می" می نوازم از سر این دسته دائماٌ
این سیم حس غربت و غم می دهد به من
"سل" گریه می کند که من از یاد رفته ام...
"لا" نعره می زند که: مبادا گریستن!
بابا درون خلوت خود ساز می زند
گیتا ر بغض مرده از آهنگ خویشتن
نتهاش می _ ر _ سی _ دو من آرام می شدم
بابا خدا به قوتت آید، بزن، بزن...
این زخمه ها مرا به خودم پرت می کند
این زخمه ها که مرحم زخم اند، زخم تن...
نه! زخم روح! زخم بدون علاج عشق...
بابا بزن که خوب مرا می بری به من
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابريشم
چند وقتی است که تنها به تو می انديشم
به تو آری٬ به تو يعنی به همان منظر دور
به همان سبز صميمی به همان باغ بلور
به همان زل زدن از فاصله دور به هم
يعنی آن شيوه فهماندن منظور به هم
به تبسم به تکلم به دل آرايی تو
به صبوری به خموشی به شکيبايی تو
شبهی چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
يک نفر مثل خودم ٬ عاشق ديدار من است
يک نفر ساده ٬ چنان ساده که از سادگيش
می توان يک شبه پی برد به دلدادگيش
آی بی رنگ تر از آينه ! يک لحظه بايست
راستی ٬ اين شبهه هر شبه تصوير تو نيست
حتم دارم که تويی آن شبهه آينه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست ٬ به انکار مکوش
اينجا كجاست؟! چادر خاكي! چه مي كني؟
تنها ترين نشانه ي پاكي چه مي كني؟!
اينجا غريبه نيست، چرا رو گرفته اي؟!
آيا تويي كه دست به زانو گرفته اي؟!
دير آمدم بگو كه چه كردند كوچه ها
بانوي قد خميده! زمين مي خوري چرا؟
اين كودكت چه ديده كه هي زار مي زند؟!
هي دست مشت كرده به ديوار مي زند
***
حق دارد او كه طاقت اين روز را نداشت
روزي كه خانه دست كم از كربلا نداشت
روزي كه از صداي غمت شهر خسته شد
روزي كه چشمهاي تو يكباره بسته شد
روزي كه زخمهاي عميقت دوا نداشت
روزي كه گريه هاي تو ديگر صدا نداشت