05-06-2012، 10:50
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم....!!
حال من و باران.....
ابری از بغض فسرده...
لب آن جوی !
نه صدایی نه نگاهی و نه چشمان سیاهی.....
آسمان سخت گرفته,شب و ظلمت,من و تنهایی و غربت....
آری غربت!!
بی تو من در همه ی شهر غریبم............!
.........
یادم آمد تو به من گفتی از این عشق حذر کن,بشنو سخن و بر این آب نظر کن......
اما.....
ای یار....!!
لحظه ای چند درنگ کن......
آب آینه ی عشق گذران نیست
و چرا نگاه تو به نگاهم نگران نیست ؟!
این دل عاشق من با دگران نیست
نشنیدی......
تو گسستی تو رمیدی.....
دلبرم بی من از این شهر سفر کرد,بگذشت ز من,از من و این عشق ساده گذر کرد..
و در این حال......
نوری بدرخشید,کوچه لرزید.......
دو سیاهی دست در دست........
فانوس بدست ز کنارم بگذشتند.....
آه........
دلبرم بود با دگران بود ,فارغ از غم این قلب نگران بود......
..........
بغض ابر شکست........
آسمان هم ,به سوگ این دل دیوانه نشست..........