امتیاز موضوع:
  • 10 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بچه مثبت(از اولش)

#37
بچه ها اگه دوس دارید من میزارم





تموم طول کلاس روی عکس متین کار کردم و دقیقا وقتی سهرابی گفت :
-خسته نباشید اثر هنری منم تموم شد ..........
سریع گذاشتمش تو کیفم تا دوستای فضولم نبیننش.....
بهروز امد جلوی ما ....
این اولین باری بود که بعد از دیدن نامزد نازنین تو دانشگاه بهروز مواقعی که نازنین پیش ما بود کنارمون میومد برای همینم هممون متعجب شدیم .....
بدون نگاه به نازنین رو به یلدا گفت :

-یلدا جان بریم ......
-اکی صبر کن ببینم بچه ها هم میاند و رو به ما گفت :
-بچه ها بهروز میخواد بره نمایشگاه کتاب منم باهاش میرم شما میاید ......
شقایق با ذوق گفت وای یلدایی دوتا کتاب رمان جدید واسم بخر ....رمانام ته کشیده .....من نمیام آخه با دختر داییم میخوایم بریم خرید .......
من و نازنینم که تو بادی خرید کتاب و اینا نبودیم.

-بهروز کورش میاد؟
-نه بابا اونکه عاشقه انگار همچین که بهش گفتم گفت :اصلا امروز وقت نداره و دختر خالشو ناهار دعوت کرده ........
اه ...اه چه غلطا.........
-پس ما رفتیم بای .......
حمید هم طبق معمول اومده بود دنبال نازنین فقط من و شقایق موندیم .....
متین هم انگار نه انگار که من تو کلاسم وسایلشو جمع کرد و رفت ....





یعنی هر چی فحش بلد بودمو به متین تو دلم دادم که گوشیم تو جیبم لرزید ......

خود ناکسش بود ..........
-میتونم ببینمتون ........
شیطونه میگفت بنویسم واسش تو کلاس یه دقیقه صبر میکردی میدیدیم اما دستام خود به خود نوشتند کجا؟

-پارک .......
-تا نیم ساعت دیگه اونجام .....
شقایق سه پیچ شده بود با هام بیاد با اینکه نمیدونست کجا میخوام برم اما به دلایل نامعلوم بهم شک کرده بود و میخواست بیاد طرفو ببینه .......
-بگو جون ملی جایی نمیری و یه راست میری خونه ......
-جون شقایق یه راست میرم خونه .........
-زهر مار پررو .....جون منو دروغکی قسم نخور ........
-شقایق جون عمت یه امروز و بیخیال شو بذار منم به کار و زندگیم برسم .....
-خوب عشقم منم کاری به کار تو زندگیت ندارم فقط میخوام ببینم طرف کیه که ملی خانم بخاطرش داره منم دک میکنه.....
-خوب فکر نکنم اولین بارم باشه که دارم تو را دک میکنم.....

-خیلی نامردی ...........
-اوه تو الان فهمیدی ......پرستاره وقتی به دنیا اومدم به بابامم گفت بچتون یه دختره و مرد نمیشه......
-خیلی خوب برو اما یادت باشه منو پیچوندی.....
-باشه گلم بوس ...بای





وی ماشین تا پارک فقط تو فکر این بودم که الان نقش من برا متین چیه ؟
دوست دخترش ....نه بابا متینو دوس دختر ......این که منتفیه .
زنشم.......آخه احمق جون هنوز که عقد مقد نکردیم....
خواهرشم.....ای بایا ملی چرا چرت و پرت میگی ......
پس چیکارشم ......پوفی کشیدمو ماشینو پارک کردم و رفتم سراغ همکلاسی عزیزم....
روی نیمکتی نشسته بود و تا منو دید از جاش بلند شد و یکی دو قدم به سمتم اومد ..

-سلام ....
-سلام چطوری؟
-ممنون شما خوبید ......
در جوابش فقط لبخند زدم ....
اونم لبخند زد .....
وای خدا با خنده چقدر ناز میشه شیطونه میگه بپرم دو تا ماچم روی صورت شش تیغش کنم ....
-قدم بزنیم یا بشینیم ؟
میخواستم باز چشاشو دید بزنم برا همین گفتم بشینیم .....
نشستم و اونم با فاصله ازم نشست .....

-خوب ...........
به چشماش خیره شدم تا حرف بزنه ......
نگاشو از چشام گرفت و گفت :
-واسم سخته که راحت حرفامو بهت بزنم .........
حرفی نزدم ...خوب بچم پاستوریزه بود و اولین بارش بود که میخواست به یه دختر درخواست .....درخواست ....درخواست چی خودمم نمیدونم .....
قبل از اینکه حرفی بزنه گفتم :
-می خوام بدونم منظورت از این آشنایی چیه؟

-خوب ....خوب من ..
یه نفس عمیق کشید و سریع گفت :
-ببین خانم احمدی ...
-ملیسا هستم .....
-میسا خانم .......
-ملیسای خالی .....
خندید و گفت :دختر اگه گذاشتی حرفمو بزنم .......

-بفرمایید ......
-ملیسا من دیشبم بهت گفتم ....من بهت علاقه دارم و نیتمم فقط ازدواجه .....خوب میدونم ما با هم خیلی متفاوتیم اما هر کاری کردم دلمو قانع کنم که ازت بگذره نتونستم .....واسه همین افسار عقلمم دادم دست دلم تا هر کاری خواست بکنه ......
اومدم بگم تازه حالا عاقل شدی اما به جاش یه لبخند ناناز بهش زدمو گفتم :
-خودم میدونم که ما از نظر عقیدتی و خانوادگی خیلی با هم فرق داریم اما.......
ساکت شدم .....مثلا چی باید میگفتم ....اینکه من کلا عقل تو کلم نیست و تموم تصمیمامم از روی احساسمه ....بدتر از همه اینکه خودمم جلوی احساسم به متین کم اورده بودم و یه جورایی داشتم تسلیمش میشدم .......
متین که دید حرفی نمیزنم گفت :
-موضوع اینه که برای من بعضی از اعتقاداتم خیلی با ارزشه و نمیتونم خیلی راحت ازشون بگذرم ....

برا اینکه منم کم نیارم گفتم :
-خوب منم همینطور .......
-مهمترین و با ارزشترین چیزی که در حال حاضر تو این دنیا دارم مادرمه ....اون برای من تموم جوونی و زندگیشو گذاشت .....نمیتونم و نمیخوام که بعد از ازدواجم تنهاش بذارم .....نمیگم میخوام همسرمو مجبور کنم با مادرم زندگی کنه اما حداقل میخوام خونم نزدیکش باشه و همسرمم جای دختر نداشتشو پر کنه .....اگرچه مائده را مث دختر واقعیش دوس داره و حتی گاهی مائده اونو مادر صدا میکنه اما من از همسرم انتظار دارم که منو مجبور نکنه بین اونو مامانم یکی رو انتخاب کنم ........متوجهی که؟
خوب اگه هر کسی دیگه ای به جای بهجت جون مادر متین بود همین الان پا میشدمو میرفتم اما با شناختی که تو این مدت کم از مادرش پیدا کرده بودم یجورایی عاشقش بودم ...
برا همین فقط گفتم :

-متوجهم .........
-تو که ....تو که با این موضوع مشکلی نداری ؟
-اصلا .......
لبخند مهربونی زد و گفت :
-تو همون چند روزی که پیش ما بودی مامان عاشقت شده ....
-دل به دل راه داره .....

-خوب نوبت توه........
خاک بر سرم که یه چیز با ارزشم تو ذهنم نیست که بهش بگم ..........
لبخند زورکی زدم و گفتم :
خوب راستش من یکم زودتر باید برم خونه .....باشه برا یه وقت دیگه.....
لبخند مهربون دیگه ای زد و گفت :ممنونم که وقتتو در اختیارم گذاشتی ...
در جوابش لبخند زدمو گفتم :پس خداحافظ ..
از جا که بلند شدم اونم بلند شد و تا نزدیک ماشین همراهم اومد ...اونقدر متین و باوقار راه میرفت و رفتار میکرد که منم خواه ناخواه در مقابلش خانومانه تر رفتار میکردم ...
سوار ماشین شدم و به سمت خونه روندم و تموم مدت خودمو فحش دادم که اصلا اولویتی توی اعتقادات و علایقم ندارم...
حرف بی ربطیست که مـــــــرد گریه نمی کند
    گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مـــــــــرد باشی تا بتوانی گریه کنی…

رمان بچه مثبت(از اولش)
پاسخ
 سپاس شده توسط gisoo.6 ، ★MoRpHeUsS★ ، R gh ، RєƖαx gнσѕт ، ♫♪ RoZa ♪♫ ، mustafa ceceli ، BAHEREH!!`´ ، سایه2 ، ㄎムÐ Ǥノ尺レ ، vorojak17 ، میا


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان بچه مثبت(از اولش) - z.l♥ve - 20-09-2013، 0:01

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان