شدم و.... چشمای همه \ر اشک شده بود حتی چشمای شهرام که من هیچ وقت یه قطره اشکم تو چشماش ندیده بودم معنی این لحظه رو میدونستم این یعنی بابا دیگ \یشمون نیست (ببخشیدا بچه ها ولی کام\یوترم حرف \ رو اینجوری مینویسه سعی میکنم درستش کنم) ادامه داردد.... خواهش میکنم س\اس هامو یکم بیشتر کنین من بهش احتیاج دارم..! ببخشیداااا
میدونم کمه ولی بقیشو امشب واستون مینویسم دوستون دالم فعلنکی تا امشبکی
| ||||||||||||||||||||||||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|