07-09-2013، 6:43
مثل این که دختره دانشگاهی بوده اینقدر هم خوشگل بوده که حد نداره پسرای دانشگاه برااش همدیگرو میکشتن ولی دختره پوریارو دوست داشته کلی باهم خوش میگزروندن تازه کلی داستان داره که خنده داره من دستم خسته میشه بنویسم پس اخراشو میگم یک روز پوریا با محمد با مصومه که دوستای این دختره بودن میرن شمال یک روز که داشته از دم خونه ی محمد و مصومه رد می شدن کلی ادم دم در ان ها بودند دختره پیاده میشه یک دفعه محمد و مصومه رومیبینه دختره میگه سلام مهمون دارین محمد میگه اره توهم بیا دختره هم میگه شما چی مصومه میگه ما داریم خرید میکنیم دختره ازاونا خدا حافظی می کنه میاد دم رد خون ی اونا میبینه چراغ سبزی روشنه میره جلو اعلامیه ی فوت محمد و مصومه رو میبینه باورش نمی شد داشت دیونه میشد نمیدونست باید چیکار کنه سریع رفت خونشون به مادر وپدرش نگاه کرد مادرش گفت اره دیدیم بیچاره ها از اون روز میگزره دختره میخواسته بره دانشگاه که همکلاسی هاشو میبینه همکلاسی هاش میگن بیا بریم سرد خونه وقتی رفتن اون جا جسد پوریا اون جابود ایندفعه دیگه از ناراحتی نمیدونست چیکار کنه بعله پوریا و محمد و مصومه تو راه شمال تصادف کرده بودند و میدونستین دختره روز دیدن اعلامیه محمد و مصومه همون موقع پوریارو دیده بوده اون تو اتاقش داشته گریه میکرده که ازاینه یکهو پوریارو میبینه ولی وقتی سرشو برمیگردونده نبود باهاش از تو اینه حرف میزنه میگه پوریا دیدی اون اعلااااااااااااا اره میدونم دلت براشون تنگ میشه دختره میگه الان مامانم بیاد تو رو ببینه دعوام میکنه ها بدو برو الان دختری تنها تو تیمارستان گوشه ی پنجره نشسته گوشاشو چسبیده چشاشو بسته تا چیزی نبینه و نشنوه اون دختره همین دختر زیبای دانشگاه بودددددددددددد 
























.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)



































.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)










